حادثه عاشورا از دلخراش ترين وقايع تاريخ اسلامى به شمار مى رود. اين رخداد از هنگامه وقوع تاکنون مورد اهتمام و توجه انسان هاى آزاده قرار گرفته است. متفکران و نويسندگان مسلمان و غير مسلمان از زاويه هاى گوناگون آن را کاويده و به موضوعاتى از اين دست نظر افکنده اند:
علل شکل گيرى و پيدايش حادثه کربلا; درس هاى عاشوا; حضور زنان; گريه و عزادارى; تحريف ها و….
و البته هنوز جاى مباحث بسيار تاريخى, اخلاقى و انسانى, جهت پژوهش هاى عميق خالى است. يکى از پرسش هايى که مطرح است و در لابه لاى نوشته ها به اجمال بدان پرداخته شده, راز جاودانگى اين قيام است. با آنکه قيام هاى بسيار در تاريخ بشريت و نيز دوره هاى اسلامى به وقوع پيوسته, اما کشش و جاذبه و ژرفايى حادثه عاشورا در آن مشهود نيست. چه تفاوتى ماهوى ميان آنها وجود دارد؟ چه رمز و رازى در اين قيام و رخداد نهفته است؟
آيا تا به حال از خود پرسيده ايم که:
1. اجتماع مردم در اين ايام, و تجمع وصف ناشدنى روزهاى تاسوعا و عاشورا به ويژه در کشورهاى شيعه نشين از چه نيرويى تغذيه مى کند؟ چرا گذشت قرن ها, نه تنها از نشاط آن نکاسته بلکه سال به سال بر رونق آن افزوده است؟
2. حضور گسترده نيروهاى جوان که همه تعلق هاى جوانى اعم از مد لباس تا خواب سنگين را کنار نهاده اند, چگونه توجيه مى شود؟ جوانان با ايده ها و حساسيت هاى متفاوت,که انرژى غير قابل کنترل و روحيه اى گريزان از توصيه و پند دارند, چرا عميقاً جذب اين حادثه مى شوند؟
3. نمايش زيباى هيئت هاى عزادارى و دسته هاى سينه زنى بدون آموزش هاى فنى و دراز مدت که بسا زيباتر از رژه دسته هاى نظامى صورت مى گيرد, آن هم با تنوع فراوان, برحسب عرف ها و عادت هاى بومى و منطقه اى, چگونه تحليل مى شود؟ بسيار ديده مى شود که سربازان بعد از آموزشى درازمدت به خوبى از عهده وظايف خود برنمى آيند, اما دسته هاى عزادارى, خودآموز آرايشى زيبا پيدا مى کنند؟
4. چه چيزى مردم را در ايام محرم به احسان ها و ايثارهاى بزرگ مالى وامى دارد؟ اطعام ها و خوان هاى گسترده در اين ايام از چه عاملى سرچشمه مى گيرد؟ با آنکه براى جلب احسان هاى کم تر از اين به تبليغاتى گسترده و برنامه ريزى هاى درازمدت, نياز است.
اين همه پس از قرن هاى متمادى که از حادثه کربلا گذشته, و بدون کمترين جبر و تشويق دنيايى و حکومتى چه توجيهى دارد.
اين نوشتار بر آن است تا اندازه اى اين پرسش را وارسى کند و قدرى آن را بکاود. مى توان علل و عوامل متعددى براى اين جاودانگى برشمرد; مانند:
1. انتساب امام حسين(ع) و فرزندانش به رسول خدا(ص)
2. حضور زنان و کودکان
3. نهايت درنده خويى و ستمگرى يزيديان
4. مشيت الهى
5. ماهيت انسانى قيام عاشورا
به نظر مى رسد نمى توان ماندگارى و جاودانگى را به يک راز و سبب منتهى کرد, بلکه تمامى علل و عوامل پيش گفته در آن مدخليت دارد.
سه عامل نخست واضح است و پيرامونش بسيار نوشته شده است. عامل چهارم شايد همان باشد که در پاره اى احاديث بدان اشاره مى شود مانند:
قال رسول الله(ص): انّ لقتل الحسين(ع) حرارة فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً.1
(شهادت امام حسين(ع) را در دل هاى مؤمنان شراره اى است که هيچگاه خاموش نشود.) حقيقتاً تأثير عوامل غيبى و آسمانى بر ماندگارى اين حادثه را نمى توان انکار کرد.
به گمان ما عامل پنجم جايگاه ويژه اى دارد, گرچه علل چهارگانه ديگر هريک تأثير خود را مى گذارد. چرا که اين عامل بيشتر, عمق معرفت, انتخاب, اراده, تصميم گيرى و زيبايى عمل امام حسين و همراهانش را نشان مى دهد. به تعبير ديگر حسن فاعلى و حسن فعلى حادثه عاشورا, با اين علت بيشتر نمايان مى گردد.
اين نوشتار مى خواهد به اختصار حادثه کربلا را از اين زاويه مورد مطالعه قرار دهد. در اين جهان, آيين ها, مرام ها و حوادث تاريخى هرچه انسانى تر باشد و به جوهره وجودى انسان نزديک تر, ماندگارتر خواهند بود.
حادثه عاشورا نيز چنين است. نمى بايست آن را تنها از زاويه انتساب به خاندان پيامبر بررسى کرد و يا تنها بر عوامل غيبى پاى فشرد و يا اوج درنده خويى يزيديان را منظور داشت و يا بر حضور زنان و کودکان تأکيد ورزيد, بلکه آن را به عنوان حادثه اى که تمام اصول و ضوابط انسان در آن منظور شده و هيچ امر غير انسانى در ناحيه هدف و روش در آن به چشم نمى خورد, مطالعه کرد. گاه انسان ها درباره اهداف و روش هاى انسانى, خوب سخن مى گويند و نيک قلم مى زنند. برخى اين هدف ها و روش ها را در عادى ترين شرايط زندگى پياده مى کنند. اعجاز و اعجاب حادثه عاشورا در آن است که در ناگوارترين شرايط زندگى, گروهى ذره اى از اهداف, روش ها و منش هاى انسانى تخطى نمى کنند و آن را در دشوارترين شرايط, عينيت مى بخشند.
انسانى بودن اين حادثه را در دو بعد هدف ها و روش ها پى مى گيريم:
يک. اهداف
آرمان ها و اهدافى که امام حسين و يارانش از آغاز حرکت تا شهادت و اسارت بر آن پاى مى فشردند, کاملاً انسانى است که به برخى از آن اشاره مى شود:
1. آگاهى بخشى
آگاهى بخشى, هوشيار کردن انسان ها, و از جهالت و سرگردانى در آوردن آنها, از عالى ترين اصول انسانى به شمار مى رود.
امام حسين(ع) براى رهايى انسان از جهالت, سردرگمى, خون خود را نثار کرد. در زيارت اربعين که شيخ طوسى و ديگران آن را روايت کرده اند, چنين مى خوانيم:
وبذل مهجته فيک ليستنقذ عبادک من الجهالة وحيرة الضلالة.2
(او, خون خودش را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و نادانى رهايى بخشد.)
2. اصلاح گرى
هميشه زدودن پيرايه ها از زواياى زندگى جمعى انسان ها, آرمانى ارزشمند و بزرگ بوده است. مصلحان کسانى اند که تلاش مى کنند جامعه انسانى را از حرکت در بيراهه ها باز دارند و آنان را پايبند به قواعد انسانى سازند. برداشتن غل و زنجيرهاى اجتماعى, فقر و پريشان خاطرى آدميان جزو اصول اصلاح گرى و اصلاح طلبى است.
رسول خدا(ص) با بعثت خود, تحولى الهى و انسانى در جامعه پديد آورد, لکن پس از رحلت ايشان پيرايه ها گريبانگير جامعه نبوى شد و دچار ارتجاع گرديد. اصلاحات حسينى در مسير برداشتن اين پيرايه ها و زدودن کجى ها بود تا با ارتجاع به جاهليت بستيزد و آن را از ميان بَرَد. امام حسين به واقعيت آن روز جامعه چنين اشاره فرمود:
ألا ترون الى الحق لايعمل به والى الباطل لايتناهى عنه.3
(آيا نمى نگريد که به حق عمل نمى شود و از باطل پرهيز نيست.)
اصلاح گرى خود را نيز با اين جملات بيان داشت:
إنما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى.4
(همانا براى جُستن اصلاح در امت جدم, قيام کردم.)
3. امنيت
استعداد آدميان در فضاى آرام و امن به فعليت مى رسد, شکفته مى شود و کمال مى يابد. اگر اين امنيت فراگير نباشد و تنها متمولان و قدرتمندان از آن بهره مند گردند, چنين جامعه اى را نمى توان امن ناميد. هرگاه که دورافتادگان از هرم قدرت و ثروت که هميشه بيشترين قشرهاى اجتماعى را تشکيل مى دهند, از امنيت برخوردار گردند, جامعه, انسانى و الهى است. امام حسين(ع) يکى از اهدافش را چنين بيان مى کند:
ويأمن المظلومون من عبادک.5
([بدان خاطر قيام کردم] که ستمديگان از بندگانت در امنيت به سر برند.)
4. امر به معروف و نهى از منکر
يکى از مهم ترين اهداف قيام حسينى نظارت و کنترل بر قدرت متمرکز جامعه به شمار مى رود. آن حضرت بر اين باور است که حکمرانان در مسير صواب حرکت نمى کنند و يکى از راه هاى بازدارندگى و نيز ايستادگى در برابر آن نظارت همگانى و کنترل قدرت از طريق نخبگان اجتماعى بلکه توده هاى اجتماعى است. امام حسين(ع) بر اين هدف نيز بارها تأکيد مى ورزد:
اريد أن آمر بالمعروف وانهى عن المنکر واسير بسيرة جدى و ابى.6
(تصميم دارم امر به معروف و نهى از منکر نمايم و بر روش جدم و پدرم رفتار کنم.)
روشن است که يکى از حوزه هاى اصلى امر به معروف و نهى از منکر, نظارت عمومى نسبت به حکمرانان و متوليان امور است و آنچه در زمان امام حسين صادق بود, همين حوزه از امر به معروف و نهى از منکر است; گرچه دامنه آن به روابط افراد با يکديگر نيز گسترش دارد.
تا اينجا چهار آرمان اصلى قيام امام حسين که تمامى آنها در راستاى اعتلاى انسانيت و رشد و کرامت انسان هاى است, برشمرده شد.
دو. روش ها
بسيارى از حرکت هاى اجتماعى, انقلاب ها و اصلاح طلبى ها, با آرمان و اهداف بلند و انسانى شروع مى شود, اما آنچه در روش و عمل اتفاق مى افتد, معمولاً سازگارى با اهداف و آرمان ها ندارد. نهضت حسينى اعجازش در همين است که روش به کار گرفته شده از سوى امام, صد در صد مطابق با آرمان و هدف او است. در روش و منش او چيزى نمى توان يافت که با آرمان و هدف نسازد, آن هم در اوج سختى, نبرد, خون, اسارت و…. اينک به نمونه هايى از اين روش و منش انسانى اشاره مى شود:
1. صداقت و يکرنگى
عاشورا, نمايش مجسم و عينى باورهاى دينى و خصلت هاى انسانى, در دشوارترين لحظات زندگى است. عاشورا مى آموزد که در سخت ترين حالت ها مى توان پايبند به آموزه هاى دين و صفات انسانى بود. آن جا که خطرها و دلهره ها بسيارى را به مصلحت سنجى و دوگانه زيستى وامى دارد, عاشورا افقى فراتر از آن يعنى صداقت و يکرنگى را به نمايش مى گذارد; زيرا عاشورا زاييده مکتبى است که يکرنگى در عقيده را مى پسندد و از نفاق بر حذر مى دارد. يکرنگى در انگيزه و نيت را توصيه مى کند و ريا را شرک مى شمرد; يکرنگى در سخن را تعليم مى دهد و دروغ را کليد همه پليدى ها مى داند; يکرنگى در داد و ستد را مى آموزد و غش را حرام مى کند, يکرنگى در دوستى را سفارش کرده و خيانت را مذمت مى کند. و….
عاشوراييان با خداوند, با امام, با امت و با دشمن با خويشتن, صادق و يکرنگ بودند. چهار تصوير زير صداقت را در حادثه عاشورا نشان مى دهد:
هنگامى که امام حسين مى خواست از مکه حرکت کند در جمع دوستان و ياران سخن گفت و آنان را با وعده پست و مقام و ثروت و آسايش به قربانگاه نکشاند, بلکه فرمود: اَلا ومَن کان باذلاً فينا مُهَجَتَهُ مُوَطناً على لقاءالله نَفسَه فَليَرحل معنا فإنّى راحل مُصبِحاً إن شاءالله.7
(بدانيد, آنکه آماده است در راه ما بذل جان کند و خود را براى ملاقات خداوند, مهيا ساخته با ما کوچ کند; به راستى که من صبحگاهان با خواست خداوند حرکت خواهم کرد.)
هنگامى که امام حسين(ع) بر بالين عباس آمد و او را غرقه در خون يافت گفت: اَلآن اِنکَسَر ظَهرى.8 (اينک کمرم شکست.)
آن زمان که على اکبر از رزمگاه بازگشت, به پدر گفت: العطش قد قتلنى وثقل الحديد اجهدنى.9 (تشنگى مرا از پاى درآورده و سنگينى سلاح مرا بى تاب کرده است.)
امام حسين(ع) ياران خود را در شامگاه تاسوعا گرد آورد و شهادت خود را به آنان خبر داد و آنان را براى بازگشت آزاد گذاشت.10 چنانکه رؤياى سحرگاه شب دهم را براى ياران بازگو کرد و حمله سگ هاى درنده را برايشان باز گفت.11
2. عدالت در عمل
عدالت را به آسانى مى توان بر زبان راند, به سادگى مى توان نوشت, به سهولت مى توان نمايش داد, اما به سختى مى توان با عدالت زيست. از همين رو است که خداوند در قرآن هنگامى که از روزه, عبادت, و ذکر سخن مى راند, با تعبير (لعلکم تتقون)12 (شايد پارسا شويد) آن را ختم مى کند. اما زمانى که به عدالت فرمان داده, آن را نزديکترين, راه حتمى و قطعى به تقوا مى داند.
اعدلوا هو اقرب للتقوى;13 (عدالت پيشه کنيد, که نزديک ترين راه به پارسايى است.)
اينجا ديگر سخن از شايد و ليت و لعل نيست, بلکه از يک فرمول قطعى خبر مى دهد.
در حادثه عاشورا به جز خطابه هاى آتشين در مذمت ظلم و ستمگرى و دعوت به عدل و انصاف نمونه اى برجسته و عينى از عدالت را مى بينيم:
امام حسين(ع) هنگامى که بر بالين فرزند ارشد خويش على اکبر آمد, صورت بر صورت فرزند نهاد و گفت: (خاک بر دنيا پس از تو, چه چيزى اين گروه را بر خداوند جسور و گستاخ کرده تا حريم پيامبر را هتک کنند.)14
و زمانى که برده اى سياه به نام (واضح) از لشکر عاشوراييان بر زمين افتاد و امام حسين(ع) را ندا داد, امام بر بالينش آمد و گونه بر گونه اش نهاد. اين رفتار مايه مباهاتش شد و گفت: مَن مثلى و ابن رسول الله واضع خده على خدّى. (کيست مانند من که فرزند رسول خدا گونه به گونه اش گذارده باشد.)15
3. گفتگو
خردمندان و فرزانگان, به سخن ديگران گوش مى سپارند و تبيين باورها و توجيه رفتار خويش را عار ندانند. اينان گفتگو را بهترين راه نزديکى انسان ها به يکديگر مى دانند.
در مقابل, آنان که براى خود شأن و منزلتى ساخته و ديگران را کهتر به حساب آورند, نه به سخن ديگران گوش کنند و نه راضى شوند کردار و رفتار خويش را روشن کنند.
در حادثه عاشورا خصلت نخست را در حسين(ع) و يارانش مى بينيم. امام حسين(ع) با نوشته ها و خطابه ها, از راز حرکت خويش پرده برمى دارد, انگيزه و مرام خود را باز مى گويد, سبب نافرمانى از حکومت يزيد را به زبان مى آورد و….
همين رويّه را در ياران وى مى بينيم. آنان نيز هريک خطابه هايى ايراد کرده و به تبيين مواضع و توجيه رفتار خود دست زدند.
جريان مقابل نه تنها حاضر نبود کار خود را موجه سازد, بلکه شنيدن سخن حق ياران حسين(ع) را, کسالت آور قلمداد مى کرد.
در روز عاشورا زُهَيْر در برابر لشکريان يزيد قرار مى گيرد و به تبيين مواضع مى پردازد. شمر به سويش تيرى پرتاب کرده و مى گويد: أبرمتنا بکثرة کلامک.16 (ساکت باش, ما را از زياده گويى خسته کردى.)
بُرَيْر هم که از سربازان کهنسال امام حسين(ع) و از استادان قرائت در مسجد جامع کوفه بود, نزد لشکريان عمرسعد آمد و شروع به سخن کرد. هنوز چند جمله بر زبان نياورده بود که از ميان جمعيت فرياد برآمد: يا برير! فدا کثرت الکلام.17 (برير! زياده سخن گفتى.)
4. ادب
سلوک اجتماعى بر پايه باور به شخصيت انسانى جدا از همه باورها, خصلت ها و طبقه اجتماعى را مى توان ادب ناميد. اين همان است که اميرمؤمنان به مالک اشتر فرمود: مردمان يا برادر توأند در ديندارى و يا همتاى توأند در آفرينش.18
به دو پرده از ادب رفتارى در حادثه عاشورا بنگريد:
ـ روز هفتم محرم شمر, نزديک خيمه هاى امام حسين(ع) آمد و با صدايى بلند فرياد زد: اين بنو اختنا؟ (خواهرزاده هاى ما کجايند؟) عباس و برادرانش کجا هستند؟ (شمر با مادر ابوالفضل خويشاوندى قبيله اى داشت). عباس(ع) رو گرداند و پاسخى نداد. امام حسين(ع) فرمود: پاسخ دهيد گرچه فاسق باشد.19 (آنگاه عباس(ع) و شمر به گفتگو پرداختند).
ـ در مسير مکه به کوفه, حرّ با هزار سواره براى بستن راه امام حسين(ع) خود را به آنان رسانيد. وى مأموريت داشت, امام را به کوفه نزد عبيدالله ببرد.
پيمودن راه طولانى تشنگى را بر حر و همراهانش غالب کرده بود. امام حسين چون تشنگى آنان را ديد, فرمان داد همه را سيراب سازيد.
أمر أصحابه ان يسقوهم ويرشفوا الخيل.20
(به يارانش دستور داد که آنها را سيراب کنند و اسبانشان را نيز سيراب سازند.)
5. احترام به موقعيت و جايگاه انسان ها
وقتى امام حسين به منزلگاه شَرافْ رسيد, حر با هزار سوار براى بستن راه و بازگرداندن از حرکت فرود آمد.
امام حسين پس از آنکه دستور داد آنان و اسبانشان را سيراب سازند, برايشان سخن گفت و از فلسفه حرکت خويش سخن راند و چنين بر زبان آورد که من خود بدينجا نيامدم, بلکه در پى دعوت ها و نامه هاى شما بود و اگر خرسند نيستيد, بازگردم.
به هر حال, وقت نماز ظهر فرا رسيد. حجاج بن مسروق اذان گفت. امام حسين(ع) رو کرد به حر و فرمود: اتصلى باصحابک. (تو با لشکر خود نماز مى خوانى؟) و حر گفت: لا بل نصلى جميعاً بصلاتک21 (همه به امامت شما نماز مى گذاريم.) اگر در آداب نماز جماعت از استحباب امامت حاکم, فرمانده, صاحب منزل و… سخن رفته است, امام حسين(ع) حرمت يک فرمانده را نگه مى دارد و او را مخير مى سازد و البته ادب حر نيز ستودنى است که با آنکه براى راه بستن آمده, اما نيکو حرمت سبط رسول خدا را پاس مى دارد.
6. احترام به پيمان ها
در منزلگاه عُذَيْب خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوى به امام حسين داده شد. و نيز گزارش دادند که مردم دل هايشان با شما است و شمشيرهايشان بر رويتان کشيده. طرماح به حضرت پيشنهاد کرد که از راه منصرف شويد و به سوى کوهى در منطقه ما حرکت کنيد که از دسترس به دور است و ما براى شما بيست هزار رزمنده تعهد مى کنيم که از شما دفاع کنند.
امام حسين پس از تشکر و سپاس فرمود: ان بيننا و بين القوم عهداً وميثاقاً و لسنا نقدر على الانصراف.22
(ميان ما و مردم کوفه پيمانى است که نمى توان از آن سرباز زد.)
و از اين رو است که در روايت هاى بسيار, پايبندى به پيمان ها نشانه ديندارى شمرده شده است.
امام باقر(ع) در حديثى فرمود:
انّا لنحب من کان عاقلاً, فهماً, فقيهاً, حليماً, مدارياً, صدوقاً, وفيّاً.23
(ما دوست داريم کسى را که خردمند, فهيم, دانا, بردبار, سازگار, يکرنگ و وفادار به پيمان باشد.)
7. پرهيز از جنگ افروزى
آنگاه که امام به سرزمين نينوا رسيد, نامه عبيدالله بن زياد به حر رسيد که بر امام حسين(ع) سخت گيرد.
در اين هنگام زهير به امام حسين گفت: نبرد با اينان براى ما آسان است از جنگيدن با لشکريانى که پس از اين خواهند آمد.
امام حسين(ع) در پاسخ فرمود: ماکنت ابدأهم بقتال.24
(من نبرد را آغاز نخواهم کرد.)
امام حسين(ع) گرچه به شهادت عشق مى ورزيد و از مرگ هراسى نداشت و آن را چونان گردنبند دختران جوان, مايه زيبايى و زيور زندگى مى دانست, اما به کشتن ديگران راغب نبود و از آن کناره مى گرفت, مگر ديگران به نبرد دست زنند. و حسينيان نيز بايد خصلت عشق به شهادت را از پيشواى خود به ارث برند و بدان ببالند و از نبرد و خونريزى خرسند نباشند که اصل و قاعده اولى, صلح است و نبرد و جنگ, صورت اضطرار زندگى است.
8. شيوه دعوت
وقتى امام به منزلگاه قصر بنى مقاتل فرود آمد, چادر بزرگى برپا ديد. پرسيد از آنِ کيست؟ گفته شد از عبيدالله بن حر جعفى است که مردى متمول و ثروتمند بود. امام حسين حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد تا وى را به سوى حسين(ع) فراخواند. حجاج چيزى همراه داشت. عبيدالله پرسيد: اين چيست؟ حجاج گفت: هدية اليک وکرامة ان قبلته هذا الحسين يدعوک الى نصرته.25
(اين هديه اى براى تو است اگر بپذيرى. اينک حسين تو را براى يارى فرامى خواند.)
عبيدالله گفت: وقتى از کوفه بيرون آمدم جمعيت بسيارى ديدم که براى نبرد با حسين مهيا مى شدند و من توانايى يارى حسين را ندارم.
چون حجاج سخن عبيدالله را براى امام نقل کرد, امام حسين(ع) با جمعى از ياران و خاندانش نزد او رفت.
9. حضور زنان
حضور زنان و احترام به اين حضور, از سوى امام حسين يکى از منش هاى انسانى اين قيام است. حادثه عاشورا از آغاز تا پايان از حضور زنان برخوردار بوده و نيز بسيار تأثيرگذار بودند, و استاد مطهرى, حادثه عاشورا را مذنث (مخفف مذکر و مؤنث) دانسته, يعنى حادثه اى مردانه و زنانه.
همسر زهير دَلْهَمْ دخترعمرو, او را با توصيه و تشويق بسيار, به يارى حسين(ع) وامى دارد و از او وعده شفاعت در آخرت مى گيرد.26 گرچه نام زهير آوازه تاريخ شد و از همسر وى کمتر سخن به ميان مى آيد.
ام وهب دختر عبدالله همسر عبدالله بن عمير کلبى, با برداشتن عمودى به تشويق شوهرش به نبرد مى پردازد و مى خواهد به همراه شوهر کشته شود که امام حسين(ع) او را برمى گرداند و مى فرمايد بر زنان نبرد واجب نيست.27
و نيز وقتى کعب بن جابر بر بُرَيْر يورش برد, همسرش او را سرزنش کرد و گفت ديگر با تو سخن نگويم, تو دشمنان فرزند فاطمه را يارى دادى.28
مادر عمرو بن جناده که کودکى يازده ساله بود, او را به رزمگاه فرستاد و شوهر اين زن در يورش نخست دشمن, به شهادت رسيد. وقتى کودک از امام حسين اجازه خواست, حضرت فرمود پدرش کشته شده و شايد مادرش راضى نباشد. عمرو گفت مادرم مرا فرستاده است.29
چنانکه زنى از قبيله بکر بن وائل, هم تبارى هاى خود را به جهت غارت رزمگاه امام حسين, سرزنش کرد.30
و زن خولى تا پايان عمر از اندوه و غم شهادت امام حسين(ع) آرايش نکرد.31
نيز در برخى کتب تاريخ نقل شده که امام حسين(ع) در آخرين لحظات زندگى به خواهرش زينب گفت:
يا اُختاه لاتَنسينى فى نافلة الليل.32
(خواهرم مرا در نمازشب از ياد مبر.)
جالب است توجه شود که در واقعه کربلا حضور مثبت زنان در اردوگاه امام حسين چشمگير است و نيز حمايت و يارى زنانى از سپاه دشمن; ولى نام زنى که به يارى يزيديان برخاسته باشد و آنان را مدد رسانده باشد, نقل نشده است.
10 . اهتمام به گرفتارى ها
در غروب روز نهم که امام حسين(ع) يارانش را گرد آورد و آنان را براى رفتن مخير ساخت. به محمد بن بشير حضرمى که پسرش در مرزهاى رى به اسارت گرفته شده بود, فرمود: انت فى حَلٍّ من بيعتى فاعمل فى فکاک ولدک. (بيعت خود را از تو برداشتم براى رهايى فرزندت تلاش کن.) وى در پاسخ گفت: به خداوند چنين نکنم. آنگاه امام حسين(ع) فرمود:
اذاً أعط ابنک هذه الاثواب الخمسة ليعمل فى فکاک اخيه.33
(پس اين پارچه ها به فرزند ديگرت ده تا در راه آزادى برادرش از آن بهره برد.)
در پايان اميدواريم متوليان امور دينى در بزرگداشت اين گونه شعائر بکوشند:
الف. حس مذهبى و دينى اين حرکت و روح گرفتن آن را قوى سازند.
ب. اين حرکت را با آگاهى بخشى و معرفت دهى همراه کنند.
ج. آن را از خرافات و بدعت هاى عوامانه بپيرايند.
د. در اين مسير زنده و سازنده, مانع و آفت, ايجاد نکنند.
هـ. مقدماتى فراهم آورند تا اين حرکت در جريان هاى خاص سياسى و جناحى وارد نشود, و رنگى جز رنگ حسينى به خود نگيرد.
تا ماهيت الهى و انسانى اين قيام جاودانه هميشه و چونان گذشته درس آموزى هاى بيشتر, پرتوافکنى هاى گسترده تر را به همراه داشته باشد.
———————–
پي نوشتها
1. مستدرک الوسائل, ج10, ص318.
2. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, ص731.
3. مقتل الحسين, ص232.
4. همان, ص156.
5. الحياة, ج2, ص213.
6. همان.
7. مقتل الحسين, ص194.
8. همان, ص338.
9. همان, ص322.
10. همان, ص258.
11. همان, ص267.
12. سوره بقره, آيه 21, 63 و183.
13. سوره توبه, آيه 8.
14. مقتل الحسين, ص325.
15. همان, ص308.
16. همان, ص284.
17. نهج البلاغه, نامه 53.
18. مقتل الحسين, ص285.
19. همان, ص252.
20. همان, ص214.
21. همان, ص214ـ216.
22. همان, ص222.
23. بحارالانوار, ج78, ص245, ح56.
24. مقتل الحسين, ص228.
25. همان, ص223ـ224.
26. همان, ص208ـ209.
27. همان, ص293ـ294.
28. همان, ص309ـ310.
29. همان, ص314.
30. همان, ص386ـ387.
31. همان, ص391ـ392.
32. اعلام النساء المومنات, ص381.
33. مقتل الحسين, ص260.
آينه پژوهش شماره 77 و 78
صص 49-84