يكي از آثار قيام امام حسين (ع) در گذر تاريخ، پديد آمدن قيامهاي علوي از اواخر دورة اموي و پس از آن, در دورة عباسي است. اين قيامها، ادامة طبيعي نهضت خونين كربلا است. علويان در امتداد كربلا، حركتهاي انقلابي خود را ادامه دادند و بر اين اصل پا فشردند كه امامت و خلافت حقّ طبيعي آنان است.
زيد بن علي نوادة امام حسين (ع) نخستين قيام علوي مهم را پس از كربلا به سال 122 قمري رهبري كرد. سپس، رهبري به فرزندش يحيي رسيد كه در سال 126 در خراسان كشته شد. بعد از ظهور عباسيان, علويان حركتشان را ادامه دادند و اين بار بر ضد عباسيان وارد كارزار شدند. از آن پس، دو گروه در ميان علويان پديد آمد: يك گروه حسنيها و ديگر گروه حسينيها. اين درست است كه كربلا را امام حسين (ع) رهبري كرده بود، قاسم و عبدالله دو تن از فرزندان امام حسن (ع) نيز در كربلا به شهادت رسيدند.
با روي كار آمدن عباسيان، جريان زيديه شكل گرفت كه حسنيهاي انقلابي آن را رهبري ميكردند. در كنار آن حسينيها يا به تعبيري، بيشتر حسينيها مشي امامي مذهبان را پيش گرفتند و به دنبال فعاليتهاي فكري و فقهي و كلامي رفتند.
به هر روي، حركت زيديه ادامه يافت. مهمترين ويژگي اين حركت در مقايسه با حركت اماميه، يكي در حفظ روية انقلابي بود كه امامي مذهبان از آن دست كم در ظاهر پرهيز داشتند و ديگري عدم سختگيري آنان در مباحث كلامي و فقهي بود. اين, واقعيت است و تا به امروز نيز كه زيديه شيعه بودند و در مسائلي مانند گفتن «حي علي خير العمل» در اذان، آراي شيعي را كاملا حفظ ميكردند، اما بعدها با فرقة حنفي به مقدار زيادي نزديك شدند. مطالعة زندگي عالمان قرن پنجم هجري به راحتي ميتواند به ما نشان دهد كه حنفيها ومعتزليها در زيديه به هم رسيدهاند. به عبارت ديگر، زيديه در بسياري از مسائل فقهي خود حنفي و از نظر كلامي معتزلياند. البته همةحنفيها، نه زيدي هستند و نه معتزلي؛ بلكه راه ديگري را گزيدند و تنها در فقه، و نه در كلام و سياست، از ابوحنيفه پيروي كردند.
پاسخ اين كه چرا زيديه و حنفيه و معتزله بههم رسيدند، در تحولات انقلابي و فكري ميانة قرن دوم هجري نهفته است. اين زمان, دو قيام زيدي، در مدينه و بصره در سال 145 و 146، يكي به رهبري محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه و ديگري برادرش ابراهيم, صورتگرفت. در قيام ابراهيم كه در عراق بود، ابوحنيفه فتوا به لزوم خروج و همراهي مردم با آن را داد؛ چنان كه بسياري از فقهاي ديگر عراق چنين كردند و حتي خود هم شركت جستند و كشته شدند. به علاوه برخي از رهبران معتزله نيز از اين قيام حمايت كردند. به مرور، اين نزديكي سبب شد تا فقه حنفي و كلام معتزلي در ميان زيديه رواج يابد. اين روند كه تا قرن هفتم هجري ادامه مييابد، نياز به بررسي تاريخي بيشتري دارد. در آغاز قرن چهارم، ابن عقده ( - 333ق) يكي از بزرگترين محدثان دنياي اسلام كه شيعه مذهب و زيدي جارودي است، كتاب اخبار ابيحنيفه و مسنده را مينويسد كه بسياري از نقلهاي آن برجاي مانده است.[1] يكي از واضحترين نمونههاي آن، موفق بن احمد خوارزمي حنفي ( - 568ق) است كه هم حنفي است, هم معتزلي و هم زيدي. وي خطيب معروف خوارزم در نيمة نخست قرنششم و نويسندة كتاب مقتل الحسين است كه پس از اين، از آن ياد خواهيم كرد.
آنچه در اينجا براي ما اهميت دارد، همراهي ابوحنيفه با قيامهاي علوي است كه به تدريج سبب شد تا بعدها نيز برخي از حنفيان با اين قيامها همراهي كنند؛ گر چه به صورتي كه شايسته بود، اين مسأله ميان حنفيان جا نيفتاد. به عبارت ديگر، روية انقلابي ابوحنيفه كه شرح آن خواهد آمد، ميان طرفداران وي ترك شد. به طور قطع در اين مختصر نميتوان بيش از اين در اين باره سخن گفت. آنچه ميماند شواهد همراهي ابوحنيفه با قيام زيد بن علي و ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن است.
ابوحنيفه, شيعة زيدي!
شايد در ابتدا لازم باشد دربارة تعبير شيعة زيدي توضيحي داده شود. به طور اجمال و صريح ميتوان گفت شيعة زيدي با اندكي تسامح بر كسي اطلاق ميشود كه جانبدار قيامهاي زيدي بوده و امامت سياسي علويان را ميپذيرد. چنين شخصي لزوماً عقايد شيعي ندارد، اما بهلحاظ سياسي جانبدار دولت علوي است. البته اگر اين تسامح برداشته شود، شيعة زيدي، بويژه در قرن سوم و بعد از آن، بر كسي اطلاق ميشود كه به تدريج تركيبي از فقه شيعه، فقه حنفي و كلام معتزلي دارد. اما زمان ابوحنيفه، آن هم در دورهاي كه تازه زيد بن علي قيامكرده، هنوز زمان شكلگيري اين عقايد در قالب فرقهاي مذهبي مانند زيديه فرا نرسيده است.
بنابراين تا اين جا ميتوان گفت كه وقتي شخصي مانند ابوحنيفه را شيعة زيدي ميدانيم، دقيقاً براي اثبات آن، به شواهدي نيازي داريم كه او را جانبدار رهبران علوي در دورة اموي و عباسي معرفي كنيم.
نخستين شاهد، دفاع وي از زيد بن علي بن الحسين است كه در سال 122 در كوفه بر ضد دولت اموي قيام كرد. در اين قيام، بسياري از بزرگان و عالمان عراق شركت داشتند. روايت مستندي كه در اين باره نقل شده، در مقاتل الطالبيين ابوالفرج علي بن الحسين اموي اصفهاني (284 ـ 356ق) كه از قضا خود اموي نسب اما علوي الاعتقاد است، آمده است. وي به نقل از فضيل بن زبير مينويسد: ابوحنيفه به من گفت: از فقها چه كساني با زيد همراهي كردهاند؟ من گفتم: سليمة بن كهيل، يزيد بن ابي زياد، هارون بن سعد، هاشم بن بريد، ابوهاشم رماني، حجاج بن دينار و جز آنان. ابوحنيفه گفت:
قل لِزيدٍ: لك عندى, معونةٌ و قوّةٌ علي جهادِ عدوّك، فاستعِنْ بها أنت و أصحابُك فى الكُراع و السِّلاح. فضيل بن زبير ميافزايد: پس از آن, اينها را به من داد تا به زيد بسپارم و زيد آنها را از من گرفت[2].
اما در دورة عباسيان؛ ابوالفرج از حمايت ابوحنيفه از قيام ابراهيم بن عبدالله علوي سخن ميگويد كه به سال 146 در بصره قيام كرد. برادر او نفس زكيه، سال 145 در مدينه قيام كرد و قيامش سركوب شد. در بارة حمايت ابوحنيفه از قيام ابراهيم چندين شاهد تاريخي در دست است:
نخست آن كه زفر بن هذيل ميگويد: كان أبوحنيفةُ يجهَر فى أمر إبراهيمَ جهراً شديداً، و يفتى الناسَ بالخروج معه. هم او ميافزايد: ابوحنيفه و مسعر بن كدام, به ابراهيم نوشتند كه به كوفه بيايد، آنان تعهد ميكنند وي را ياري كنند و مردم كوفه را با او همراه سازند. مرجئه از اين بابت، به ابوحنيفه و مسعر انتقاد ميكردند[3]. در جاي ديگري هم آمده است مرجئه در اين باره، به شدت از ابوحنيفه انتقاد ميكردند: و كانت المُرجئَةُ تُنكِر ذلك علي أبىحنيفةَ و تعيبُه به[4].
روايت ديگر آن است كه ابواسحاق فزاري ميگويد: نزد ابوحنيفه آمدم و با اعتراض به وي گفتم: آيا از خدا نميترسي كه به برادر من فتواي خروج با ابراهيم را دادي تا به قتل رسيد؟ ابوحنيفه در پاسخ گفت: قَتْلُ أخيك خيرُ قتلٍ، يعدل قتلَه لو قُتِل يومَ بدر، و شهادته مع إبراهيمَ خيرٌ له من الحياة. فزاري ميگويد: از ابوحنيفه پرسيدم: چرا خودت نرفتي؟ ابوحنيفه گفت: ودائع الناس كانت عندى[5]. در نقل ديگري آمده است همين ابواسحاق فزاري ـ ابراهيم بن محمد بن حرث ـ ميگفت: برادر من به فتواي ابوحنيفه همراه ابراهيم خروج كرد و كشته شد و من هرگز ابوحنيفه را دوست نخواهم داشت: فلا أحبُّ أباحنيفة أبداً[6].
عبدالله بن ادريس نيز ميگويد: سمعتُ أباحنيفةَ و هو قائمٌ علي درجته، و رجلان يستفتيانِه فى الخروج مع إبراهيمَ و هو يقول: أخرِجا[7].
همچنين ابوالفرج به طور مستند از محمد بن منصور رازي به نقل از مشايخ او روايت كرده است كه ابوحنيفه در نامهاي كه به ابراهيم بنعبدالله نوشت، چنين آورد: «وقتي بر دشمن غلبه كردي، به سيرة جدت علي بن ابيطالب در بارة اصحاب جمل با آنان رفتار نكن كه شكست خورده را نكشت و اموال را برنداشت و فراري را دنبال نكرد و مجروح را از ميان نبرد، زيرا آنها گروه حامي نداشتند؛ بلكه به سيرة جدت در صفين عمل كن كه اسير و مجروح را نابود ميكرد و غنايم را تقسيم مينمود؛ زيرا پشت سر اين سپاه اهل شام بودند و درآنجا زندگي ميكردند». اين نامه به دست ابوجعفر منصور افتاد؛ به همين خاطر ابوحنيفه را فراخوانده او را مسموم كرد كه پس از آن دربغداد مدفون شد[8]. ابوالفرج در بارة مسموم كردن ابوحنيفه به دست منصور، روايت مستقل ديگري هم آورده است[9].
ابراهيم بن سويد حنفي نيز ميگويد: «در ايام خروج ابراهيم، ابوحنيفه ميهمان من بود. از او پرسيدم: پس از فريضة حج واجب، آيا خروج با اين شخص بهتر است يا حج مستحبي؟ ابوحنيفه گفت: غزوةٌ بعد حِجَّة الإسلامِ أفضلُ من خمسينَ حِجَّة[10]ً». همو نقل كرده است كه زني نزد ابوحنيفه آمد و گفت: فرزند من قصد خروج با اين مرد را دارد، من او را منع ميكنم؛ در اين باره چه ميگويي؟ ابوحنيفه گفت: لاتمنعيه. حماد بن أعين نيز ميگويد: كان أبوحنيفة يحُضُّ النّاسَ علي الخروج مع إبراهيمَ و يأمرهم باتِّباعه[11].
مرز تشيع و تسنن از قرن سوم به بعد
از نظر تاريخي بايد گفت در كنار شيوع مذهب عثمانيه در قرون نخستين اسلامي، يعني كساني كه از اساس خلافت امام علي (ع) را مشروع نميدانستند، كساني از علماي اسلام، بويژه در عراق، اصرار داشتند تا احاديث فضايل امام و ساير اهلبيت (ع) را منتشر سازند. چنين كساني در كتب رجالي متقدم اهل سنت با عبارت فيه تشيعٌ وصف شدهاند و درست به دليل نقل روايات فضايل اهلبيت (ع) مورد انكار قرار گرفتهاند. اين در حالي است كه بسياري از آنان از علما و محدثان برجستة اهل سنت هستندكه حتي در كتاب مسلم و بخاري نيز احاديث فراواني از طريق آنان روايت شده است.
ابن قتيبه از عالمان ميانة قرن سوم، در كتاب كم حجم خود با عنوان الاختلاف فى اللفظ از اهل حديث زمان خود (و در واقع گروه عثماني مذهب آنها) كه به انكار احاديث فضايل امام علي (ع) ميپرداختند، سخت انتقاد ميكند. نگاهي به ميزان الاعتدال شمس الدين ذهبي ميتواند چهرة صدها نفر از محدثاني را نشان دهد كه به دليل نقل فضايل اهل بيت (ع) به تشيع متهم شدهاند.
در ادامة اين اقدامِ افراطي اهل حديث، عالم بلند پاية اهل حديث، احمدبن حنبل، نقطة عطفي از جهت چرخش به سمت پذيرش فضايل امام علي (ع) و تثبيت موقعيت آن امام همام به عنوان خليفة رابع در ميان اهل سنت (عقيدة تربيع) به شمار ميرود. وي در كتاب مسند خود، روايات بيشماري از فضايل اهلبيت (ع) را مندرج ساخت؛ رواياتي كه با كمال تأسف بسياري از آنها در صحيحين و ديگر صحاح و سنن نيامده است!
ابنحنبل افزون بر آنچه در مسند آورده، در كتاب فضائل الصحابه نيز شمار زيادي از روايت فضايل، به ويژه حديث غدير را از طرق متعدد نقل كرده و بدين ترتيب در تعديل مذهب عثمانيه كوشش ستودنياي از خود نشان داده است[12].
پس از احمد بن حنبل، حنابله بغداد از شدت تعصب خود كاستند و به مرور در بغداد با فضاي شيعي آن, كه نتيجة روي كار آمدن آل بويه بود، كنار آمدند. در اوايل، مقاومت زيادي ميكردند و طي 150 سال، به سختي با مراسم عاشوراي شيعيان درگير ميشدند، اما نشر فضايل امام علي (ع) و اهل بيت در ميان آنان, كه با احمد بن حنبل آغاز شده بود، از تعصب آنان كاست. حنابله در اواخر قرن سوم، مورخ بزرگ جهان اسلام، محمد بن جرير طبري را به جهت گردآوري طرق حديث غدير طرد كردند، اما به مرور، در قرن پنجم هجري، تعصب را به كناري نهاده و ميان آنان و مذهب تشيع، نوعي مسالمت و همزيستي پديد آمد.
به هر روي با فروكش كردن اين نزاعها در قرن ششم، نگارش كتابهايي دربارة اهلبيت (ع) شتاب خاص خود را گرفت و آثار تعديل در تسنن، در برخورد با ائمة اهلبيت (ع)، بيش از پيش آشكار گرديد.
برآمدن سبط بن جوزي از خاندان ابن جوزي، كه خود حنبلي سرسختي بود، مؤيد تعديل در حنابلة بغداد است. كتاب تذكرة الخواص سبط بن جوزي يكي از بهترين شواهد براي ايجاد تعادل در تسنن افراطي است. هرچند متعصبان او را شيعه دانستهاند، اما او خود را چنان مينمايد كه در مرز تشيع و تسنن ايستاده است.
نمونة ديگري كه مربوط به قرن ششم است امام ابوالفضل يحيي بن سلامة الحصكفي[13] ( ـ551 يا 553ق) است. بنا به نقل ابن طولون، او قصيدهاي در مدح دوازده امام سروده است. بخشي از سرودة او كه نام دوازده امام در آن آمده چنين است:
حيـدرةٌ و الحَسَنـانُ بعـده
ثـم علـىٌّ وابنــه محمـّدُ
و جعفرُ الصادق و ابنُ جعفر موسي، و يتْلوه علىّ السيـدُ
أعنى الرضا، ثم ابنه محمـد الحسـن التالى و يتْلـُو تِلْوَه
ثـم علـىّ وابنـه المُسَـدّدُ ُمحمّدُ بن الحَسَنِ المُعتَقَدُ[14]
حصكفي قصيدهاي هم در رثاي حضرت اباعبدالله الحسين (ع) دارد كه مدخل آن چنين است:
و مَصـرَع الطَّـفِّ فـلا أذكـُـرُه يري الفراتُ ابنَ الرَّسول ظاميا يا أهلَ بيت المصطفي يا عُدَّتى و الشـافعـىُّ مذهبـى مذهبـه
ففى الحَشي منـه لهيبٌ يقِـدُ[15] يلقِى الرَّدي و ابن الـدَّعىّ يرِدُ و مـَن علـي حُبِّهِـمُ أعتمــد لأنـّه فـى قـولـه مـؤيــــد[16]
اين تعادل و قرابت با شيعيان، منحصر به دستة خاصي از سنيان نبود. از ميان شافعيان محمد بن طلحه شافعي ( – 652ق) كتاب مطالب السؤول في مناقب آل الرسول را نوشت كه با اندك تفاوتي, گويي شيعهاي دوازده امامي آن را تأليف كرده است. همچنانكه محمد بن يوسف بن محمد گنجي شافعي ( – 658ق) كفاية الطالب را در فضايل اميرمؤمنان و اهلبيت (ع) نگاشت.
در ميان حنابله، ابومحمد عبدالرزاق بن عبدالله بن ابيبكر عزّالدين اربلي ( – 660ق) به درخواست بدرالدين لؤلؤ, حاكم امامي مذهب موصل، مجموعهاي در فضايل اميرمؤمنان (ع) فراهم ميآورد. صاحب كشف الغمه از اين اثر بهرة وافر برده است[17]. ابومحمد عبدالعزيز بن محمد بن مبارك حنبلي جُنابذي ( – 611ق) نيز كتاب معالم العترة النبوية و معارف أهل البيت الفاطمية العلوية را در شرح حال امامان (تا امام يازدهم) نوشته است[18].
ابن خلكان شافعي نيز در وفيات الاعيان زندگي ائمة اهلبيت (ع) را آورده است. او البته شبيه ديگران نيست، اما نفس توجه به ائمة شيعه، نشانة حضور امامان در ذهنيت قرن او است.
در قرن هشتم حمداللّه مستوفي ( – بعد از 750 ق) را داريم كه در تاريخ گزيده، پس از ياد از خلفاي نخست با عناوين معمول و محترمانه، به ياد از امام علي (ع) پرداخته آنگاه از امام مجتبي (ع) به عنوان «اميرالمؤمنين، حافد رسول رب العالمين, امام المجتبي حسن بن علي المرتضي» ياد ميكند. سپس فصلي ميگشايد تحت عنوان: «در ذكر تمامي ائمة معصومين رضوان الله تعالي عليهم اجمعين كه حجة الحق علي الخلق بودند و مدت امامتشان از رابع صفر سنة تسع و اربعين تا رمضان اربع و ستين و مأتين، دويست و پانزده سال و هفت ماه ميشود». او ميافزايد: «ائمة معصوم اگرچه خلافت نكردند اما چون مستحقْ ايشان بودند، تبرّك را از احوال ايشان، شمّهاي بر سبيل ايجاز ميرود»[19].
در قرن نهم ابن صباغ مالكي (784 ـ 855ق) كتاب الفصول المهمه في معرفة أحوال الأئمه را نگاشته است.
در قرن دهم شمس الدين محمد بن طولون ( - 953ق) كتاب الشذرات الذهبية في تراجم الائمة الاثني عشرية عند الإماميه را نگاشته است. او از عالمان علاقهمند به تصوف و عرفان است. وي پس از بيان احوال امامان از مصادر معتبر، سرودة خود را در وصف ائمة اثنا عشر آورده است:
عليـك بالائمّة الإثني عَشـَرْ أبوتـرابٍ حَسَــنٌ حُسَيــنُ مُحمّدُ الباقـرُ كَـم ْعلـمٍ دَري موسـي هـُوَ الكاظم وابْنُهُ علىّ محمـّد التّقــىّ قَلْبـُهُ مَعْمـُور و الْعَسْكـَرىُّ الحَسَنُ المطهَّر
من آلبيت المصطفي خير البَشَرْ و بُغْـضَ زَيـْنُ الـعابديـنَ شَينُ والصـادقُ ادْعُ جعفراً بين الوري لُقّب بالرّضــا و قَــدْرُهُ علــىّ علـــى النّقـــىِّ دُرّهُ مَنْثـــور محمّد المهـدى سَـوْفَ يظهر[20]
بايد به جمع آثاري كه گذشت، كتاب الاتحاف بحب الاشراف از شبراوي ( ـ 1172ق)، نورالابصار از شبلنجي و ينابيع المودة از قندوزي حنفي( ـ 1294ق) را افزود. اثري ديگر با نام كنه الاخبار از قرن دهم برجاي مانده كه در آن نيز همانند برخي از آثار پيشگفته، شرح حالي از خلفا و دوازده امام آمده است[21]. عنوان ديگري كه در اين زمينه قابل استناد است، كتاب المقصد الاقصي في ترجمة المستقصي است. اصل كتاب به زبان عربي بوده و كمال الدين حسين خوارزمي آن را با عنوان فوق به فارسي درآورده است. اين كتاب در شرح زندگي رسول خدا (ص) و خلفاست، اما وي با وجود اعتقادش به مرام اهل سنت، زندگي دوازده امام و نيز فاطمة زهرا (س) را نيز بر آن افزوده است[22].
نمونة ديگر كتاب روضات الجنان و جنات الجنان درويش محمد كربلايي است كه با وجود داشتن اعتقادات اهل تسنن، شرح حال مفصل امامان شيعه را در مجلد دوم كتاب خويش آورده كه بخش اعظم آن از كتاب فصل الخطاب خواجه محمد پارساست. اين خواجه محمد هم، عليرغم اصرارش در تسنن، در اين كتابش به تفصيل، شرح حال امامان را آورده است[23]. كتاب غاية الهمة في ذكر الصحابة والائمة يا رسالة محمديه از محمد عليم بن محمد موسي اله آبادي نيز در شرح حال رسول خدا (ص), خلفاي نخست و امامان شيعه (ع) است[24].
يكي از جالبترين اين آثار كتاب وسيلة الخادم إلي المخدوم در شرح صلوات بر چهارده معصوم از فضل الله بن روزبهان خنجي, عالم سني بسيار معروف ايراني است. وي در اين كتاب، صلواتيهاي دربارة چهارده معصوم (ع) انشا كرده و به شرح تاريخي آن پرداخته است. بخشي از اين كتاب نيز شرح حال امام حسين و وقايع كربلا است. يك نمونه از شعر فضل بن روزبهان چنين است:
مهيمنـا بـه حبـيـب محمــد عربــي به هر دو سبط مبارك بهشاه زين عباد به حق شاه رضا ساكن حظيرة قـدس به حق عسـكري و حجـت خدا مهدي فـداي خاك رضا باد صـد روان اميـن
بـ حق شـاه ولايت علـي عـالي فـن بـه حق باقر و صادق به كاظم احسن به حق شاه تقي و نقي صبـور محن كـزين دوازده بده نجات روح و بـدن كـه اوست چارة درد و شفيع ذلت من
عزاداري سنيان از زبان عبدالجليل در قرن ششم هجري
عبدالجليل رازي كه كتاب خود را در حدود سال 560 نگاشته است، در پاسخ يك نويسندة سني اطلاعات بسيار با ارزشي در بارة سابقة عزاداري اهل سنت براي امام حسين (ع) آورده است. ابتدا به نقل از آن نويسندة سني مينويسد:
اين طايفه روز عاشورا اظهار جزع و فزع كنند، و رسم تعزيت را اقامت كنند و مصيبت شهداي كربلا تازه گردانند بر منبرها و قصه گويند و علما سر برهنه كنند و عوام جامه چاك كنند و زنان روي خراشند و مويه كنند.
عبدالجليل در پاسخ مينويسد:
اولاً معلوم جهانيان است كه بزرگان و معتبران ائمة فريقين از اصحاب امام مقدم بوحنيفه و امام مكرم شافعي و علما و فقهاي طوايف، خلفاً عن سلف، اين سنت را رعايت كردهاند و اين طريقت نگاه داشته. اولا خود شافعي كه اصل است و مذهب بدو منسوب است بيرون از مناقب، او را در حسين و شهداي كربلا مراثي بسيار است و يكي از آن، قصيدهاي است كه ميگويد:
أبكى الحسين و أرثى منه جحجاحا
من أهل بيت رسول الله مصباحا
تا آخر قصيده با مبالغتي تمام و كمال، و ديگر قصيدهاي است كه ميگويد:
تـأوَّبَ همــّى فالفــؤاد كئيـــب
و أرّق نــومى فالرُّقاد عجيـب[25]
تا آخر، همه مرثية اوست به صفتي كه بر چنان معاني دگران قادر نباشند. و مراثي شهداي كربلا كه اصحاب بوحنيفه و شافعي را هست، بي عدد و بي نهايت است. پس اگر عيب است اول بر بوحنيفه است و بر شافعي واصحاب ايشان؛ آنگه بر ما.
پس از آن نمونههايي از عزاداريهاي اهل سنت را, اعم از حنفي و شافعي كه اين دو فرقه در ايران بودند، از قرن ششم ارائه داده و مينويسد:
آنگه چون فروتر آيي معلوم است كه خواجه بومنصور ماشاده[26] به اصفهان كه در مذهب سنت در عهد خود مقتدا بوده است، هر سال اين روز، اين تعزيت به آشوب و نوحه و غريو داشته و هر كه رسيده باشد ديده و دانسته باشد و انكار نكند.
و آنگه بغداد كه مدينة السلام و مقر دار الخلافة است، خواجه علي غزنوي حنيفي[27] دانند كه اين تعزيت چگونه داشتي! تا به حدي كه به روز عاشورا در لعنت سفيانيان مبالغتي ميكرد. سائلي برخاست و گفت: معاويه را چه گويي؟ به آوازي بلند گفت: اي مسلمانان! از علي ميپرسد كه: معاويه را چه گويي؟ آخر داني كه علي معاويه را چه گويد؟
و امير عبّادي[28] كه علامة روزگار و خواجة معنا و سلطان سخن بود او را در حضرت المقتفي لامر الله پرسيدند: اين روز كه فردا عاشورا خواست بودنكه: چه گويي در معاويه؟ جواب نداد تا سائل سه بار تكرار كرد. بار سيوم گفت: اي خواجه! سؤال مبهم ميپرسي. نميدانم كدام معاويه را ميگويي. اين معاويه را كه پدرش دندان مصطفي بشكست و مادرش جگر حمزه بخائيد و او بيست و اند بار تيغ در روي علي كشيد و پسرش سر حسين ببريد. اي مسلمانان شما اين معاويه را چه گوييد؟ مردم در حضرت خلافت، حنيفي و سني وشافعي زبان به لعنت و نفرين برگشودند. مانند اين بسيار است و تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد و با نوحه و فرياد.
و اما به همدان اگر چه مشبهه را غلبه باشد، براي حضور رايت سلطان و لشكر تركان، هر سال، مجد الدين مذكّر همداني[29]، در موسم عاشورا اين تعزيت به صفتي دارد كه قميان را عجب آيد.
و خواجه امام نجم بوالمعالي بن ابيالقاسم بُزاري به نيسابور با آن كه حنيفي مذهب بود، اين تعزيت به غايت كمال داشتي و دستار بگرفتي و نوحه كردي و خاك پاشيدي و فرياد از حد بيرون كردي.
و به ري كه از امهات بلاد عالم است، معلوم است كه شيخ ابوالفتوح نصرآبادي و خواجه محمود حدادي حنيفي و غير ايشان در كاروانسراي كوشك و مساجد بزرگ روز عاشورا چه كردهاند از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان.
و در اين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمه ابونصر الهسنجاني كند در هر عاشورا، به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف و همه موافقت نمايند و ياري كنند و اين قصه خود به وجهيگويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن.
و خواجه امام بومنصور حفده[30] كه در اصحاب شافعي معتبر و متقدم است، به وقت حضور او به ري ديدند كه روز عاشورا اين قصه بر چه طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد و معاويه را باغي خواند درجامع سرهنگ.
و قاضي عمدة ساويي[31] حنيفي كه صاحب سخن و معروف است، در جامع طغرل با حضور بيست هزار آدمي اين قصه به نوعي گفت و اين تعزيت به صفتي داشت از سر برهنه كردن و جامه دريدن كه مانند آن نكرده بودند و مصنف اين كتاب (يعني همان نويسندة سني) اگر رازي است ديده باشد و شنوده.
و خواجه تاج اشعري حنيفي نيسابوري روز عاشورا بعد از نماز در جامع عتيق ديدند كه چه مبالغت كرد در سنة خمس و خمسين و خمسمائة به اجازت قاضي با حضور كبراء و امراء.
پس اگر اين بدعت بودي، چنان كه خواجة مجبر انتقالي (همان نويسندة سني) گفته است، چنان مفتي رخصت ندادي و چنين ائمه روا نداشتندي.
و اگر خواجة انتقالي به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد، آخر به مجلس شهاب مشاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرم در آيد، ابتدا كند به مقتل عثمان و علي و روز عاشورا به مقتل حسينِ علي آرد، تا سالِ پيرار به حضور خاتونان اميران و خاتون امير اجل اين قصه به وجهي گفت كه بسي مردم جامهها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالَم سر برهنه شد و زاريها كردند كه حاضران گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاي كنند شيعت. و گر اين علما و قضات اين معني به تقيه و مداهنه ميكنند از بيم تركان و خوف سلطان، موافقت رافضيان باشد و گر به اعتقاد ميكنند خلاف ايشان را، خواجه را نقصان باشد ايمان را و الا در بلاد خوارج و مشبهه كه روا ندارند كردن، دگر همة حنيفيان و شفعويان و شيعت اين سنت را متابعت كنند. پس خواجه پنداري ازين هر سه مذهب بيزار است و خارجي است، پس بايد كه به خوزستان و لرستان شود كه خارجيانند تا نبيند و نشنود كه تعصب كه او راست، كس را نيست و تعزيت حسينِ علي داشتن, متابعت قول مصطفي است كه گفت: من بكي علي الحسين أو أبكي أو تباكي، وجبت له الجنة. تا هم گوينده و هم شنونده در رحمت خداي باشد و منكرش الا منافق و مبتدع و ضال و گمراه نباشد و خارجي و مبغض فاطمه و آلش و علي و اولادش، والحمد لله بل أكثرهم لايعقلون[32].
به هر روي در بغداد قرن ششم، بيشتر عالمان اهل سنت، در مظلوميت امام حسين(ع) سخن ميگفتند و به هيچ روي تمايلي به گرايش متعصبانهاي كه از زمان بني اميه باقي مانده بود، نداشتند. البته استثناهايي هم ديده ميشد. شخصي با نام عبدالمغيث بن زهير حنبليكتابي در فضايل يزيد نوشت و ابن جوزي اين عالم معروف سني كتابي با عنوان الرد علي المتعصّب العنيد المانع من ذمّ يزيد در رد بر او نوشت. ابن اثير (كامل11/562) دربارة اين شخص نوشته است: صنّفَ كتاباً فى فضائل يزيد بن معاوية أتي فيه بالعجائب. ذهبي هم دربارة او در سير أعلام النبلاء با كمال شگفتي نوشته است: و كان ثقةً سنّياً (سير أعلام النبلاء، 21/160). اما اين گرايش ناچيز بود، همان طور كه اكنون هم گاهي از اين استثناها ديده ميشود و واقعاً ناچيز و غير قابل اعتنا است.
همان طور كه گذشت، در اين زمان، دو واعظ معروف در بغداد بودند كه در ايام عاشورا مجالس سوگواري داشتند: يكي از اينان علي بنحسين غزنوي حنفي بود كه واعظ قهاري بوده و سلاطين در محفل روضه خواني او شركت داشتند. واعظ ديگر امير عبادي بود كه او نيز روز عاشورا مقتلخواني داشت و همين ابن جوزي نيز گزارشهايي از منبرهاي او و كلمات كوتاهش نقل كرده است.
چنين پيداست كه برگزاري مراسم عاشورا در بغداد ميان سني و شيعه ادامه يافته و هيچ گاه تعطيل نشده است.
خراسان تيموري و عزاداري براي امام حسين(ع)
به نظر ميرسد كه طي دو قرن پيش از روي كار آمدن صفويه، در خراسان كه مركزي براي شيعيان و سنيان بوده، در ايام عاشورا، عزاي امامحسين (ع) برپا ميشده است. از آنجا كه اين مراسم حتي در هرات نيز بوده است، خود نشانِ آن است كه نه تنها شيعيان كه سنيان هم اين مراسم را برگزار ميكردهاند.
كتابي كه بيش از هر كتابي در اين منطقه وجود داشته، اثري با نام نور الائمة بوده كه ترجمه گونهاي از كتاب مقتل الحسين موفق بن احمد خوارزمي حنفي (484 ـ 568 ق) بوده است. به جز اين اثر، كتابهاي ديگري هم در اين زمينه وجود داشته است.
در پايان اين دوره، و درست هشت سال پيش از آمدن صفويه به اين منطقه, كتابي در مقتلنگاري تأليف شد كه نويسندة آن، فردي بود كه چندان مرزي ميان تشيع و تسنن قائل نبود. در هرات او را متهم به تشيع ميكردند و در سبزوار به تسنن. وي ملاحسين كاشفي است. در هرات دورة تيمور، محبوبيت زيادي داشت و در مجلس وعظ او، بزرگان اين دولت, كه سالها اميري آن را سلطان حسين بايقرا داشت، شركت ميكردند. وي كتاب خود را نيز به نام يكي از بزرگان اين دربار نگاشت.
ملاحسين كاشفي در همين كتاب روضة الشهداء خود[33] به مناسبتِ اشاره مينويسد:
هرگاه ماه محرم نو شود، رقم تجديد اين ماتم بر صفحات قلوب اهل اسلام و هواداران سيد انام ـ عليه الصلاة و السلام ـ كشيده ميگردد و از زبان هاتف غيبي نداي عالم لاريبي به گوش هوشِ مصيبتداران اهل بيت و ماتمزدگان ايشان ميرسد:
كـاي عـزيزان در غم سبط نبي افغان كنيد از پي آن تشنه لب بر خاك ريزيد آب چشم
سينـه را از سوز شاه كربلا بريان كنيد در ميان گريـه، ياد آن لبِ خندان كنيد
كاشفي در ظاهر، به درخواست يكي از اعيان و سادات بزرگ هرات با نام «مرشد الدوله» معروف به «سيد ميرزا» مصمم ميشود تا متني براي اين مجالس آماده كند. وي پس از شرحي دربارة اهميت گريه براي امام حسين (ع) و اين كه «من بكي علي الحسين وجبت له الجنة» مينويسد:
براي اين است كه جمعي از محبان اهل بيت، هر سال كه ماه محرم در آيد، مصيبت شهدا را تازه سازند و به تعزيت اولاد حضرت رسالت پردازند، همه را دلها بر آتش حسرتْ بريان گردد و ديدهها از غايت حيرتْ سرگردان:
ز اندوه اين ماتم جان گُسِل
روان گردد از ديدهها خونِ دل
كاشفي در ادامه، در بارة آنچه در اين مجالس خوانده ميشده مينويسد: و اخبار مقتل شهدا, كه در كتب مسطور است, تكرار نمايند و به آب ديده ملال از صفحة سينه بزدايند. مشكل اين كتابها اين است كه: و هر كتابي كه در اين باب نوشتهاند، اگرچه به زيور حكايت شهدا حالي است، اما از سِمت جامعيتِ فضايل سبطين و تفاصيل احوال ايشان خالي است. اين امر سبب شده است تا سيد ميرزا به «اين فقير حقير حسين الواعظ الكاشفي» دستور دهد تا به تأليف نسخهاي جامع كه حالات اهل بلا، از انبيا و اصفيا و شهدا و ساير ارباب ابتلا واحوال آل عبا بر سبيل توضيح و تفصيل در وي مسطور و مذكور بود، اشتغال نمايد.[34]
كتاب روضة الشهداء نه تنها در دورة صفوي و ميان شيعيان ايران، بلكه در ميان سنيان اطراف مملكت ايران نيز نفوذي فراوان يافت. يكي از آخرين نشانههاي تأثير اين نفوذ، اقدامي است كه عبدالله زيور ( - 1369 قمري) شاعر سني عراقيِ كردِ فارسي دان انجام داده و آن را به شعر فارسي درآورده است. وي بدون آن كه تصريح كند، در واقع متن فارسي روضة الشهداء را در قالب شعر فارسي درآورده و نام آن را داستان سوزناك كربلاء نهاده است.
در اينجا بيمناسبت نيست تا به موضع عبدالرحمن جامي (817 ـ 898ق) عالم، عارف و شاعر بزرگ خراسان, كه در مذهب سنيِ حنفي بوده و البته علايق صوفيانة عميقي داشته، گذري داشته باشيم. وي در سلسلة الذهب خود عقايد مذهبياش را در بارة خلافت بيان كرده و در آنجا خود را سني معتقد و در عين حال، دوستدار اهل بيت(ع) ميداند. وي هم درست مانند ديگر اهل سنت، معتقد است سني نبايد به جهت درگيريهاي صحابه، ميان آنها خط دوستي و دشمني رسم كند؛ در عين حال بايد بداند كه در اين اختلافاتْ حق با علي بوده است:
همــه را اعتقـاد، نيكــو كــن هـر خصومت كه بودشان با هم به سر انگشتِ اعتــراض منــه حــكم آن قصه با خـداي گذار و آن خـلافي كه داشت با حيدر حـق در آنجا به دست حيدر بود
دل ز انكارشان به يك سو كن بـه تعصـب مزن در آنجـا دم دين خود رايگـان ز دست مده بنـدگي كن ترا به حكم چكار در خلافـت صحابئــي ديگـر جنـگ با او خطـا و منكـر بود[35]
گفتني است كه مهمترين درگيري مذهبي جامي با مخالفان در عصرش، درگيري وي با شيعيان است كه در خراسان نفوذي چشمگير داشتند و ديديم كه به زودي نيز با آمدن صفويان اين مذهب در اين منطقه حاكم شد. جامي حملات زيادي به شيعيان دارد و ميكوشد تا جوّ هرات را بر اساس آموزههاي تسنن حفظ كند. اين گرايشي است كه اميرعليشير نوايي هم دارد و البته اينان مخالفاني متمايل به تشيع, از اهل سنت نيز دارند.
اما جامي با همة اين احوال، ميكوشد تا حدود را حفظ كند. در عين حال كه از رفض و رافضه، به معناي كساني كه به صحابه دشنام ميدهند متنفر است، اما همو شعر معروف شافعي را «لو كان رفضاً حبُّ آل محمّد / فلْيشهدِ الثَّقَلان أنى رافضى» به فارسي در آورده، چنين ميسرايد:
گــر بـود رفــضْ حــب آل رســول گــو گـــوا بــاش آدمــي و پــري كيش من رفض و دين من رفض است
يـا تـولاّ بــه خـانــدان بتـــول كـه شـدم مـن ز غيـر رفض، بري رفع من رفض و مابقي خفض است[36]
جامي در ميان شيعيان و سنيان درمانده شده بود. از يك طرف وقتي به بغداد رفت، به خاطر اشعارش در بارة روافض مورد طعنة شيعيان بغداد قرار گرفت. اما از سوي ديگر، وقتي اشعاري در ستايش اميرمؤمنان (ع) سرود، سنيان خراسان او را مورد طعنه قرار دادند. خود مينويسد:
چون در نظم سلسلة الذهب حضرت امير و اولاد بزرگوار ايشان را ستايش كرديم، از سنيان خراسان هراسان بوديم كه ناگاه ما را به رفض نسبت نكنند، چه دانستيم كه در بغداد به جفاي روافض مبتلا خواهيم شد[37].
همين جامي وقتي به عراق ميرود، به زيارت عتبات عاليات ميشتابد و در آنجا در وصف زيارت امام حسين (ع) چنين ميسرايد:
كردم ز ديده، پاي سوي مشهد حسين خـدام مـرقدش به سـرم گر نهند پاي كعبـه بـه گـِرد روضـة او مـيكند طــواف از قـاف تا به قـاف پُر اسـت از كـرامتـش آن را كـه بـر عـذار بـود جعـد مشكبـار جامـي گـداي حضـرت او بـاش تا شـود ميران ز ديده اشك كه در مذهب كريــم
هست اين سفر به مذهب عشاق، فرضِ عين حقـا كـه بگذرد ســرم از فـرقِ فرقَدَين رَكـْبُ الحجيـج أيـن تـَرُوحـُون أيـْنَ أيـْن آن به كه حيله جـوي كند ترك شيد و شين از مـوي مستعار چه حاجـت به زيب و زين بـا راحـت وصــال مبـدّل عــذاب بيــن باشــد قضاي حـاجت سـائل، اداي ديــن[38]
وي در ادامة سفر, كه در اصل راهي حج بود، به زيارت مرقد اميرمؤمنان رفت و شعري زيبا سرود كه مطلع آن چنين است:
أصبحتُ زائراً لك يا شحنة النجف تـو قبلـة دعايـي و اهـل نيـاز را
بهر نثـار مرقـد تو نقد جان به كف روي اميد، سوي تو باشد ز هر طرف[39]
برخي از آثار علماي حنفي در بارة امام حسين(ع)
آثار علماي اهل سنت، طي چهارده قرن، دربارة اهل بيت(ع) خارج از حد شمار است. بسياري از اين آثار، در بارة فضايل ومناقب اهل بيت، بويژه امير مؤمنان(ع) و برخي نيز آثاري تاريخي پيرامون زندگي آن بزرگواران است. در اينجا شماري از آثار علماي حنفي را در بارة امام حسين (ع)، براي نمونه معرفي ميكنيم:
* ضياء الدين ابي المؤيد الموفق بن احمد بن محمد المكي الخطيب الخوارزمي الحنفي (484 ـ 568ق). وي بزرگترين عالم حنفياست كه در بارة امام حسين(ع) قلم زده و كتاب عظيم و بزرگ مقتل الحسين عليه السلام را نگاشته است. وي شاگرد زمخشري بوده و علوم ادب را نزد وي خوانده پس از آن به شهرهاي مختلف دنياي اسلام سفر كرده و حديث شنيده است. عماد كاتب كه معاصر وي بوده شرح حال او را در خريدة القصر, بخش مربوط به ايران آورده و او را در فقه و ادب ستوده است. قفطي در إنباه الرواة (3/332) شرححال او را آورده و سال درگذشت او را 568ق ياد كرده است. بسياري از علماي بزرگ شرح حالنگار مانند ابن النجار، ابن الدبيثي شرح حال او را آوردهاند. وي كتابي با عنوان مناقب ابيحنيفه دارد كه در سال 1321 در حيدرآباد چاپ شده است. نيز كتابي با عنوان قضايا أمير المؤمنين دارد كه نمانده است. همچنين كتاب او با عنوان كتاب رد الشمس علي اميرالمؤمنين (ع) مفقود شده است. مهمترين كتاب او مقتل الحسين است كه دست كم سه نسخة خطي از آن برجاي مانده است. اين كتاب در نجف و بعداً در قم (1399ق) و چاپ جديد آن توسط دار انوار الهدي در قم (1418ق) به چاپ رسيده است. گفتني است كه وي اشعاري نيز در ستايش ابوحنيفه دارد كه در مقدمة مرحوم سماوي بر مقتل الحسين(ع) چاپ شده است.
خوارزمي شعري هم در رثاي اهل بيت سروده كه چند بيت آن اين است:
لقــد قتلـوا عليـّاً مـذ تجلـــّي و قد قتلوا الرضا الحسنَ المُرَجّي و قد منعوا الحسينَ الماءَ ظُلمــاً و لــولا زينــب قتلـــوا عليــّاً و قـد صلبـوا إمـامَ الحـقِّ زيـداً بناتُ محمّد فى الشمس عطْشي لآل يــزيد مـــن أدْم خـيــام
لأهل الحقّ فحْلاً فى الضِّراب جواد العُـرْب بالسُّمّ المُـذاب و جـدّل بالطِّعان و بالضراب صغيـرٌ قـتـلَ بَـقٍّ أو ذباب فيـا لَلّه مــن ظُلـم عجاب و آل يزيــد فـى ظلّ القباب و أصحـاب الكساء بلا ثيـاب[40]
* عفيف الدين ابي السيادة عبد الله بن ابراهيم طائفي حنفي ( – 1207ق) كه شرح حال او در عجايب الآثار جبرتي (2/147) آمده و نسخهاي از كتابش هم در مكتبة سليم آغا در استانبول موجود است. وي كتابي با عنوان اتحاف السعداء بمناقب سيد الشهداء تأليفكرده است.
* قادر بخش بن حسن علي حنفي هندي شهسرامي (1273 ـ 1337ق). از علماي حنفي هند است كه كتابي با عنوان جور الاشقياء علي ريحانة سيد الانبياء نگاشته است. شرح حال وي در نزهة الخواطر (8/370) آمده و همان جا از اين كتاب او هم ياد شده است.
* مولوي عبدالعزيز بن شاه ولي الله دهلوي (1159ـ1239ق). وي نيز كتابي با عنوان سرّ الشهادتين در فلسفة شهادت امام حسين (ع) نوشته كه عربي آن در مجلة الموسم (ش12 , صص 83 ـ 91) چاپ شده و به اردو هم چاپ شده است.
* شيخ علي انور بن علي اكبر بن حيدر علي علوي حنفي كاكوروي (1269 ـ 1324ق). كتابي با عنوان شهادة الكونين في مقتل سيدنا الحسين السبط نگاشته كه ضمن شرح حال او در كتاب نزهة الخاطر (8/328) از آن ياد شده است.
* محمد معين بن محمد امين السندي التتوي الحنفي ( ـ1161ق) كتابي با عنوان قرة العين في البكاء علي الحسين عليه السلام نگاشته و در آن بر لزوم گريه براي امام حسين سخن گفته و ثابت كرده است كه اقامة عزا براي حسين (ع) تنها مخصوص شيعه نيست.
* محمود بن عثمان بن علي بن الياس حنفي رومي (878 ـ 938ق). كتابي با عنوان مقتل الامام الحسين بن علي بن ابيطالب رضي الله عنهما في كربلاء نوشته است. اسماعيل باشا در كتاب هدية العارفين (2/412) از آن ياد كرده است.
جداي از كتاب، بسياري از شاعران اهل سنت، به ويژه از ميان حنفيان عصر نخست، اشعاري در رثاي حسين بن علي عليه السلام وحادثة عاشورا سرودهاند كه جالب توجه است. نمونهاي از اين اشعار را خود خوارزمي در مقتل الحسين[41] گردآوري كرده است.
خاتمه
امروزه در بسياري از مناطق ايران، هند و پاكستان عزاداري امام حسين (ع) به طور مشترك يا حتي مستقل ميان شيعيان وسنيان برگزار ميشود. سنتي كه در شرق ايران بوده و بخشي از آن متعلق به خراسان كهن است، به سيستان نيز كشيده شده است.
در هند و پاكستان، اين سنت از حدود چهارصد سال پيش همزمان با روي كار آمدن دولتهاي متأثر از ايران در شمال و جنوب هند، رواج يافته و امروزه در شهرهاي بزرگي در هند مانند حيدر آباد و يا كراچي در پاكستان، شاهد برگزاري مراسم عاشورا ميان هر دو گروه شيعه و سني هستيم. قرنها است كه در هند، دامنة برگزاري اين مراسم، حتي ميان هندوها نيز كشيده شده و بسياري از آنان نيز در اين ايام، با ساير مسلمانان همراهي دارند.
در عراق و منطقة كردستان، اين حركت ادامة سنت گذشته است كه ساكنان آن ديار هميشه براي امام حسين (ع) اعتبار وارزش خاصي قائل بودهاند.
مع الاسف، در چند دهة اخير به دليل شدت يافتن تعصب مذهبي در بخشي از جهان اسلام و حركت براي تحميل آن به ساير نقاط، حركتي در جهت احياي نوع خاصي از تسنن رواج يافته است كه ميكوشد خطكشيهاي خاصي را ميان مسلمانان ايجاد و پر رنگ كند. به طور قطع، اين حركت، ميراث دوره و زماني است كه گرايشي تحت عنوان اهل حديث يا مذهب عثماني در قرن دوم و سوم، ميكوشيد تا از هر كسي كه اندك تفاوتي با مشي آن داشت فاصله بگيرد. به همين دليل، براي هر گروهي نامي انتخاب كرده و آن را سبب طعن وقدح او ميدانست. اتهام مرجئي، شيعي، معتزلي، قدري و… كه هم اكنون در بسياري از كتابهاي رجالي ميراث آن دوره در زمينة قضاوت راويان آمده، يادآور آن روزگار است. آن جو, به مرور به همت كساني چون احمد بن حنبل در مرحلة نخست و سپس عالمان ديگر شكسته شد. اين جوي بود كه حتي ابوحنيفه عالم و امام برجستة اهل سنت را نيز مورد حمله قرار داد و تحت عنوان مرجئي يا ضد حديث و ديگر اتهامات بيپايه، براي قرنها سرزنش ميكرد.
در برابر آن، تجربة چند صد سالهاي وجود دارد كه در نتيجة آن تا حدود زيادي اين مرزها كم رنگ شده است. يكي از مهمترين مشخصات وضعيت جديد، اعتنا و اعتبار هر دو گروه به نهضت امام حسين (ع) است كه نه فقط نهضتي اسلامي و متعلق به همة مسلمانان, بلكه نهضتي انساني و متعلق به همة انسانهاي آزاده و ضد ظلم است.
————————
پي نوشتها
1. ابن عقده، كتاب الولاية، تحقيق عبدالرزاق حرزالدين، قم، دليل، 1421، ص59 (مقدمه).
2. مقاتل الطالبيين, تصحيح احمد صقر, ص 141.
3. همان, ص 310.
4. همان, ص 314.
5. همان, ص 313.
6. همان, ص 314.
7. همان.
8. همان. ص 315, ابو حنيفه در سن هفتاد سالگي در سال 150 درگذشت.
9. همان, ص 316.
10. همان, ص 324.
11. همان, ص 325.
12. نك: رسول جعفريان, «نقش احمد بن حنبل در تعديل مذهب اهل سنت», مقالات تاريخي, دفتر ششم, قم, الهادي, 1378.
13. دربارة او نك: معجم الادباء, ج 20, ص 18.
14. الشذرات الذهبية في تراجم الائمة الاثني عشرية عند الامامية, بيروت, دار صادر, ص 41.
15. يقد: يشتعل.
16. زفرات الثقلين, ج2, ص 294 (به نقل از نسمة السحر, جواهر المطالب و المنتظم).
17. نك: كشف الغمه, ج1, ص 77, 94, 116, 137, 161, 31, 314, 325-326.
18. نك: علي بن عيسي اربلي, كشف الغمه, قم، ،1372 كنگرة شيخ مفيد, ص 74.
19. تاريخ گزيده, تحقيق عبدالحسين نوايي, ص 198, 201.
20. الائمة الاثني عشر, ص 118.
21. دربارة آن نك: نشر دانش, سال چهاردهم, شمارة اسفند، ص 58.
22. ادبيات فارسي استوري, ص775.
23.اين بخش از كتاب وي، در ميراث اسلامي ايران, دفتر چهارم منتشر شده است.
24. ادبيات فارسي استوري, ص 949.
25. كامل اين قصيده را خوارزمي حنفي در كتاب مقتل الحسين عليه السلام (ج2, ص 136) آورده است و برخي ديگر از اشعار آن چنين است:
ومما نفي نومى و شيب لمـتى فمن مبلغ عنى الحسين رسالة قـتيلاً بلاجـرم كــأن قميصه تـزلـزلت الدنيـا لآل محــمد و غارت نجوم واقشعرَّت كواكب
تصاريف أيـام لهن خـــطوب و إن كرهـتها أنفس و قلـوب صبيـغ بماء الأرجوان خضيب وكادت لهم صمّ الجبال تذوب و هتـك أستار و شـقّ جيوب
همچنين اين اشعار را جمال الدين زرندي مدني در كتاب معراج الوصول في معرفة آل الرسول, (نسخة خطي، برگ 31 ب به نقل از زفرات الثقلين, ج 1, ص 290) نيز آورده است. ابن شهر آشوب (مناقب, ج3,)
26. از علماي برجستة مذهب شافعي كه سبكي در طبقات الشافعيه(4/303) از او ياد كرده است. وي از علماي بزرگ اصفهان بوده و در ربيع الاخر سال 536 درگذشته است.
27. از واعظان بزرگ بغداد كه سلطان مسعود سلجوقي در مجلس وعظ وي حاضر ميشد. درگذشت وي به سال 551 قمري بوده است. شرح حال او در بسياري از منابع آمده است. از جمله نك: البداية والنهاية (12/235 – 236).
28. قطب الدين مظفر معروف به امير عبادي يكي از واعظان معروف بغداد بوده كه شرح حال او را ابن خلكان به تفصيل در كتاب وفيات الاعيان (ج2, ص 127) آورده است.
29. مجدالدين ابوالفتوح محمد بن ابي جعفر همداني نويسنده كتاب الاربعين عن الاربعين, فقيه و محدث و واعظ بوده و به سال 555 قمري در گذشته است. براي شرح حال نك: تلخيص مجمع الآداب., حرف ميم, ص 245-246؛ تعليقات نقض, ص 1097.
30. ابو منصور محمد بن اسعد طوسي معروف به حفده ملقب به عمدة الدين فقيه شافعي نيشاوري, از علماي معروف نيشابور است كه ابن خلكان شرح حال او را در وفيات الاعيان آورده است. مزار وي تا قرنها محل زيارت مردم بوده است. نك: تعليقات نقض, ص 1099.
31. از عالمان و واعظان معروف ساوه بوده و شرح حال او را عماد كاتب در كتاب خريدة القصر آورده است. درگذشت وي به سال 567 قمري در شهر ساوه رخ داده است. نك: تعليقات نقض, ص 1100.
32. كتاب نقض, ص, 370- 373.
33. روضة الشهداء, ص 354.
34. همان, ص 12- 13.
35. سلسلة الذهب, ص 178.
36. همان, ص 146.
37. فخرالدين علي كاشفي, رشحات, ج1, ص 257, مقامات جامي, ص 169 به نقل از نجيب مايل هروي, جامي, ص 118.
38. همان, ص 56.
39. ديوان جامي، ص 78
40. خوارزمي, مقتل الحسين, ص 390 (در پايان بحث از مناقب امام علي عليه السلام).
41. همان, ج2, صص 143- 182.
فصلنامه كتابهاي اسلامي ـ شماره3،زمستان79
صص 7-24