جعفر الشّريف الجرجانى گفت: سالى به حج رفتم و به خدمت ابو محمّد حسن العسكرى عليه السّلام آمدم به سامره. و اصحاب ما مال بسيار داده بودند تا به امام عليه السّلام رسانم. مرا در دل آمد كه اجازت خواهم تا كه مال به كه سپارم. پيش از آنكه از وى پرسيدم گفت: به مبارك خادم سپار آنچه با تو است. من گفتم: شيعه تو به جرجان تو را سلام مى رسانند. مرا گفت: چون حج كنى و با شهر روى، از روز امروز تا به صد و نود روز، روز جمعه سه روز گذشته از ربيع الآخر، به شيعه مرا سلام برسان و بگوى كه روز رسيدن تو در آخر روز به شما مى آيم. برو به سلامت نفس و مال پيش عيال و اهل. پسر تو شريف را پسرى بيايد، صلت نام وى كن؛ صلت بن شريف بن جعفر بن شريف و خداى تعالى وى را بالغ گرداند و از جمله اولياى ما باشد.
جعفر گويد: من گفتم: يا بن رسول الله، ابراهيم بن اسماعيل الحلبى از جمله شيعه تو است و مال بسيار دارد و بسيار خيّر است، هر سالى صد هزار درهم به شيعه تو خير كند. امام عليه السّلام گفت: شكّر الله لأبي اسحاق ابراهيم بن اسماعيل صنيعه الى شيعتنا. و غفر له ذنوبه. و رزقه ولدا سويّا قائلابالحقّ. فقل له: يقول لك الحسن بن علىّ: سمّ ابنك احمد.
از خدمت وى برفتم و حج بكردم به سلامت مال و نفس و با جرجان رفتم اوّل روز جمعه چنانكه امام عليه السّلام خبر داده بود. و اصحاب به تهنيت من مى آمدند. من ايشان را خبر كردم كه امام عليه السّلام امروز به من مىآيد و تشريف بدين مقام مى دهد، حاجات و مسائل به دست گيريد.
چون نماز پيشين و ديگر بكردند، جمله در سراى من جمع شدند. به خداى كه ما را هيچ خبرى نبود الّا ناگاه برسيد. و ما جمله مجتمع بوديم. بوسهها بر دست و پاى مبارك وى نهاديم. پس گفت: من وعده به جعفر بن شريف داده بودم كه به شما آيم در آخر اين روز نماز پيشين و ديگر. پس طىّ ارض بكردم و پيش شما آمدم تا تجديد عهد كنم. هر مسائل و حاجات كه داريد بياريد.
اوّل نصر بن جابر گفت: يا بن رسول الله، پسرم جابر كور شد چند ماه است. دعا كن تا بينا شود. مرا گفت: وى را حاضر گردان. نصر گويد: جابر را حاضر كردم. دست مبارك بر چشم وى ماليد، در حال بينا شد. مردى بعد از مردى مىآمدند و حاجات مى خواستند از هر رنجهاى عظيم. و آن حضرت دعا مى كرد و حق تعالى اجابت مىفرمود. تا به آخر روز جمعه را دعا كرد به خير و بازگرديد و با سرّ من رأى رفت[1].
[1]– الخرائج و الجرائح، قطب راوندي،ج1،425؛ الثاقب في المناقب، ابن حمزة طوسي، ص 215؛ مناقب الطاهرين، عماد طبرى، ج2، ص536؛ بحار، مجلسی، ج 50، ص 264.{jcomments on}