اگر امام حسين(ع) جاي امام حسن(ع) بودند، آيا صلح با معاويه را مي پذيرفتند؟ و آيا ممكن است امام معصومي با تصميم امام ديگر مخالفت كند؟ چون در برخي كتب تاريخي آمده كه امام حسين درباره صلح امام حسن اعتراض كرده و تعابير تندي را نيز به كار ميبرند.
پاسخ: در برخي از كتب تاريخي، به موضوع اعتراض يا مخالفت امام حسين عليه السلام نسبتبه صلح برادر بزرگشان اشاره شده مانند «تاريخ ايران» نوشته مرحوم دكتر عباس اقبال(1)، در كتاب «علي و فرزندانش» تاليف دكتر طه حسين در اين مورد چنين ميخوانيم:
«ميگويند حسين بن علي با نظر برادر موافقت نداشت و به برادر اصرار كرده بود از صلح با معاويه خودداري كند و به جنگ ادامه دهد، ولي حسن نپذيرفت و گفت اگر مطيع نباشد، او را دربند خواهد كرد!»(2)
در تعدادي از منابع اصلي تاريخ اسلام، موضوع اعتراض يا مخالفتحسينبن علي عليه السلام چنين بازگو گرديده است .
محمد جرير طبري مورخ معروف، متوفاي 310ه ق) مينويسد: «در آن اثنا كه حسن به مداين بود يكي از ميان اردو ندا داد: بدانيد قيس بن سعد (فرمانده پيشقراولان سپاه امام) كشته شد، برويد. و نيز گويد كساني رفتن آغاز كردند و سراپرده حسن را غارت نمودند، چنانكه درباره فرشي كه زير خود داشت، با وي درآويختند، حسن برون شد و وارد مداين شد . «عثمان بن عبدالرحمان» نيز روايتي چنين دارد با اين افزايش كه گويد: حسن به معاويه درباره صلح نامه نوشت و امان خواست . وي به حسين و عبدالله بن جعفر (پسرعموي خود) گفت: به معاويه درباره صلح نامه نوشتهام . حسين گفت تو را به خدا قسم ميدهم كه قصه معاويه را تاييد و قصه علي را تكذيب نكني . حسن به او گفت: خاموش باش كه من كار را بهتر از تو ميدانم». (3)
ابوالقاسم علي بن حسن معروف به ابن عساكر (متوفاي 571 ه . ق) در كتاب تاريخ خود مينويسد: «حسن به برادرش حسين گفت ميخواهم به مدينه بروم و در آنجا اقامت گزينم و خلافت را به معاويه واگذارم زيرا فتنهها به درازا كشيد و خونها ريخته شد و پيوندها گسسته و مرزها ناآرامي يافت . حسين خشمگين شد و گفت: پناه به خدا، اگر پدرت را در آرامگاهش تكذيب كني و سخن معاويه را بپذيري . حسن گفت: به خدا قسم هرچه گفتم با آن مخالفت كردي، به خدا قسم ميخواهم كه تو را در خانهاي بيندازم و درش را گل كنم تا اينكار تمام شود . حسين چون عصبانيت برادر را ديد به نرمي گفت: «تو بزرگترين پسران علي و جانشين او هستي و ما پيرو انديشه تو هستيم، آنچه ميخواهي بكن». (4)
ابن اثير (متوفاي 630 ه . ق) در «الكامل فيالتاريخ» مينويسد:
«حسن به برادر خود حسين و به عبدالله بن جعفر گفت من با معاويه درباره بستن پيمان آشتي، به نامهنگاري پرداختهام . حسين به او گفت تو را سوگند ميدهم كه افسانه معاويه را تصديق و داستان پدرت دروغ فرا ننمايي! حسن به او گفت: ساكتباش من در اينكار از تو آگاهترم». (5)
حمدالله مستوفي قزويني (متوفاي 750 ه . ق) در تاريخ گزيده مينويسد:
«ميان حسن و معاويه تنازع بود . آهنگ يكديگر كردند . حسن صاحب تدبير بود، دانست كه بر دولت متزلزل اعتماد نباشد و بر متابعت اهل عراق وثوق نداشت . در اثناء اين، مختار بن ابو عبيد ثقفي انديشه كرد كه او را بگيرد و به معاويه دهد. حسن رضي الله عنه از غايت عقل پيشانديشي كرد و با معاويه صلح كرد بر آنكه حكومتبه معاويه باز گذارد و حسن با اهلبيتبه مدينه رود و بيتالمال عراق آنچه موجود است او را باشد و «دارابگرد» فارس بر او مسلم باشد و لعنتبر علي عليه السلام را رفع كنند، معاويه اين شرطها را قبول كرد … حسن بر او بيعت كرد، حسين قبول نميكرد . حسن او را الزام نمود تا بيعت كرد». (6)
ابن خلدون (متوفاي 808 ه . ق) در كتاب تاريخش «العبر» مينويسد:
«چون حسن در مداين نزول كرد در ميان لشگر شايع شد كه قيس بن سعد كشته شده، مردم به هيجان آمدند و صفوف درهم ريخت و به خيمههاي حسن حمله كردند و دستبه غارت گشودند … به معاويه نامه نوشت و گفت كه از خلافت كناره ميگيرد … چون برادرش حسين و عبدالله بن جعفر آگاه شدند او را ملامت كردند، ولي او به سخنانش گوش ننهاد…».(7)
رد اعتراض يا اختلاف از لحاظ تاريخي
به دلايل زير، از لحاظ تاريخي، جريان اعتراض يا اختلاف بر سر صلح بين حسنين عليهما السلام مردود است:
1 . جريان اعتراض يا اختلاف دو امام بر سر صلح، در منابع تاريخي متاخرتر قيد نگرديده است . ولي از منابع اصيل ميتوان موارد ذيل را بازگو ساخت:
الف – يعقوبي (متوفاي 293 ه . ق) در كتاب تاريخي معروفش «تاريخ يعقوبي»(8) كه به نوشته مورخين، كهنترين تاريخ عمومي به زبان عربي است.(9)
ب – دو دينوري مورخ: ابن قتيبه دينوري (متوفاي 276ه ق) در كتاب «الامامة و السياسة» و ابوحنيفه دينوري (متوفاي 283ه ق) در كتاب «الاخبارالطوال».(10)
پ – ابوالحسن علي بن حسين مسعودي (متوفاي 346 ه . ق) در سه كتابش: «مروجالذهب»؛(11)«التنبيه و الاشراف»(12) و «اثبات الوصيه لعلي بن ابيطالب»(13). مروج الذهب دايرةالمعارف تاريخي عصر به حساب ميآيد.(14)
ت – حتي در كتاب تجارب السلف تاليف هندوشاه نخجواني(15) (تاليف به تاريخ 724 ه . ق و برگرفته شده از كتاب الفخري تاليف به تاريخ 701ه)، اشارهاي به اعتراض يا اختلاف نشده است.
2 . چنانكه مشخص است شبهه اعتراض يا اختلاف، اولين بار در تاريخ طبري قيد گرديده است آنهم طي خبري واحد توسط فردي واحد . ديگر منابع تاريخي، خبر مذكور را از تاريخ طبري گرفته و با جملات مشابه يا با اندك تفاوتي بازگو نمودهاند . در مورد نوشته طبري، به دو مورد مهم بايد توجه داشت:
الف – شيوه تاريخنگاري طبري، ضبط و نقل وقايع از زبان راويان گوناگون، بدون هيچگونه تحليل و رسيدگي به صحت و سقم مطالب است. طبري خود در اين مورد مينويسد:
«هدف كتاب ما استدلال نيست، بلكه تاريخ ملوك گذشته است و شمهاي از اخبارشان و زمان رسولان و پيامبران و مقدار عمرشان و مدت خليفگان سلف و …
بيننده كتاب ما بداند كه بناي من در آنچه آوردهام و گفتهام بر راويان بوده است نه حجت عقول و اسباط نفوس، به جز اندكي كه علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متاخران تواند رسيد، نه استدلال و نظر، و خبرهاي گذشتگان كه در كتاب ما هست و خواننده عجب داند يا شنونده نپذيرد و صحيح نداند از من نيست، بلكه از ناقلان گرفتهام و همچنان ياد كردهام».(16)
مرحوم استاد زرينكوب از منابع شناسان و مورخان بنام تاريخ ايران و اسلام در مورد تاريخ طبري جملات روشنگري دارند:
«تاريخ طبري مهمترين و مشهورترين مجموعه مفصل تاريخ عمومي اسلام به زبان عربي است . قدمت تاليف و مزاياي علمي و اجتماعي مؤلف، آن را يكي از معتبرترين مراجع تاريخ اسلامي تا عصر تاليف قرار داده است . در تاليف اين كتاب جامع، غرض عمده طبري در واقع آن بوده كه جميع اطلاعات مهم مسلمين را در باب تاريخ جمع و ضبط كند و چون غالبا در صحت و سقم ماخذ روايات، تعمقي نكرده و همواره عين روايات را نقل كرده است، كتاب مهم و عظيم او با وجود جامعيت و وسعت، از حيث ارزش و اعتبار محتويات و مندرجات، همهجا مورد قبول نيست و به هر حال آن روح نقادي و آن دقت نظري كه لازمه چنين كاري هست، همهجا در كتاب او رعايت نشده است … در واقع، تاريخ طبري ماخذ عمده تمام كساني واقع شده است كه بعد از او به تاريخ اسلام اهتمام كردهاند، زيرا بعد از او همه كساني كه به تاليف كتاب در تاريخ اسلام پرداختهاند، يا روايات او را اخذ و اقتباس نمودهاند و يا از جايي كه او قلم فرو هشته است، سخن آغاز كردهاند» .(17)
متاسفانه تاريخ طبري عليرغم ارزش بالايي كه دارد، از سمتگيري و طرفداري از بنياميه و مخدوشنمودن چهره طرفداران ائمه شيعه خالي نبوده و از اينجهتبه گفته علامه محقق و كاشف تحريفات در تاريخ اسلام، جناب استاد مرتضي عسكري: «تاريخ طبري در حقيقتبه اسلام ضربه زده است».(18)
ب – راوي جريان اعتراض يا اختلاف، شخصي است به نام عثمان بن عبدالرحمن . در كتاب «اعيان الشيعه» تاليف دانشمند گرامي استاد «سيد محسن الامين» ، در مجموعه راويان شيعي، شخصي به اين اسم يافت نشد(19) و در «قاموس الرجال» در سلسله راويان احاديث، عثمان بن عبدالرحمان شخصي از اهل سنت معرفي گرديده است.(20) به اين ترتيب، روايت عثمان بن عبدالرحمن در زمينه تاريخ ائمه شيعه، از حالت استنادي خارج ميشود .
در زمينه رد اختلاف دو برادر بسيار جالب است كه نوشته يكي از مورخان همعصر طبري را خاطرنشان سازيم . محمد بن علي بن اعثم كوفي (متوفاي 314 ه . ق) مينويسد:
«بعد از زخميشدن حسن عليه السلام و پراكنده شدن لشگر و غارت خيمه، حضرت در ميان معارف لشگرش گفت … غرض من آن بود كه مسلمانان را آسايشي باشد و اين كار بعد از تفرق، رونقي گيرد، بالجمله كرديد با من آنچه كرديد، خويش را از شما باز خواهم رهانيد و با معاويه صلح خواهم نمود تا رنج و غصه شما را ديگر نبايد كشيد و رويهاي شما را نبايد ديد . حسين بن علي عليه السلام گفت اي برادر اين سخن مگوي و چنين مكن و ما را دشمن كام مگردان . حسن عليه السلام گفت اي برادر، آنچه ميگويي حق و صدق است آيا با كدام معين و ناصر با دشمنان جنگ كنم و با كدام يار و غمخوار، طلب حق خويش كنم؟ ميبيني كه اين گروه با پدر بزرگوار ما چه كردند و امروز با من چه معامله پيش آوردند، با اين طايفه چه اعتماد و با اين گروه چه اميد توان بست؟ حسين بن علي چون اين كلمات را از برادر بزرگوار خود شنيد، خاموش شد».(21)
3 . در مورد نوشته ابن عساكر بايد توجه نمود كه او تاريخ اسلام را از تاريخ طبري اخذ و جريان اعتراض را با جملات اندك متفاوتي از تاريخ طبري نقل نموده است . اما جالب اينكه وي، اطاعت امام حسين عليه السلام نسبتبه تصميم برادر را با اين جمله «تو بزرگترين پسران علي و جانشين او هستي و ما پيرو انديشه تو هستيم، آنچه ميخواهي بكن» بيان داشته است . اگر هم فرض كوچكي مبني بر اعتراض باشد، نوشته ابن عساكر نشان ميدهد امام حسين عليه السلام با توجه به شرايط و اوضاع پيشآمده نظر برادر را در مورد صلح تاييد و مطيع برادر بزرگوارشان ميبودند .
4 . با نظري به مقدمه كتاب كامل ابن اثير، مشخص ميشود كه وي نيز اخبار قبل از خود را از تاريخ طبري اخذ نموده است، چنانكه خود مينويسد:
«من كار (نوشتن تاريخ) را از كتاب تاريخ بزرگ امام ابوجعفر محمد جرير طبري آغاز كردم زيرا اين كتاب، تكيهگاهي است كه همگان پشت بدان گرم دارند و به هنگام اختلاف، از آن دليل آورند. من همه گزارشهاي آن را چون گوهرهايي در افسر شاهوار خود برنشاندم و به هيچ گزارشي آسيب نرساندم . من در ميان كار او، به كاملترين گزارش روي آوردم و آن را بازگو كردم، چون از آن بپرداختم ديگر تاريخهاي بلندآوازه را برگرفتم و خواندم و از ميان آنها آنچه را از تاريخ طبري بازگو كرده بودم، كامل ساختم . هرچيزي را در جاي خود نهادم جز آنچه درباره ياران پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود كه در اينجا چيزي بر گفتار ابوجعفر نيفزودم…».(22)
وقتي نوشته طبري نقض و مردود ميشود، به تبع آن نوشته ابناثير نيز مردود است.
5 . حمدالله مستوفي در دنباله سخن راجع به صلح امام حسن عليه السلام به عدم اعتقاد شيعيان در مورد اختلاف دو امام بر سر صلح اشاره كرده مينويسد: «اما اهل شيعه بدين قائل نيستند».(23) پس معلوم ميشود از قرنها پيش، شيعيان به اختلاف دو امام معتقد نبوده و آن را افسانه ميدانستند . اضافه بر اين، ماخذ مستوفي در مورد تاريخ اسلام، نوشتههاي طبري است و خود در مقدمه كتابش ضمن برشمردن منابع، از «تواريخ محمد بن جرير طبري و …» نام برده و حتي علت انتخاب نام «تاريخ گزيده» را چنين بيان ميدارد كه اخبار قبل از خود را از كتابهاي نويسندگان گذشته اخذ و گزينش نموده است.(24)
6 . ابن خلدون نيز اخبار تاريخ اسلام را از تاريخ طبري اخذ نموده است، چنانكه خود مينويسد:
«وقايع صدر اسلام و خلافت اسلامي، فتوحات و جنگها را از كتاب محمد بن جرير طبري خلاصه كردهايم . تاريخ طبري، تاريخ بزرگي است و از ديگر كتابها، موثقتر و از مطاعن و القاي شبهه در حق بزرگان امت و نيكان و عدول آنان از صحابه و تابعين بركنار است» .(25)
از سوي ديگر، نوشتههاي ابن خلدون همانند طبري، خالي از جهتگيري و طرفداري از بنياميه نيست، چنانكه به طرفداري از معاويه، در مورد مسمومشدن امام حسن عليه السلام به دست همسرش جعده به دستور معاويه مينويسد:
«اين سخن از شيعه است و نپندارم كه از معاويه چنين اعمالي سرزده باشد».(26)
و در كتاب مقدمه خود، اين سمتگيري و طرفداري را در موارد مختلف مانند: رد دلايل شيعيان راجع به خلافت علي عليه السلام و وصيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در مورد آن حضرت (27) تطهير معاويه در مخالفت و جنگ با علي عليه السلام و جانشين قراردادن يزيد پليد (28) دفاع از خلافت مروان بن حكم(29) و … به اوج رسانيده است .
در مورد ميزان درستي تعصب و طرفداري ابن خلدون از بني اميه نقل اين اخبار كافي است: عايشه امالمؤمنين روزي به مروان گفت: «من شهادت ميدهم و تصديق ميكنم كه رسول خدا(30) پدرت حكم و تو را كه در صلب او بودي، لعنت كرد» . و مردم هميشه عنوان تبعيد شده رسول خدا را در مورد مروان استعمال ميكردند . (طريد رسول الله(31) …). پيامبر صلي الله عليه و آله بارها معاويه، پدر و برادرش را لعنت كرده و فرموده بود: «هرگاه معاويه را بر منبرم ديديد بكشيدش».(32) با اين توضيحات، نوشته ابن خلدون را در مورد تاريخ ائمه شيعه نميتوان قبول كرد .
7 . در مورد نوشته دكتر طه حسين بايد عنايت داشت كه جملات او مشابه جملات طبري است و او جريان را از طبري گرفته است . ديگر اينكه دكتر طه حسين نيز به صحتخبر اعتقاد نداشته است و اين از نوشته خودش پيداست كه جمله را با «ميگويند» آغاز مينمايد. توضيح اينكه: در نقل روايت تاريخي يا حديثي، ناقل اگر سندي داشته باشد، مطلب را با ذكر سند نقل ميكند و بهترين نوع نقل همين نوع است كه خواننده را امكان ميدهد تا در صحت و سقم نقل تحقيق كند و اگر سند را صحيح يافتبپذيرد، و اگر ناقل بدون ذكر سند و ماخذ نقل كند، دوگونه است: گاهي به صورت ارسال مسلم نقل ميكند مثلا ميگويد در فلان سال فلان حادثه واقع شد. گاه ميگويد: گفته ميشود، يا گفته شده است، يا چنين ميگويند كه در فلان سال فلان حادثه واقع شد . اگر به صورت اول بيان شود نشانه اين است كه خود گوينده به آنچه نقل كرده، اعتماد دارد . البته ديگران به اينگونه نقلها كه مدرك و ماخذ و سند نقل نشده اعتماد نميكنند . علماي حديث چنين احاديثي را معتبر نميشمارند . و محققين اروپايي به نقلهاي تاريخي بدون مدرك و ماخذ اعتنايي نميكنند و آن را غير معتبر ميشمارند . اما اگر به صورت دوم بيان شود كه خود ناقل خبر را به صورت «گويند» يا «چنين ميگويند» يا «گفته شده است» و امثال اينها (به اصطلاح با صيغه فعل مجهول) بيان نمايد، نشان اين است كه حتي خود گوينده نيز اعتباري براي اين نقل قائل نيست . عدهاي معتقدند كه كلمه «قيل» (گفته شده است) در نقلها تنها نشانه عدم اعتماد ناقل نيست، اشاره به بياعتباري آن نيز هست.(33)
8 . در مراجعه به كتاب عظيم و كبير بحارالانوار تاليف مرحوم علامه مجلسي (جلد 44) كه در حقيقت دايرةالمعارف بزرگي است، خبري مؤيد اعتراض و اختلاف به دست نيامد. مراجعه به بحارالانوار از اين نظر اهميت دارد كه جميع اخبار صحيح و ناصحيح در آن جمع شده و از اين نظر، شبيه تاريخ طبري است.
مراجعه به جلد 44 بحار كه در مورد اخبار و روايات مختلف تاريخ زندگي امام حسن عليه السلام ميباشد و نيافتن خبري دال بر وجود اعتراض يا اختلاف بر سر صلح نشانگر آن است كه موضوع، افسانه و تحريف بياهميتي است كه در نزد شيعيان قابل ذكر و گزارش هم نبوده است.
در جلد مذكور بحار حديثي به اين صورت آمده است:
«معاويه براي گرفتن بيعت از حسين او را خواست . حسن به او گفت اي معاويه مجبورش نكن، همانا او ابدا بيعت نميكند تا كشته شود و او كشته نميشود مگر اهلبيتش كشته شوند و اهلبيتش كشته نميشوند تا اينكه اهل شام كشته شوند».(34)
نميتوان به صرف وجود حديثي در مورد عدم بيعت حسين عليه السلام با معاويه (دقت كنيد عدم بيعت نه اختلاف با برادر بر سر صلح) اختلاف دو امام را اثبات شده دانست .
لازم به ذكر است كه صلح و بيعت حسنين با معاويه از روي اجبار و سختي شرايط بوده است .
پي نوشت ها:
1. تاريخ ايران، پيرنيا و اقبال، قسمت ايران بعد از اسلام، انتشارات كتابخانه خيام، تهران 1362.
2. علي و فرزندانش، دكتر طه حسين، ص 209 و 219، ترجمه محمد علي شيرازي، انتشارات گنجينه، تهران، چ پنجم، 1367 .
3. آذرتاش آذرنوش، انتشارات سروش، تهران، چ 2، 1364 و نيز تاريخ ايران بعد از اسلام، دكتر عبدالحسين زرينكوب، ص 327 تا 332 انتشارات اميركبير، تهران، چ پنجم، 1368) .
4. تاريخ ابن عساكر، (تاريخ دمشقج4، ص21، به نقل از، زندگاني حسن بن علي، باقر شريف القرشي، ج2، ص302 –303.)
5. تاريخ كامل، ج5، ص 2020 .
6. تاريخ گزيده، ص198،به اهتمام عبدالحسين نوائي، انتشارات اميركبير، تهران 1362.
7. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص642 – 641 .
8. تاريخ يعقوبي، ابن واضح يعقوبي، ج2، ص157 تا 135 (ترجمه محمد ابراهيم آيتي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1347).
9. تاريخ ايران بعد از اسلام، دكتر عبدالحسين زرينكوب، ص26 (انتشارات اميركبير، تهران، 1368) .
10. ابن قتيبه دينوري، امامت و سياست، ترجمه سيد ناصر طباطبائي، انتشارات ققنوس، تهران، چاپ اول، 1380، صفحات: 187 به بعد . ابو حنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، نشر ني، تهران 1364، صفحات 260 تا 270 .
11. مروجالذهب، مسعودي، ج2، ص7 تا 4 (ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1365) .
12. التنبيه و الاشراف، مسعودي، ص278 (ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1365) .
13. مسعودي، اثبات الوصيه لعلي بن ابيطالب، ص298 تا 285 (ترجمه محمد جواد نجفي، كتابفروشي اسلاميه، تهران، چ دوم، 1362) مرحوم آيتالله العظمي مرعشي نجفي در مقدمه همين كتاب، انتساب آن را به مسعودي تاييد كردهاند .
14. تاريخ ايران بعد از اسلام، ص28 .
15. تجارب السلف، هندوشاه نخجواني، ص 52 تا 57 (تصحيح عباس اقبال، كتابخانه طهوري، تهران، چ سوم، 1357) .
16. تاريخ طبري، ج1، ص6 .
17. تاريخ ايران بعد از اسلام، ص27 – 26 .
18. ر . ك: مجله كيهان انديشه، ش25، مرداد و شهريور 1368، ص32 تا 41 . اين شماره از مجله، مخصوص بحث و بررسي پيرامون تاريخ طبري است .
19. اعيان الشيعه، سيد محسنالامين، ج39 (انتشارات الانصاف، بيروت 1370 ه . ق) .
20. قاموس الرجال، محمد تقي تستري، ج6، ص252 (مركز نشر كتاب، تهران 1384 ه . ق) .
21. ابن اعثم كوفي، الفتوح، ص 764 – 763 (ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، چاپ اول، 1372) .
22. ابن اثير، الكامل فيالتاريخ، ج1، ص4 – 3 .
23. تاريخ گزيده، ص198 .
24. همان، ص7 و 6 .
25. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص642 .
26. همان .
27. مقدمه ابن خلدون، ج1، ص407 و 377 .
28. همان، ج1، ص394 – 393 .
29. همان، ج1، ص406 و 395 .
30. همان، ج1، ص395 .
31. النزاع و التخاصم، مقريزي، ص56 – 57 (ترجمه سيد جعفر غضبان، انتشارات مرتضوي، بيجا، بيتاريخ) .
32. الغدير، علامه اميني، ج20، ص261 (ترجمه جلال الدين فارسي، كتابخانه بزرگ اسلامي، تهران، چ سوم، 1363) جهت شرح جنايات و بدسيرتي هاي معاويه، ر . ك: (ترجمه الغدير، ج19 و 20) .
33. مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران ، ج1، ص330 (انتشارات صدرا، تهران، چ دوازدهم، 1362).
34. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص 57 (كتابفروشي اسلاميه، تهران، بيتاريخ) .
لازم به ذكر است كه مطالب فوق به نقل از: مقاله «صلح امام حسن»، اصغر حيدري، مجله درسهايي از مكتب اسلام،تير 1382، شماره 508 ، ميباشد. در صورت تمايل به كسب اطلاعات بيشتر ميتوانيد به مجله فوق مراجعه فرماييد. موفق باشيد.
منبع: پرسمان د انشجویی.