خبرگزاری حوزه | حجتالاسلام والمسلمین محسن الویری، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) طی گفت و گویی به سوالاتی پیرامون شخصیت امام جعفر صادق علیه السلام پاسخ دادند که تقدیم نگاه شما خواهد شد.
* آیا با واکاوی سخنان امام صادق(ع) میتوان برداشت کرد که ایشان نگاهی ویژه به هویت شیعیان داشتهاند؟
یکی از نکات قابل توجه زندگی امام صادق(ع) این است که ایشان نسبت به سایر ائمه(علیهم السلام)، با روشنی بیشتری به بیان خصوصیات و ویژگیهای جامعه شیعی پرداختهاند.
یکی از خطمشیهایی که امروزه در مباحث مدیریتی نیز مورد توجه است، خطمشی متمایزسازی است. از مجموعه سخنان امام صادق(ع) بهخوبی برداشت میشود که ایشان میخواستند، هویت شیعی و هویت مکتب اهلبیت(علیهم السلام) را در زمان خودشان بهگونهای مطرح کنند که هرکسی که به این آموزهها گردن میگذارد و این هویت را برای خودش تعریف میکند و آن را برای خود برمیگزیند، در صحنه اجتماع و رویدادها بهگونهای متمایز از دیگران شناخته شود. این نکته را با مروری هرچند گذرا بر روایات امام صادق(ع) میتوان دریافت.
در روایات متعددی که با عنوان صفاتالشیعه و فضائلالشیعه بهنقل از ائمه(ع) نقل شده، جایگاه روایات منقول از امام صادق(ع) جایگاه شاخص و برجستهای است. در یکی از این روایات بهنقل از امام صادق(ع) آمده است: «کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِیعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّکٌ بِعُرْوَةِ غَیْرِنَا» (صفاتالشیعة، شیخ صدوق، حدیث ۴، ص۳)؛ دروغ میگوید، کسی که گمان میکند، از شیعیان ماست؛ درحالیکه به غیر ما تمسّک میجوید.
حضرت بهصورت آشکار در این روایات، یکی از مهمترین ویژگیهای شیعه راستین را بیان میکنند و آموزههای هویتبخش خودش را و آن ریسمانی که اگر به آن ریسمان چنگ زند، متمایز از دیگران میشود را بیان میکند و این ریسمان جز تمسک به مکتب اهلبیت(علیهم السلام) نیست. حضرت صراحتاً میفرماید: دروغ میگوید، کسی که گمان میکند، از شیعیان ماست؛ درحالیکه به غیر ما تمسّک میجوید. روح این روایت هویتبخشی به شیعیان و کوشش برای متمایزسازی آنها از دیگران است. روشن است که این متمایز بودن را نباید بهمعنای واگرایی نسبت به امت اسلامی گرفت و از دیگر رهنمودهای امام صادق(ع) بهروشنی برمیآید که یکی از اضلاع این تمایز، همگرایی نسبت به دیگر مسلمانان است.
* مگر شیعیان آن روزگار هویتی متمایز نداشتند که امام میخواستند آن را ایجاد کنند؟
چنین برمیآید که امام صادق(ع) تنها به محبت به اهلبیت(علیهم السلام) بسنده نمیکردند؛ بلکه باور درست داشتن و جز سخن حق چیزی در باره آنان بر زبان نیاوردن را مشخصه شیعه میدانند.
در روایت دیگر از امام صادق(ع) چنین نقل شده است: «الْمُفَضَّلِبْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ:کَمْ شِیعَتُنَا بِالْکُوفَةِ قَالَ: قُلْتُ خَمْسُونَ أَلْفاً قَالَ: فَمَا زَالَ یَقُولُ حَتَّی قَالَ: أَتَرْجُو أَنْیَکُونُوا عِشْرِینَ ثُمَّ قَالَ(ع) : وَاللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنْیَکُونَ بِالْکُوفَةِ خَمْسَةٌ وَعِشْرُونَ رَجُلًا یَعْرِفُونَ أَمْرَنَا الَّذِی نَحْنُ عَلَیْهِ وَلَا یَقُولُونَ عَلَیْنَا إِلَّا بِالْحَقِّ» (صفاتالشیعه، صدوق، حدیث ۲۴)؛ یعنی در نزد ایشان سخن از شیعیان کوفه به میان آمد و امام از شخصی بهنام مفضلبن قیس پرسیدند: شیعیان ما در کوفه چند نفرند؟ این فرد عرض کرد: پنجاه هزار نفر. حضرت پیوسته این سؤال را تکرار میکرد، تا اینکه فرمود: آیا امید داری بیست نفر باشند؟ و در ادامه فرمود: بهخدا سوگند! آرزو دارم در کوفه بیست و پنج نفر مرد باشند که امر [امامت] ما اهلبیت را که بر آن [ثابت و استوار] هستیم، بشناسند و در باره ما جز بهحقّ سخنی نگویند.
این روایت برای ما روایت قابل توجه و تکاندهندهای است. اگر ما با معیار ظاهری و نگاه صرف سیاسی و اجتماعی نگاه کنیم، چهبسا حرف جناب مفضل حرف بیربطی نبوده است و به معنایی۵۰ هزار نفر در کوفه محبت اهلبیت(علیهم السلام) را در سینه داشتهاند و اگر از ایشان درباره محبت اهلبیت(علیهم السلام) پرسیده شود، بیتردید جواب مثبت میدادند. اما امام(ع) از تشیع راستین سئوال کردند و آن پیروی که امام(ع) در این روایت مد نظردارند، شناخت جوهره اهلبیت(علیهم السلام) و جز بهحق درباره امام و اهلبیت(علیهم السلام) سخن نگفتن است؛ یعنی در معرفی و شناخت امام نباید اهل افراط و تفریط بود؛ یعنی نباید بهگونهای باشد که امام(ع) را در حد انسانهای عادی محسوب کند و به-گونهای نباشد که ایشان را بالاتر از شأن امامت قرار دهد و مباد آنچه را که درباره خداوند است، به ایشان نسبت بدهد.
این ویژگیهایی که امام(ع) بیان میکنند، در همه ادوار مطرح است و ما نباید مکتب اهلبیت(علیهم السلام) را آنگونه که خود میپسندیم، مطرح کنیم و یافتهها و گرایشهای خود را نباید به مکتب اهلبیت(علیهم السلام) تحمیل کنیم. بهراستی شناخت آنچیزی که ائمه(علیهم السلام) به دنبال آن بودند، در بین ۵۰ هزار نفر پیرو ظاهری اهلبیت(علیهم السلام) ۲۵ نفر هم یافت نمیشد؛ لذا صرف بر زبان آوردن محبت اهلبیت(علیهم السلام) و صرف ادعای پیروی آنان کفایت نمیکند و این سؤال میتواند مطرح باشد که در بین همه کسانی که امروزه خود را پیرو مکتب اهلبیت میدانند، بهراستی چند نفر هستند که بهجای آنکه خواستههای خود را در آموزههای این مکتب جستجو کنند، خواستههای این مکتب را جستجو میکنند؟
اگر مجموعه خصوصیاتی را که برای شیعه نقل شده است، اگر کنار هم بگذاریم، انصافاً انسان دچار حیرت و تعجب میگردد و متوجه این نکته میشویم که واقعا ائمه(علیهم السلام) به دنبال چه چهره مطلوبی از شیعیان بودهاند و بهدنبال آن بودند که شیعه آنها آنگونه باشد.
* نوع ویژگیهایی که در روایات، صفات شیعه را بیان میکند، ناظر به چه ویژگیهایی است؟
بخش عظیم این ویژگیها، ویژگیهای رفتاری است.
* به برخی دیگر از ویژگیهای جامعه مطلوب شیعی مورد نظر امام صادق(ع) اشارهای داشته باشید؟
۱. سبقت نجستن صدای آنها بر گوشهایشان
امام صادق(ع) در روایتی میفرمایند: «شِیعَتُنَا مَنْ لَایَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَهُ»؛ شیعیان ما کسانی هستند که صدایشان بر گوششان پیشی نگیرد. شاید مراد امام این است که انسان بیش از آنکه سخن بگوید، گوش کند و بداند که بیشتر از آنکه نیازمند خطدهی به دیگران باشد، نیازمند فراگیری بیشتر است.
۲. پاسداشت عزت
در ادامه حدیث میفرمایند «َ.. وَلَایَسْأَلُ غَیْرَ إِخْوَانِهِ وَلَوْ مَاتَ جُوعاً…» شیعه ما کسی است که اگر از گرسنگی هم بمیرد، چیزی از مردم (غیر از برادران دینیاش) درخواست نمی کند.
۳. اهل مواسات و خیرخواهی بودن
«….شِیعَتُنَا الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ وَیَتَوَاسَوْنَ»؛ آنها کسانی هستند که در اموالشان حق معلومی برای کسانی که از نظر اقتصادی در مضیقه هستند، در نظر گرفتهاند و این واژه بار سنگینی بر دوش انسانها میگذارد، شیعه اهل مواسات است و این کینهتوزیهایی که در بین برخی شیعیان دیده میشود که گاهی بر سر به دست آوردن یا حفظ یک منصب سیاسی، مانند گرگ درندهای به جان هم میافتند با در نظر گرفتن تعالیم امام صادق(ع) مذموم است و متوجه میشویم که فرسنگها از مکتب اهلبیت و امام صادق(علیهم السلام) فاصله گرفتهایم.
* آیا میتوان گفت تنها خواص از اصحاب ائمه(علیهم السلام) دارای این ویژگیها بودند؟
خیر، اینها را امام صادق(ع) برای همه شیعیان بیان فرمودهاند. اتفاقاً در ادامه حدیث راوی از امام(ع) سؤال میکند و میگوید: «جُعِلْتُ فِدَاکَ فَأَیْنَ أَطْلُبُهُمْ» اینهایی را که گفتید، کجا پیدا کنیم؟
حضرت میفرمایند : «قَالَ: فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ وَبَیْنَ الْأَسْوَاقِ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی کِتَابِهِ، أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ» (صفاتالشیعه، صدوق، حدیث ۳۴)؛ در گوشه و کنار زمین و کوچه و بازار؛ یعنی اینها در متن زندگی و در بین مردم زندگی میکنند؛ لذا شیعه گوشهنشین نیست؛ بلکه در جامعه حضور دارد و در متن زندگی است و اینگونه صفاتی را نیز دارد و اینطور نیست که تنها عدهای قلیل با تربیت خاص و ویژه بتوانند، به این صفات دست بیابند.
به نظر میرسد، موارد خیلی زیادی را بتوان در روایات بهعنوان شیعه مطلوب پیدا کرد. آیا این برداشت درست است؟
بله صد در صد همینطور است. در اینجا تنها نمونههایی اندک از این روایات که هویتبخشی و متمایزسازی را بهروشنی میتوان از آنها برداشت کرد، ذکر شده است. به نظر من وقتی امام تعبیر «شیعتنا» یا تعابیر مشابه مثل «شیعه جعفر» را بهکار میبرند، روی همین مسأله هویتبخشی تکیه میکنند؛ بهعنوان مثال
در روایت دیگری امام میفرمایند: «إِنَّمَا شِیعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَفَرْجُهُ وَاشْتَدَّ جِهَادُهُ وَعَمِلَ لِخَالِقِهِ وَرَجَا ثَوَابَهُ وَخَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَیْتَ أُولَئِکَ فَأُولَئِکَ شِیعَةُ جَعْفَرٍ» (صفات الشیعه، صدوق، حدیث ۲۱)؛ شیعه جعفر(امام ششم(ع) ) کسی است که شکم و فرج خود را از حرام باز میدارد، بهشدّت [شاید هم جهاد علیه کفار و هم جهاد با نفس مد نظر باشد] جهاد میکند، اعمالش را برای [رضای] خالقش انجام می دهد، به ثواب و پاداش او چشم امید دارد و از عقوبتش می هراسد. پس هرگاه اینگونه اشخاص را دیدی، [بدان که] آنها شیعه جعفربن محمّد(ع) هستند.
انسان با این معیارها میتواند افراد جامعه و خود را مورد ارزیابی قرار دهد و با توجه به این روایات درمییابیم که امام(ع) بر معیارهای خاصی تکیه دارند و این خصوصیات، برای امام موضوعیت داشته است و وجود این صفات در جامعه شیعی را تعقیب میکردهاند.
* گفتمان قرآنی و اهتمام به قرآن در جامعه دینی چه جایگاهی در منظر امام صادق(ع) دارد؟
یکی از نکاتی که امام در جاهای مختلفی بر آن پای فشردهاند، اهتمام به قرآن است. در فضای یک جامعه دینی گفتمان قرآنی وسیعترین گفتمانی است که همه پیروان دین اسلام را میتواند به دور خود جمع کند و در آنجا هیچ اختلافی بین پیرو اهلبیت(علیهم السلام) و مذاهب اهلسنت نیست و امام(ع) تأکید زیادی بر قرآن دارند که حتی به صرف خواندن قرآن منهای جنبههای دیگر آن نیز، تأکید دارند و میفرمایند: «وَزَکَاةُ الْأُذُنِ اسْتِمَاعُ الْعِلْمِ وَالحِکْمَةِ وَالْقُرْآن» (مصباحالشریعة، ص۵۱، الباب الثانی والعشرون فی الزکاة)؛ زکات گوش این است که سخن پاک و حکمتآمیز و قرآن را بشنود. شنیدن و خواندن قرآن، حداقل اهتمام به قرآن است و بحث عمل و تدبر در مراحل بالاتری قرار میگیرد. این کلام امام(ع) نشاندهنده اهمیت توجه و اهتمام به قرآن از منظر امام ششم(ع) است.
در روایت دیگری امام(ع) قرآن و ایمان را در کنار هم قرار میدهند و اهل ایمان و قرآن را به چهار دسته تقسیم می کنند: «النَّاسُ أَرْبَعَةٌ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَمَا هُمْ فَقَالَ رَجُلٌ أُوتِیَ الْإِیمَانَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْقُرْآنَ وَ رَجُلٌ أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْإِیمَانَ وَ رَجُلٌ أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ أُوتِیَ الْإِیمَانَ وَ رَجُلٌ لَمْ یُؤْتَ الْقُرْآنَ وَلَا الْإِیمَانَ قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ! فَسِّرْ لِی حَالَهُمْ فَقَالَ أَمَّا الَّذِی أُوتِیَ الْإِیمَانَ وَ لَمْ یُؤْتَ الْقُرْآنَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ التَّمْرَةِ طَعْمُهَا حُلْوٌ وَلَا رِیحَ لَهَا وَأَمَّا الَّذِی أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ لَمْیُؤْتَ الْإِیمَانَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْآسِ رِیحُهَا طَیِّبٌ وَ طَعْمُهَا مُرٌّ وَأَ مَّا مَنْ أُوتِیَ الْقُرْآنَ وَ الْإِیمَانَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْأُتْرُجَّةِ رِیحُهَا طَیِّبٌ وَ طَعْمُهَا طَیِّبٌ وَ أَمَّا الَّذِی لَمْ یُؤْتَ الْإِیمَانَ وَلَا الْقُرْآنَ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْحَنْظَلَةِ طَعْمُهَا مُرٌّ وَلَا رِیحَ لَهَا» (کافی (ط – الإسلامیة)، ج۲، ص ۶۰۵)؛ در این روایت نغز امام(ع) با مقارنه بین قرآن و ایمان، مردم را به چهار دسته تقسیم میکنند:
۱- کسی که به او ایمان دادهاند؛ ولی قرآنش ندادند.
۲- کسی که که به او قرآن دادهاند؛ ولی ایمان ندادهاند.
۳- کسی که به او هم قرآن و ایمان دادهاند و سرانجام
۴. کسی که به او نه قرآن داده شده و نه ایمان.
گفتم: قربانت، حال آنها را برایم شرح کن! فرمود: آنکه ایمان داده شده و قرآن نمیداند، چون میوه (خرما)ای است که شیرین است و بو ندارد و اما آنکه قرآن میداند و ایمان ندارد، چون مورد (مورد یا مورت درختچهای است که به میوه آن آسدانه هم گفته میشود) است که خوشبو است و تلخ مزّه است و اما آنکه هم قرآن به او داده شده و هم ایمان، چون ترنج است که خوشبو و خوشمزّه است و اما آنکه نه ایمان به او داده شده و نه قرآن، چون حنظل (هندوانه ابوجهل) است که تلخ است و بو ندارد.
امام در مقام مقایسه بین ایمان و قرآن، قرآن را به بو و رائحه و ایمان را به مزه تشبیه کردهاند. انسانی که ایمان دارد در حشر و نشر با او میتوان بو و رایحه ایمان را استشمام کرد؛ اما انسانی که متخلق به صفات قرآنی است، اگرچه با او انسی هم نداشته باشی؛ اما این اثرپذیری او از قرآن مثل گیاه خوشبویی است که فضا را عطرآگین میکند و این مطلب از این جهت مهم است که ایمان واقعی که در گروی مکتب اهلبیت(علیهم السلام) است، از طریق انس با قرآن میتواند فضای یک جامعه اسلامی را هرچند که همه آحاد آن از پیروان اهلبیت(علیهم السلام) نباشد، عطرآگین کند. انس با قرآن و فضای گفتمان قرآنی، میتواند فضای جامعه دینی را بهگونهای عطرآگین کند که قطعاً نقطه آغاز خوبی برای تقویت بذر ایمان در دلها میباشد.
این گفتمان قرآنی با تعبیر زیبایی که امام دارند، میتواند رهگشای بسیاری از مشکلات اجتماعی جامعه ما نیز باشد. غیر از اینکه قرآن پاسخگوی همه گرههای اندیشهای انسان نیز میباشد، بهلحاظ اجتماعی نیز، از ظرفیت لازم برای حاکمیت بر همه جنبههای زندگی فردی و اجتماعی انسانها برخوردار است. از این نظر این تعبیر امام(ع) فوقالعاده قابل عنایت و توجه است و اینکه این همه به خواندن قرآن و آثار آن تأکید میشود، در همین راستا میباشد؛ اگر فضای جامعه ما، فضای قرآنی باشد، زمینه رشد بسیاری در جهات مختلف فراهم خواهد شد.
در باب اهمیت قرآن و جنبههای گرهگشایی آن لازم است، به این نکته نیز توجه داشته باشیم که شرط حاکمیت گفتمان قرآن در جامعه ژرفاندیشی در مسائل دینی است. در روایتی امام صادق(ع) بهنقل از پیامبر؟ص؟ میفرمایند: «أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ کُلِّ الْفَقِیهِ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَاللَّهِ! قَالَ: مَنْ لَمْیُقَنِّطِ النَّاسَ عَنْ رَحْمَةِاللَّهِ وَمَنْ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مَکْرَاللَّهِ وَ مَنْلَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللَّهِ وَمَنْ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً إِلَی غَیْرِهِ لِأَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا تَفَهُّمَ فِیهِ وَلَا عِبَادَةٍ لَا تَفَقُّهَ فِیهَا وَلَا قِرَاءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِیهَا …» (الجعفریات (الأشعثیات)، ص ۲۳۸). در این روایت، پیامبر اعظم؟ص؟ در روایتی که امام صادق(ع) هم در سلسله سند آن وجود دارند، میفرمایند: آیا میخواهید، شما را به فقیهترین شما راهنمایی کنم؟ (فقیه در اینجا مراد فقیه امروزی نیست؛ بلکه مراد کسی است که اندوختهای ژرف و عمیق در دینشناسی دارد) حضرت فرمود: کسی که مردم را از رحمت خدا ناامید نکند. اینگونه معرفی کردن تعالیم دینی و فرهنگ متعالی اهلبیت(علیهم السلام) قابل توجه میباشد. منتهی از طرف دیگر این ناامید نکردن، بهمعنی ایمن کردن از پیامدهای کارهای بد نیست. لازمه ژرفاندیشی در دین این است که مبادا معصیت خداوند را برای مردم آسان کند. فقیه و دینشناس واقعی، کسی است که قرآن را به سود غیرقرآن وا ننهد؛ یعنی نباید با کمکاری نسبت به قرآن شرایط را بهگونهای فراهم آورد که حقیقتجویان به سراغ غیر قرآن بروند. امام فقیه را از این موضوع برحذر داشتهاند که نخواهد، نیازهای اندیشهای خودش را در غیرقرآن جستجو کند.
این پیامبری که مؤمنان را به فراگیری علم و دانش و لو در چین فراخواند، میفرماید: اما باید اساس و بنمایههای فکری بر اساس قرآن باشد.
و بهصراحت میفرمایند: «مَنْ لَمْ یَدَعِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً إِلَی غَیْرِهِ لِأَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَا تَفَهُّمَ فِیهِ وَلَا عِبَادَةٍ لَا تَفَقُّهَ فِیهَا وَلَا قِرَاءَةٍ لَا تَدَبُّرَ فِیهَا»؛ در دانشی که تفهم نباشد، خیری نیست و اگر پایه و بنیه ژرفاندیشی در کار نباشد، خیری در آن وجود ندارد؛ همانگونه که اگر عبادت مبتنی بر ژرفاندیشی در دین نباشد، نتیجه مطلوب ندارد و نیز قرائتی که بدون تدبر باشد، فاقد ثمربخشی بهینه است. فقیه ژرفاندیش کسی است که برای آبشخورهای اصلی معرفتی خود، به این سمت و سو نرود برود و به سود دیگر منابع، قرآن را واننهد و قرآن را بهگونهای معرفی کند که نیاز به غیر قرآن در دل کسی باقی نماند. پیامبر در اینجا چنین ویژگی را برای عالم دینی بیان میکنند که چنین شاخصهای برای شناخت یک عالم واقعی دینی امروزه نیز راهگشاست.
گفتوگو و تنظیم: حمید کرمی