حجت الاسلام محسن الویری
شبکه اجتهاد: بخشی از واکنشهایی که پس از صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه در سال ۴۱ قمری یعنی درست هزار و چهارصد سال پبیش صورت گرفت، از سوی شیعیان بود؛ ولی اینطور نبود که همه واکنشهای شیعیان آن روزگار به این موضوع یک واکنش همدلانه باشد. سوالی که قرار است در این گفتار به آن پاسخ دهیم این است که در ذهن و باور شیعیان آن روزگار چه میگذشت که آن گونه به مخالفت با صلح امام حسن علیه السلام پرداختند؟ اگر ما در آن زمان حضور داشتیم چه پاسخی به مخالفان شیعی صلح امام حسن علیه السلام میدادیم؟
دو نکته روششناختی
یک. سخن گفتن در درستی و نادرستی روایات دال بر موضع ناهمدلانه شیعیان تأثیری در بحث ما ندارد، (مانند آن چه شاید از دیدگاه آقای سامی بدری در کتاب الامام الحسن فی مواجهه إلانشقاق الأموی برداشت شود) زیرا این روایات بر فرض جعلی بودن بازتاب دهنده باورهای رایج شیعیان در قرون نخستین اسلامی است.
دو. پاسخ پرسشی که مطرح شد با واکاوی نُه روایت مندرج در جلد چهل و چهارم بحار الانوار در باب هجدهم از ابواب مربوط به زندگی امام حسن علیه السلام صورت میگیرد. بنا بر این در باره میزان اعتبار آن باید به قلمرو منابع توجه شود.
واژههای یادکرد صلح در سخنان مخالفان صلح امام حسن علیه السلام
با تأمل در این نُه روایت میبینیم که مخالفان صلح امام حسن علیه السلام در گفتگوهایی که با امام داشتند برای یادکرد اقدام امام علیه السلام از تعابیر مختلفی به عنوان یک کلیدواژه استفاده کردهاند که میتوان آنها را در فهرست زیر ملاحظه کرد:
ـ اول: تحویل دادن خلافت (دفعها الی معاویه)، روایت اول
ـ دوم: مداهنه و سازشکاری (لِمَ داهنت معاویه)، روایت دوم
ـ سوم: مصالحه (صالحتَ، لِمَ صالحَ)، روایت دوم و سوم
ـ چهارم: بیعت (بیعته، بایعَ)، روایت سوم و ذیل روایت نهم
ـ پنجم: از گردن خود برداشتن و بر گردن دیگری انداختن (خلعتَه … قلّدتَه …)، روایت هفتم
ـ ششم: وانهادن جنگ (ترک القتال)، ذیل روایت نهم
ـ هفتم: میل به بازگشت به جنگ (فأعِد الحرب)، ذیل روایت نهم
روایت چهارم این مجموعه خارج از بحث ماست و متن روایت نهم نیز خالی از یک واژه کلیدی است ولی ذیل این روایت چند روایت مرتبط با بحث ما وجود دارد.
برای بررسی این واژگان، توضیحات زیر ضروری است:
الف. تحویل دادن خلافت
روایت ۱: … سَدِیرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ مَعِی ابْنِی یَا سَدِیرُ اذْکُرْ لَنَا أَمْرَکَ الَّذِی أَنْتَ عَلَیْهِ فَإِنْ کَانَ فِیهِ إِغْرَاقٌ کَفَفْنَاکَ عَنْهُ وَ إِنْ کَانَ مُقَصِّراً أَرْشَدْنَاکَ قَالَ فَذَهَبْتُ أَنْ أَتَکَلَّمَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَمْسِکْ حَتَّى أَکْفِیَکَ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِی وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص عِنْدَ عَلِیٍّ ع مَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً ثُمَّ کَانَ مِنْ بَعْدِهِ الْحَسَنُ ع قُلْتُ کَیْفَ یَکُونُ بِتِلْکَ الْمَنْزِلَهِ وَ قَدْ کَانَ مِنْهُ مَا کَانَ دَفَعَهَا إِلَى مُعَاوِیَهَ …
در روایت اول کسی به نام سدیر با امام باقر علیه السلام گفتگو میکند، در این گفتگو نکاتی مطرح شده است از جمله اینکه امام باقر علیه السلام دفاع استوار و محکمی از امام حسن علیه السلام کرده است، بعد از اینکه امام این را بیان کرد سدیرخطاب به امام باقر علیه السلام عرضه داشت که “کیف یکون بتلک المنزله”؛ چطور امام حسن علیه السلام چنین منزلتی که تو میگویی میتواند داشته باشد “و قد کان منه ما کان دفعها الی معاویه”. این امام همان کسی است که خلافت را به معاویه تحویل داد، پس از این اقدام او، چگونه میتواند چنین منزلتی داشته باشد؟ در این گزارش “دَفَعها الی معاویه” واژه محوری برای بحث ماست. این امر بر سدیر ثقیل میآید که چگونه ممکن است کسی که حکومت را و خلافت را به معاویه تحویل داده است منزلتی والا داشته باشد؟
ب. مداهنه
روایت ۲: … عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ: قُلْتُ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ دَاهَنْتَ مُعَاوِیَهَ وَ صَالَحْتَهُ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَ الْحَقَّ لَکَ دُونَهُ وَ أَنَّ مُعَاوِیَهَ ضَالٌّ بَاغٍ …
واژه دوم واژه مداهنه است. مداهنه یک واژه عربی است از ریشه دُهن به معنی روغن و به مفهوم نرمخوییِ خیلی زیاد و نرمخویی که در واقع به نوعی وادادگی بینجامد و کوتاه آمدنی و مماشاتی که به تضییع حق بینجامد به کار میرود، شاید واژه سازشکاری هم معادل خوبی برای آن باشد. در روایت دوم کسی به نام ابوسعید نقل می کند که “قلت لحسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام یابن رسول الله: “(خودش می گوید خطاب به امام حسن علیه السلام گفتم که) “لِمَ داهنت معاویه و صالحت و قد علمت أن الحق لک دونه و أنّ معاویه ضال و باغ.” میگوید گفتم چرا با معاویه مداهنه و سازش کردی و با او صلح کردی (در باره صلح در قسمت بعد توضیح داده خواهد شد)در حالی که می دانستی حق از آن توست و معاویه یک فرد گمراهِ بغی کننده است. در اینجا واژه محوری مداهنه است.
ج. صلح و مصالحه
روایت ۳: … عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ: لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع مُعَاوِیَهَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ دَخَلَ عَلَیْهِ النَّاسُ فَلَامَهُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَیْعَتِهِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع
در روایت دوم که ذکر شد، کلمه مصالَحَه هم هست. راوی که همان ابوسعید است این تعبیر را در بخشی از پرسش خود به کار برده است: “یابن رسول الله لم داهنت معاویه و “صالحته” و قد علمت أن الحق لک دونه و أنّ معاویه ضال و باغ.” ابوسعید امام را با این سؤال مورد پرسش قرار داده است که چرا با معاویه مصالحه کردهای؟ در روایت سوم نیز واژه مصالحه باز در سخن ابوسعید کار رفته است. وی میگوید “لما صالح الحسن بن علی بن ابیطالب معاویه بن أبی سفیان دخل علیه الناس و لامه بعضهم علی ذلک”. میگوید وقتی که امام حسن علیه السلام با معاویه مصالحه کرد، عده ای از مردم بر او وارد شدند و لامه بعضهم؛ برخی از اینها امام را ملامت کردند و نکوهش کردند بر این اقدامی که انجام داده است. پس واژه مصالحه هم در روایت دوم و هم در روایت سوم آمده است.
د. بیعت
ذیل روایت ۹: … عَنْ أَبِی الْکَنُودِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ: لَمَّا بَایَعَ الْحَسَنُ ع مُعَاوِیَهَ أَقْبَلَتِ الشِّیعَهُ تَتَلَاقَى بِإِظْهَارِ الْأَسَفِ وَ الْحَسْرَهِ عَلَى تَرْکِ الْقِتَالِ فَخَرَجُوا إِلَیْهِ بَعْدَ سَنَتَیْنِ مِنْ یَوْمَ بَایَعَ مُعَاوِیَهَ ….
چهارمین واژهای که در این گفتگوها مورد اشاره قرار گرفته واژه بیعت است. در ادامه همین روایت سومی که عرض کردم چنین آمده است: “فلامه بعضهم علی بیعته”. وقتی که امام مصالحه کرد عدهای از مردم بر او وارد شدند و او را ملامت کردند و علت ملامت “علی بیعته” بود، به خاطر بیعتی که امام با معاویه کرده بود امام را مورد مؤاخذه قرار دادند. ذیل روایت نهم هم این تعبیر به چشم میخورد، خود روایت نهم به بحث ما مربوط نمیشود اما مرحوم مجلسی ذیل آن چند روایت دیگر افزوده است که در آنجا باز این واژه بیعت به کار رفته است. در ذیل این روایت نهم از کسی به نام أَبِو الْکَنُودِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عُبَیْدٍ نقل شده که “لَمَّا بَایَعَ الْحَسَنُ ع مُعَاوِیَهَ أَقْبَلَتِ الشِّیعَهُ تَتَلَاقَى بِإِظْهَارِ الْأَسَفِ وَ الْحَسْرَهِ عَلَى تَرْکِ الْقِتَالِ فَخَرَجُوا إِلَیْهِ بَعْدَ سَنَتَیْنِ مِنْ یَوْمَ بَایَعَ مُعَاوِیَهَ ” دو بار در این قسمت فعل ماضی مصدر مبایعه به کار رفته است. ادامه این روایت به بحث ما مربوط نمیشود و تکیه ما بر همین واژه “بیعت” است که در اظهار نظر مخالفان صلح به کار رفته است.
هـ . خلع و تقلید
روایت ۷: جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ الْحَسَنِ ع یُقَالُ لَهُ- سُفْیَانُ بْنُ لَیْلَى … قَالَ عَمَدْتَ إِلَى أَمْرِ الْأُمَّهِ فَخَلَعْتَهُ مِنْ عُنُقِکَ وَ قَلَّدْتَهُ هَذَا الطَّاغِیَهَ یَحْکُمُ بِغَیْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ …
واژه دیگر واژه خلع و تقلید به معنای از گردن خود برداشتن و بر گردن دیگری انداختن است. خلع همان طور که ما در فارسی هم به کار می بریم خلع کردن یک فرد از یک منصب است و تقلید یعنی مانند قلاده را بر گردن کسی انداختن و چیزی را به کسی تحویل دادن. این دو در کنار هم در روایت هفتم به کار رفته است: جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ الْحَسَنِ ع یُقَالُ لَهُ- سُفْیَانُ بْنُ لَیْلَى آنهایی که روی تاریخ این دوره کار کردهاند سفیان بن لیلی یا ابی لیلی را میشناسند او به نزد امام حسن علیه آمد و گفت : عَمَدْتَ إِلَى أَمْرِ الْأُمَّهِ فَخَلَعْتَهُ مِنْ عُنُقِکَ وَ قَلَّدْتَهُ هَذَا الطَّاغِیَهَ یَحْکُمُ بِغَیْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّه. یعنی مسؤولیت حکومت را قبول کرده بودی ولی آن را از گردن خود برداشتی و آن را به گردن این طاغوتی که بر اساس غیر فرمان خدا حکم میراند انداختی. این فرد همان کسی است که در همین دیدار امام علیه السلام را با عبارت “السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِینَ ” خطاب کرد، یعنی درود بر تو ای خوارکننده مؤمنان ولی امام برخورد بسیار محترمانهای با او کردند، بر خلاف ماها تندی نکردند، عتاب نکردند، او را پذیرفتند و به او اجازه دادند که حرفش را بزند. او در توجیه این اهانت خود به امام گفت که عمدت الی امر الامه، بر مسند خلافت تکیه زدی و خلعته من عنقک اما آن را از گردن خویش برداشتی و قلدته هذه الطاغیه و آن را بر گردن این طغیانگر یعنی معاویه که یحکم بغیر ما أنزل الله که به غیر آنچه که خداوند نازل کرده است حکم می کند، انداختی. در سخنان او این دو واژه خلع و تقلید، دو واژه محوری به حساب میآید.
و. ترک القتال
ذیل روایت ۹: … عَنْ أَبِی الْکَنُودِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ: لَمَّا بَایَعَ الْحَسَنُ ع مُعَاوِیَهَ أَقْبَلَتِ الشِّیعَهُ تَتَلَاقَى بِإِظْهَارِ الْأَسَفِ وَ الْحَسْرَهِ عَلَى تَرْکِ الْقِتَالِ فَخَرَجُوا إِلَیْهِ بَعْدَ سَنَتَیْنِ مِنْ یَوْمَ بَایَعَ مُعَاوِیَهَ ….
تعبیر دیگری که در این روایات به کار رفته ترک القتال هست. این تعبیر در ذیل همان روایت نهم که به آن اشاره شد آمده است. جمله ابوالکنود عبدالرحمن بن عبید این بود : “لَمَّا بَایَعَ الْحَسَنُ ع مُعَاوِیَهَ أَقْبَلَتِ الشِّیعَهُ تَتَلَاقَى بِإِظْهَارِ الْأَسَفِ وَ الْحَسْرَهِ عَلَى تَرْکِ الْقِتَالِ” شیعیان پس از بیعت امام حسن علیه السلام با معاویه وقتی به هم میرسیدند از ترک قتال و وانهادن مقاتله با معاویه اظهار تأسف و حسرت میکردند.
در اینجا روی ترک مقاتله و ترک جنگ حساسیت نشان داده شده و به خاطر آن اظهار تأسف می کردند.
ز. عدم اعاده حرب
ذیل روایت ۹: … فَإِذَا شِئْتَ فَأَعِدِ الْحَرْبَ خُدْعَهً …
در روایت آخری که باز ذیل روایت نهم مرحوم علامه مجلسی رحمه الله علیه ذکر کرده است، عدهای با امام صحبت میکنند و توجیهی دارند مبنی بر اینکه معاویه به عهد خویش عمل نکرده است و آن را زیر پا گذاشته و این پیمان عملا دیگر پیمان نیست و مناسب است که شما هم دیگر به آن پایبند نباشید. و بیایید یک حرکت جدیدی انجام دهید: فَإِذَا شِئْتَ فَأَعِدِ الْحَرْبَ خُدْعَه. پیشنهاد اینها این بود که اگر میخواهی بیا جنگ را تکرار کن: فاعد الحرب خدعه. بیا با روش خدعه و نیرنگ جنگ را شروع کن. پیشنهاد عملیاتی آنها هم این بود که ما میرویم حاکم معاویه در کوفه را اسیر میکنیم، اموال کوفه را میگیریم و از آنجا یک حرکت به یک معنا به تعبیر امروزی استقلالخواهانهای را شروع می کنیم. در اینجا واژه حرب به معنای جنگ واژه محوری است.
این تعابیر هفتگانه در سخنان مخالفان امام به کار رفته است. در بین این واژگان، تعابیر مربوط به واگذاری خلافت یعنی تحویل خلافت (دفعه الی معاویه) و بیعت و خلع و تقلید (ردیفهای اول و چهارم و پنجم جدول) از دایره بحث ما کنار گذاشته میشوند زیرا اینها نتیجه تصمیم امام هستند، حال نام تصمیم امام را هر چه بگذاریم، مصالحه بنامیم یا مسالمه تا ترک قتال یا هر چیز دیگر؛ نتیجه اینها واگذاری خلافت بود و لذا از اینجا به بعد این واژهها کنار گذاشته میشود و تنها چهار واژه مداهنه و مصالحه و ترک القتال و اعاده الحرب مورد بحث قرار میگیرد.
البته در سخنان امام حسن علیه السلام نیز که به عنوان پاسخ پرسشها و ابهامهای اطرافیان خود بیان فرمودهاند، شش تعبیر مصالحه و مهادنه و محاربه و قتال و مسالمه و بیعت وجود دارد که اکنون با آنها کار نداریم.
دوگانه صلح و جنگ در سخنان مخالفان صلح
حال اگر بخواهیم این واژهها را کنار هم بگذاریم و با هم مقایسه کنیم و از طریق آنها بخواهیم کشف کنیم که در چه فضای ذهنی به کار رفتهاند و به کمک آنها بخواهیم ذهنیت افرادی که آن را به کار بردهاند کشف کنیم و وجه مخالفت آنها با امام را بیابیم به نظر میرسد که اینها قابل دستهبندی به دو دسته کلی جنگ و صلح هستند. این کلمات نشان میدهد که در ذهن مخالفان امام دو نگاه و دو تصور بیشتر مطرح نبوده است؛ یکی جنگ و دیگری صلح. به عبارت دیگر در ذهن کسانی که دارند این اشکال را مطرح میکنند و امام هم میکوشد به آنها جواب دهد این است که انسان یا باید بجنگد و اگر نجنگد باید صلح کند. گزینه سومی این وسط وجود ندارد. یکی از این دو ارزشمند است و دیگری شایسته نکوهش، آن که ارزش دارد، جنگ است و خود به خود ضد آن که صلح است میشود ضد ارزش. از بین این چهار تعبیر، واژگان مداهنه و مصالحه از یک تبارند و قتال و حرب از تباری دیگر. اولی ضد ارزش است و دومی ارزشمند، همین که کسی گفتمان دوم یعنی قتال و حرب را ترک کرد لاجرم وارد گفتمان دیگر که ضدارزش است شده است. پیشفرض مخالفان امام برای نقد امام این است که امام علیه السلام با ترک جنگ و تن دادن به صلح یک ارزش را زیر پا گذاشتهاند. از نظر اینها جنگ با کسی که طاغیه است، جنگ با کسی که لایحکم بما انزل الله، جنگ با کسی که ظلم میکند یک ارزش دینی است و هر کس به این ارزش دینی عمل نکند شایسته مذمت است.
این نگاه درباره صلح و جنگ، در حقیقت همان ذهنیتی است که امروزه در مباحث نظری و مواضع سیاستمداران و عامه مردم هم به چشم میخورد که صلح یعنی نهجنگ و جنگ یعنی نهصلح و یا در تعریف صلح میگویند صلح یعنی دیپلماسی ادامه جنگ، یعنی همان جنگ در قالب دیگری که لباس دیپلماسی بر تن میکند. در همتنیدگی مفهوم جنگ و صلح را در این نگاه به خوبی میتوان دید. در این نگاه اگر یکی از اینها دینی شد دیگری قطعا غیردینی میشود؛ اگر یکی از اینها ارزش شد دیگری قطعا میشود ضد ارزش و چون جنگ با معاویه ارزش تلقی شده است هر حرکتی غیر از آن میشود ضد ارزش و به باور منتقدان امام حسن علیه السلام چون آن حضرت از جنگ دست کشیدهاند پس شایسته نکوهشند.
جهاد به مثابه نگاه سوم
اکنون در مقام نقد نگاه مخالفان امام حسن علیه السلام میخواهیم عرض کنیم که به شکل دیگری هم میتوان به این اقدام امام نگاه کرد. نگاه دیگری هم هست که به آن توجه نشده است و بر اساس آن، این بحث شکل دیگری پیدا کند و دیگر مجالی برای این اختلافها وجود نداشته باشد.
این نگاه سوم همان مفهوم بلند و والای جهاد است. جهاد یک ارزش مسلم دینی و مقولهای فراتر از جنگ است. اگر فارغ از نگاه فقهی به این مفهوم نگاه کنیم و در فضای قرآن و روایات به آن بنگریم و کاربردهای جهاد پیش از تدوین دانش فقه مورد توجه قرار دهیم اعم بودن این واژه را به خوبی درک می کنیم. حتی در کتاب وسائل هم مرحوم شیخ حر ابواب متعددی از کتاب جهاد را به روایات مربوط به جهاد با نفس که امری کاملا درونی است اختصاص داده است. جهاد هر نوع سختکوشی با انگیزه دینی را شامل میشود. نکته بسیار مهم یکسان نبودن جنگ و جهاد در فرهنگ اسلامی است.
در مقایسه جنگ و جهاد میتوان به این نکات اشاره کرد:
یک. خاستگاه جنگ تضاد منافع دو گروه است و به تبع آن صلح هم که با تقریری که بیان شد، دنبال آن مطرح میشود خاستگاه آن تأمین منافع است، اما خاستگاه جهاد تکلیف دینی است، انجام وظیفه است. البته انجام تکالیف دینی هم برای ما منفعت دارد. خاستگاه جهاد تنها منفعتهای دینی است، مثل رفتن به بهشت یا دور ماندن از دوزخ و یا کسب خشنودی خدا.
دو. جنگ میتواند فی سبیل الله باشد و میتواند فی سبیل الله نباشد اما جهاد به مفهوم دینی آن نمیتواند فی سبیل الله نباشد. چون اصلا دریچه ورود به جهاد و انگیزه پرداختن به آن قصد قربت است. به خاطر خدا بودن و خداپسندانه بودن جهاد را احاطه کرده است، اما جنگ الزاما این طور نیست.
سه. مرز جنگ، صلح است و مرز صلح، جنگ است اما جهاد اصلا مرز ندارد. به عبارت دیگر اگر جنگ با صلح به پایان برسد جهاد نقطه پایان ندارد و با صلح پایان نمییابد. جهاد اصلا تعطیلبردار نیست؛ چرا که جهاد یک حکم خدایی است، و مگر میشود حکم خدا را تعطیل کرد؟ به همان گونه که نماز، روزه، زکات و دیگر احکام شرعی به مثابه خودِ حکم که نگاه کنیم تعطیل بردار نیستند؛ جهاد هم به مثابه حکم دینی اصلا معنی ندارد که مثلا یک دورهای منتفی بشود. شکل آن تغییر میکند ولی خود آن هیچگاه تعطیلبردار نیست.
پیامد توجه به مقوله جهاد برای تحلیل صلح امام حسن علیه السلام
همان طور که ذکر شد، چنین بر میآید که کسانی که با امام حسن علیه السلام مخالفت کردند، به یک نوع همسانپنداری جهاد و جنگ باور داشتند و بر همین اساس، خیال کرده بودند که با ترک جنگ و برقراری صلح، جهاد تعطیل شده است و به همین خاطر به مخالفت با امام پرداختند. و حال آن که آن چه با صلح تعطیل میشود، جنگ است نه جهاد، اصلا جهاد تعطیل بردار نیست که با صلح بخواهد تعطیل شود. جهاد همان گونه که در لباس جنگ تحقق دارد، در قالب صلح هم میتواند استمرار پیدا کند. آن چه که حکم شرعی است و نباید تعطیل شود و حکم خداست و نباید تعطیل شود جهاد است نه جنگ. یکسان انگاشتن جهاد و جنگ از یک سو و تقابل دو گفتمان صلح و جنگ از سوی دیگر موجب این تلقی شده بود که صلح و جهاد هم مقابل هم هستند و وقتی جنگ یک ارزش شمرده شود طبعا تعطیل شدن آن به مثابه تعطیلی یک حکم الهی انگاشته میشود. یکسان پنداشتن جهاد با جنگ در حقیقت تنزل دادن جایگاه جهاد از یک حکم الهی به یک پدیده بشری است. طبعاً مراد من این نیست که اگر الآن امکان گفتگو با مخالفان صلح امام حسن علیه السلام وجود داشت آنها میگفتند که بله ما چنین باوری داریم، اما کنار هم گذاشتن این واژهها و سخنان آنها این اجازه را به میدهد که چنین برداشتی داشته باشیم. در هیچ یک از سخنان مخالفان صلح امام حسن علیه السلام نامی از جهاد برده نشده است، امام هم که در مقام پاسخ به آنها هستند از کلمه جهاد استفاده نکردهاند. همه بحث حول دو اصطلاح جنگ و صلح میگردد و حال آن که نه صلح ارزش ذاتی دارد و نه جنگ. به همین دلیل است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام که گاه در خطبههایشان به صراحت از فضیلت جهاد سخن گفتهاند؛ مانند خطبه معروف بیست و هفت نهجالبلاغه در وصف جهاد و یا خطبه پنجاه و پنج در مذمت کسانی که جهاد را ترک کنند، همچنین در جاهای دیگری مثلا در عهدنامه مالک اشتر در فضیلت صلح سخن گفتهاند و به عنوان یکی از معیارهایی که مالک در گزینش افراد باید به آن توجه کند از روحیه صلحپذیری یاد کردهاند: وَ لاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ ؛ فردی که برمیگزینی باید کسی باشد که صلحی را که دشمن بدان فرا میخواند را ترک نکند، دفع نکند و از آن روی برنگرداند وَ لِلَّهِ فِیهِ رِضًا رضایت خداوند در پذیرش صلحی است که دشمن به آن فرا میخواند. فَإِنَّ فِی اَلصُّلْحِ دَعَهً لِجُنُودِکَ وقتی که صلح باشد سربازان آرامش و راحت خواهند داشت وَ رَاحَهً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلاَدِکَ صلح مایه خلاصی یافتن و رهایی یافتن از غم و اندوههاست، صلح مایه امنیت سرزمین تحت حکومت توست، البته بعد از آن هم میفرمایند وَ لَکِنَّ اَلْحَذَرَ کُلَّ الذر اَلْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ بعد از این که صلح شد باید بسیار مراقب این دشمن باشید و از آن غفلت نکنید.
امیرالمؤمنین که نستجیر بالله نمیآیند متناقض حرف بزنند و یک جا به صلح دعوت کنند و یک جایی به جنگ. ولی باید دقت داشت که جهاد اعم است از صلح و جنگ. بنا بر این روحیه صلح داشتن مومن هیچ مغایرتی با روحیه جهادی ندارد.
منحصر دانستن جهاد به جنگ موجب آن انتقادها از سوی مخالفان امام علیه السلام به امام شد، البته روشن است که مؤمن باید انس با برق شمشیر را هم از یاد نبرد، اما نباید جهاد را با جنگ یکی شمرد.
جمعبندی
با بررسی روایات مربوط به مواضع شیعیان مخالف صلح امام حسن علیه السلام، روشن شد که آنها از هفت واژه کانونی برای ابراز مخالفت خود بهره بردهاند. سه واژه تحویل خلافت (دفع) و بیعت و خلع و تقلید از این هفت واژه ناظر به نتیجه صلح امام حسن علیه السلام بود و دو واژه مداهنه و مصالحه از یک سو و قتال و حرف از سوی دیگر یک دوگانه را تشکیل میدهند که یکی ارزش و دیگری ضد ارزش شمرده میشد و حال آن که حرکت امام علیه السلام فراتر از این دو نگاه و در قالب گفتمان جهاد قابل فهم و تفسیر است نه دو گانه صلح و جنگ.
خلاصه و شالوده همه عرایضم همین است که در گفتگوهایی که بین مخالفان امام علیه السلام و امام در گرفت، نگاهها اسیر دوگانه جنگ و صلح بود، ولی اگر نگاه سوم یعنی جهاد هم به آن اضافه شود و حرکت امام را در این فضا تحلیل کنیم، میتوانیم بگوییم امام حرکت جهادی انجام دادند اما الزاما این حرکت جهادی در شکل جنگ نمایان نشد، زیرا جنگ تنها شکل انحصاری جهاد نیست، مؤمن میتواند بر پایه حکمت جنگ را ترک کند، ولی این الزاما به معنی ترک جهاد نیست.
در پایان مناسب است بر این نکته تأکید شود که در مقام بهره جستن از مفاهیم دینی برای تحلیل و تفسیر مسائل سیاسی و اجتماعی روز باید مراقب باشیم که این مفاهیم بلند و جاودانه را به گونهای که تنها مشکل امروز را حل کنند تفسیر نکنیم و آنها را در حد نیازهای مقطعی و احیانا منافع فردی و گروهی خودمان تقلیل و تنزل ندهیم.
(نوشتار فوق ارائه شده به صورت برخط در روز جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ از طریق اینستاگرام خانه اندیشمندان علوم انسانی در قالب مجموعه سخنرانیهای رویکردی نو به صلح امام حسن علیه السلام
یادآور میشود بحث امروز ما با عنوان “تنوع واژگان یادکرد صلح امام حسن علیه السلام و دلالتهای آن” تقریری دوباره از بخشی از بحثی است که در دی ماه ۱۳۹۲ ش. با عنوان “گفتمانهای صلح،جهاد و جنگ؛ بازخوانی صلح امام حسن علیه السلام” در پژوهشکده تاریخ اسلام ارائه شده است.)