ابوعبداللّٰه محمد بن عمر واقدى (130-207ق)، از مشاهير قدمای مورخين اسلامی، بزرگترین متخصص در تاریخ غزوات پیامبر(ص)
ولادت
در سال يكصد و سى ه.ق.در اواخر خلافت مروان بن محمد در مدينه متولد شد. اين مطلب را شاگرد و كاتب او ابن سعد در طبقات اظهار داشته است. صفدى و ابن تغرى بردى ولادت او را در سال 129 دانستهاند.و ابوالفرج اصفهانى مىنويسد كه مادر واقدى، دختر عيسى بن جعفر بن سائب خاثر است، و پدر اين بانو، مردى ايرانى و از سرزمين فارس است.
واقدى از وابستگان بنى سهم است كه يكى از خاندانهاى قبيلۀ بنى اسلم شمرده مىشوند. اين كه ابن خلّكان، او را از وابستگان و خدمتكاران بنى هاشم دانسته است، صحيح نيست. مصادر كتب تذكره و رجال دربارۀ آغاز زندگانى او مطلبى ندارد، ولى به نظر مىرسد كه واقدى از سنين جوانى، بلكه نوجوانى، دربارۀ كسب معلومات مربوط به سيره و جنگهاى پيامبر(ص)سخت كوشش مىكرده است.
ابن عساكر ضمن نقل قول مسيبى مىنويسد كه:واقدى كنار ستونى در مسجد پيامبر مىنشست. از او پرسيدند چه مىخوانى؟ گفت: بخشهايى از مغازى. اين خبر را خطیب بغدادى هم در تاريخ بغداد از سمتى نقل كرده است.
بيشتر مراجع، موضوع توجه واقدى به جمعآورى اخبار و احاديث و روايات مختلف مربوط به سيره را ذكر كرده و به كوشش او در اين راه تصريح كردهاند.
ابن عساكر و خطیب بغدادى و ابن سيد الناس از واقدى نقل مىكنند كه مىگفت: به هر يك از فرزندان صحابه و شهدا و وابستگان آنها كه مىرسيدم مىپرسيدم، آيا از كسى خبرى دربارۀ چگونگى شهادت و محل مرگ خويشاوند خود شنيدهاى؟و چون خبر مىدادند، شخصا به جايى كه گفته بود مىرفتم و محل را مشاهده مىكردم. چنانكه به منطقۀ مريسيع رفتم و از نزديك آنجا را مشاهده كردم و از هيچ جنگى آگاه نشدم مگر اينكه براى معاينه محل آن جنگ به آنجا رفتم.اخبارى شبيه به اين خبر نقل شده است.
از جمله هارون فروى مىگويد: واقدى را در مكه ديدم كه كوله پشتى سفرى دارد.گفتم: آهنگ كجا دارى؟ گفت:مىخواهم به حنين بروم كه محل جنگ حنين را از نزديك مشاهده كنم.
چيرگى واقدى در شناختن مواضع مختلف به آن درجه است كه گفتهاند هنگامى كه هارون الرشيد و يحيى بن خالد برمكى در سفر حج خود به مدينه رسيدند، در جستجوى راهنمايى بودند كه آنها را به محل گورهاى شهيدان و جايگاه جنگها راهنمايى كند، آنها را به واقدى حواله كردند و او همراه آن دو تمامى مواضع و گورها را نشان آنان داد. ديدار واقدى با يحيى بن خالد برمكى مايۀ خير و بركت براى واقدى شد. پيوند ميان او و خاندان برمكى حتى پس از بدبختى خاندان برمكى هم ادامه داشت. جايزه ده هزار درهمى هارون الرشيد را كه به واقدى پرداخت شد، براى باز پرداخت وامهايى كه بر او جمع شده بود و همچنين ازدواج بعضى از فرزندان بكار برد و در گشايش و آسودگى زندگى مىكرد.
همۀ مصادرى كه شرح حال واقدى را نوشتهاند، تصريح كردهاند كه با وجود گرفتاريهاى مادى كه در تمام مدت زندگى دست به گريبان او بود، معذلك مردى بخشنده و بزرگوار و مشهور به سخا و بخشش بوده است.
اساتید
ابن جُريج (150ق.)، محمد بن عِجلان (148ق.)، مَعْمَر بن راشد (153ق.)، ابراهيم بن سعد (185ق.)، ابن ابيذِئْب (159ق.)، سُفيان ثَوری (161ق.)، عبدالرحمن بن عبدالعزيز (162ق.)، عبدالحميد بن جعفر (153ق.) و عبدالعزيز دراوَرْدي (187ق.) شماري از شناخته شدهترين استادان و مشايخ واقدی هستند كه او در مغازی، سيره، فتوحات و اختلافات حديثي و فقهی، از آنان دانش فراگرفته است.
حركت به عراق
واقدى در سال 180 ه.ق.از مدينه به قصد عراق بيرون آمد. خطیب بغدادى از قول واقدى نقل مىكند كه مىگفت: «در مدينه گندم مىفروختم، صد هزار درهم سرمايه مردم در دست من بود كه با آن كار مىكردم و حق العمل برمىداشتم و آن سرمايه از دست رفت و آهنگ عراق كردم و پيش يحيى بن خالد برمكى آمدم». ابن سعد هم مىگويد: «واقدى به واسطۀ اينكه وامدار شده بود به عراق رفت». چنين به نظر مىرسد كه سبب اصلى مسافرت واقدى به عراق رغبت او به ديدار يحيى بن خالد برمكى است، زيرا در سفر حج همت والاى يحيى در وجود واقدى كششى نسبت به او ايجاد كرده بود و واقدى مىخواست براى تحقق بخشيدن به آرزوهاى مادى و معنوى خود در محيط راحت ترى قرار گيرد.در آن هنگام دريچههاى نور و اميد در بغداد بود-مخصوصاً در دورۀ هارون.
ابن سعد در جاى ديگر مطلبى مىنويسد كه مؤيد اين نظريه است، مىگويد: «واقدى مىگفت: روزگار دندان بما نشان داد و همسرم ام عبداللّٰه به من اعتراض كرد و گفت چرا كوتاهى مىكنى؟وزير خليفه تو را مىشناسد و از تو خواسته است كه پيش او بروى و او داراى مقام ارزنده است.اين بود كه از مدينه كوچيدم».
هنگامى كه واقدى به بغداد رسيد، متوجه شد كه درباريان و خليفه به ناحيۀ رقّه در شام رفتهاند، اين بود كه مركوب خود را به سوى شام به حركت درآورد و در آنجا به ايشان پيوست. يحيى بن خالد برمكى با او برخوردى داشت كه شايستۀ مرتبۀ بخشندگى و بزرگوارى ايشان بود. در زير سايۀ برامكه، از هر سوى خير و نيكى به واقدى روى آورد، عطاياى ايشان به او منضمّ به عطاياى هارون و پسرش مأمون بود. واقدى مىگويد: «از خليفه ششصد هزار درهم دريافت داشتم به طورى كه پرداخت زكات بر من واجب شد».
ابن سعد نوشته است: «واقدى از رقّه شام به بغداد برگشت و همانجا مقيم شد تا اينكه مأمون از خراسان برگشت و او را قاضى منطقۀ عسكر مهدى كرد، كه در بخش شرقى بغداد است.
ابن خلّكان از قول ابن قتيبه نقل مىكند كه واقدى به هنگام مرگ در بخش غربى بغداد قاضى بوده است. ولى هورووتس اين گفتار را رد كرده و آن را مستند به اشتباه ابن خلّكان، در کیفیت معنى عبارت ابن قتيبه دانسته است، مىگويد: عبارت ابن قتيبه چنين است: «واقدى در سال 207 درگذشت و محمد بن سماعه تميمى بر او نماز گزارد و او قاضى منطقۀ غربى بغداد بود.»-كه در اين جا منظور بيان سمت و منصب محمد بن سماعه است نه واقدى.
ظاهرا در اينكه واقدى هنگام مرگ قاضى ناحيۀ شرقى بغداد بوده است شكى نيست، ولى پيش از آنكه مأمون او را به سمت قضاوت ناحيۀ شرقى منصوب كند، در ناحيۀ غربى سكونت داشته است و بسيارى از مصادر اين موضوع را تصريح كردهاند. هنگامى كه واقدى از جانب غربى بغداد به جانب شرقى آن مىكوچيد کتابهايش را در يكصد و بيست بستۀ سنگين حمل كرد.
ياقوت مىنويسد: «هارون الرشيد سمت قضاوت منطقۀ شرقى بغداد را به واقدى داده است، پيش از آنكه مأمون او را به منصب قضاوت عسكر مهدى منصوب كند.» و اين به صواب نزديكتر است، زيرا واقدى با هارون رابطۀ صميمى داشته است، و اين امكان فراهم بوده است و دليلى نداريم كه بگوييم انتصاب او به قضاوت آن همه به تأخير افتاده باشد كه مأمون از خراسان برگردد. با وجود پيوند دوستى استوارى كه ميان واقدى و يحيى بن خالد و ديگر برمكيان بود، مأمون نه تنها همچنان سمت قضاوت به واقدى داد بلكه پس از نكبت و بدبختى برامكه، در بزرگداشت و رعايت حال واقدى كوتاهى نكرد و مناصب مهم ديگرى هم به او واگذار كرد.چنانكه در آن منصب از طرفدارى مأمون برخوردار بود.ابن حجر عسقلانى دربارۀ واقدى مىگويد: «يكى از بزرگان علماى دربار و قاضى بغداد و عراق بوده است. سهمى هم ضمن بيان شرح حال اشعث بن هلال، كه قاضى گرگان بوده است، مىنويسد:واقدى از بغداد او را به سمت قاضى گرگان منصوب ساخته است. در مدت چهار سال آخر عمر، واقدى سمت قضاء ناحيۀ عسكر مهدى را داشته است.
واقدى با همۀ بخششها و پاداشهاى فراوانى كه از طرف هارون و وزيرش يحيى بن خالد و فرزندش مأمون دريافت مىكرد، به هنگام مرگ چيزى نداشت-حتى كفن آمادهاى كه او را كفن كنند و مأمون براى او كفن فرستاد. واقدى از مأمون تقاضا كرده بود تا وامهاى او را بپردازد و او پذيرفت و وام او را پرداخت كرد.
دربارۀ تشيّع واقدى
شايد وجود دو كتاب واقدى به نامهاى مولد الحسن و الحسين و مقتل الحسين توهم شيعه بودن او را موجب شده است، چنانكه ابن نديم هم چنين پنداشته است و مىگويد:واقدى شيعه و داراى مذهب پسنديده بوده است و تقيه مىكرده است.واقدى روايت مىكند كه على(ع) از معجزات پيامبر(ص) است، همچنان كه عصا براى موسى(ع) و زنده كردن مردگان براى عيسى(ع) معجزه بود.
صاحب اعيان الشيعه (مرحوم آیتالله سيد محسن جبل عاملى قدسسرّه) اين گفتار ابن نديم را نقل كرده است و به آن در مورد شيعه بودن واقدى استناد كرده و به همين جهت شرح حال او را در كتاب خود آورده است. همچنين، آقا بزرگ تهرانى در الذريعه هنگام ذكر تاريخ واقدى اين مطلب را ذكر كرده است.
در عين حال آنچه كه موجب تعجب و حيرت مىگردد اين است كه طوسى(منظور شيخ طوسى قدّس سره است) با آنكه معاصر ابن نديم است در كتاب الفهرست خود هيچيك از کتابهاى واقدى را نام نمىبرد و مخصوصاً كتاب مولد الحسن و الحسين و مقتل الحسين را با همۀ اهميتى كه علما و مورخان شيعه براى اين كتاب قائلند ذكر نكرده است.
بر فرض كه تسليم نظريۀ ابن نديم بشويم كه واقدى شيعه بوده ولى تقيه مىكرده است، بايد تشيع او به گونهاى در موقع نقل مطالب مربوط به على(ع)ظاهر شود ولى در اين گونه موارد چيزى اظهار نداشته است، بلكه برعكس مىبينيم كه واقدى گاه احاديثى كه نقل مىكند چنان است كه قدر و منزلت على(ع) را كاسته و يا كار او را بىارزش ساخته است.مثلاًوقتى كه بازگشت پيامبر(ص) از احد به مدينه را ذكر مىكند، مىنويسد كه فاطمه(ع) شروع به پاک كردن خون از چهرۀ پيامبر(ص) کرد و على(ع) به مهراس رفت تا آب بياورد، و پيش از آنكه برود، شمشير خود را به فاطمه(ع) داد و گفت: «اين شمشير غير قابل سرزنش را بگير.»چون پيامبر(ص) شمشير على(ع) را خون آلوده ديد، فرمود: «اگر تو خوب جنگ كردى، عاصم بن ثابت و حارث بن صمّه و سهل بن حنيف هم خوب جنگ كردند و شمشير ابودجانه هم غير قابل سرزنش است.»
و هنگامى كه در سيره ابن اسحاق عدد كشته شدگان قريش در جنگ بدر را مىخوانيم، مثلاًمىبينيم كه ابن اسحاق مىگويد: «طعيمة بن عدى را على(ع) کشته است.» و حال آنكه واقدى مىگويد كه او را على(ع) نكشته، بلكه حمزه كشته است. همچنين هنگامى كه واقدى مسأله قتل صوأب و اختلاف نظر دربارۀ كسى كه او را در روز احد كشته است طرح مىكند، مىگويد: «برخى گفتهاند:كه سعد بن ابى وقّاص او را كشته است، و برخى گفتهاند على(ع)، و ديگرى گفته است قزمان و در نظر ما صحيحتر آن است كه قزمان صوأب را كشته است.»
از اين مهمتر آنكه، شیعیان خودشان در نقل اقوال واقدى گفتار او را به عنوان قول شيعه قبول ندارند، چنانكه، مثلا، ابن ابىالحديد در كتاب خود بخشى نسبتا مفصل از واقدى نقل كرده است، و سپس در همان مورد روايت ديگرى را كه با آن اختلاف دارد آورده و مىگويد: «در روايت شیعیان چنين است» و اين دليل آن است كه ابن ابىالحديد، واقدى را شيعه نمىداند و او را نمايانگر آراى شيعه نمىبيند.
اين نكته هم قابل ذكر است كه به ابن اسحاق هم تهمت گرايش به تشيع و قدرى بودن زدهاند. و چنين به نظر مىرسد كه اتهام واقدى و ابن اسحاق در اين مورد ارتباطى به عقايد شخصى آن دو ندارد، بلكه اين اتهام از آنجا ناشى شده است كه آنها در کتابهاى خود پارهاى از اقوال و آراء شیعیان را بيان داشتهاند.و اين دليل آن نيست كه معتقد به آن مطالب باشند، بلكه طبيعت نويسندگى در اين گونه تأليفات اقتضاى آن را دارد.
شايد يكى از دلائل اينكه واقدى را شيعه وصف كردهاند مربوط به بعضى از مسائل مذكور در كتاب او باشد.مثلاًگاهى اسامى گروهى از صحابه را ذكر كرده است كه نام خلفاى راشدين هم ميان آنهاست، و چنانكه بايد و شايد حق ايشان را ادا نكرده است.به عنوان مثال، در نسخۀ خطى كه ما آنرا اصل قرار داديم، فهرستى در مورد نام اشخاصى كه در جنگ احد، از پيش پيامبر(ص) گريختهاند، مىبينيم كه چنين آغاز مىشود: «از جملۀ كسانى كه گريختهاند فلان است و حارث بن حاطب،ثعبلة بن حاطب، سواد بن غزيه، سعد بن عثمان، عقبة بن عثمان، خارجة بن عامر-كه تا ملل(نام جايى است) فرار كرد-اوس بن قيظى و گروهى از بنى حارثه.» در صورتی که همين عبارت را در شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد مىبينيم كه بجاى كلمۀ فلان، عمر و عثمان آمده است.و بلاذرى هم اين عبارت را از واقدى فقط با ذكر كلمه عثمان نقل كرده و نام عمر در آن نيست.ظاهرا چنين است كه در نسخه خطى اصلى واقدى عمر و عثمان يا يكى از آن دو را ذكر كرده و از گريختگان روز احد دانسته بوده است، اما كسى كه نسخه را رونويسى كرده، اين مسأله را در مورد عمر و عثمان يا هر يك از ايشان نپذيرفته و آنرا به كلمۀ «فلان» تغيير داده است.و چون متن اصلى و نسخه صحيح واقدى به دست شيعه افتاده است، اين اخبار مربوط به عمر و عثمان را خواندهاند و به طور قطع او را شيعه پنداشتهاند.طبق اين دلائل، نظريه و عبارات ابن نديم در مورد تشيع واقدى سست به نظر مىرسد و هيچ دليل قطعى بر تشيع واقدى نيست.و بايد در جستجوى دلايل ديگرى بود، و بويژه بايد از مطالب صريح خود واقدى استمداد طلبيد.
مقدمه مارسدن جونز بر مغازى واقدى
وفات واقدى
دربارۀ تاريخ وفات او اختلافى ديده مىشود.ابن خلّكان، متذكر مىشود كه واقدى در سال 206 ه.ق.درگذشته است، و حال آنكه منابع ديگر از جمله ابن سعد در طبقات متذكر شدهاند كه مرگ او در ذيحجه 207 ه.ق.اتفاق افتاده است و خطیب بغدادى، با اسنادى از عبداللّٰه حضرمى روايت مىكند كه واقدى در سال 209 ه.ق.درگذشته است.
اگر قرار باشد يكى از اين روايات را بر ديگر روايات ترجيح دهيم، از همه به صواب نزديكتر روايت دوم است كه ابن سعد شاگرد و كاتب واقدى و كسى كه به زمان او نزديكتر است، نقل كرده است. بعلاوه، ابن سعد شب وفات و روز دفن او را نام برده است و چنين مىنويسد: «واقدى شب سه شنبه، يازده شب گذشته از ذيحجه سال 207 ه.ق، در گذشت و روز سهشنبه در گورستان خيزران به خاک سپرده شد و هفتاد و هشت ساله بود.» بعلاوه، اين روايت در بيشتر منابع آمده است.
آثار
واقدى در جمعآورى احاديث تلاش مىكرد چنانكه على بن المدينى روايت مىكند كه او بيست هزار حديث جمع كرده است. ابن سيد الناس هم نقل مىكند كه يحيى بن معين مىگفته است: «واقدى بيست هزار حديث از پيامبر جمع كرده است كه همگى تازگى داشته و قبلا ثبت نشدهاند و اين به واسطۀ همان مطلبى است كه قبلا اشاره كرديم و گفتيم او از همۀ فرزندان صحابه و شهدا و وابستگان ايشان، از احوال گذشتگان مىپرسيد و شخصا هم به محل جنگها و وقايع مراجعه مىكرد و از همگان سؤال مىكرد.»
ابن نديم مىگويد: «دو نفر در خانۀ واقدى شب و روز به نگارش و ثبت کتابها و مطالب او اشتغال داشتند و به هنگام مرگ ششصد بسته كتاب از او باقى ماند كه براى حمل هر بسته احتياج به دو مرد بود.»
بديهى است كه واقدى دربارۀ عموم علوم اسلامى نظر داشته است ولى به طور خاص دربارۀ تاريخ اسلام كار كرده است.ابراهيم حربى در اين مورد مىگويد: «واقدى در امر تاريخ اسلام دانشمندترين مردم بوده و از دورۀ جاهليت چيزى نمىدانسته است.»
ابن سعد كاتب و شاگرد واقدى او را چنين وصف كرده است: «واقدى آگاه به مغازى، سيره، فتوح، اختلاف مردم دربارۀ احاديث و احكام و اجتماع و هم آهنگى مردم در موضوعات بود.و اين مطالب را در كتبى كه نوشته و تفسير كرده و آنها را استخراج كرده است، مىبينيم.»
ما کتابهاى او را همانطور كه در الفهرست ابن نديم آمده است، ذكر مىكنيم و بعد با منابع ديگر مقايسه و مطابقت كرده و موارد اختلاف را بازگو مىكنيم:
كتاب التاريخ و المغازى و المبعث.
كتاب اخبار مكه.
كتاب الطبقات.
كتاب فتوح الشّام.
كتاب فتوح العراق.
كتاب الجمل.
كتاب مقتل الحسين.
كتاب السيره.
كتاب ازواج النبى.
كتاب الردّه و الدّار.
كتاب حرب الاوس و الخزرج.
كتاب صفّين.
كتاب وفاة النبى.
كتاب امر الحبشة و الفيل.
كتاب المناكح.
كتاب السقيفة و بيعة ابىبكر
كتاب ذكر القرآن.
كتاب سيرة ابىبكر و وفاته.
كتاب مراعى قريش و الانصار فى القطائع، و وضع عمر الدواوين، و تصنيف القبائل و مراتبها و انسابها.
كتاب الرغيب فى علم القرآن و غلط الرجال.
كتاب مولد الحسن و الحسين و مقتل الحسين.
كتاب ضرب الدنانير والدراهم.
كتاب تاريخ الفقهاء.
كتاب الآداب.
كتاب التاريخ الكبير.
كتاب غلط الحديث.
كتاب السنة و الجماعة و ذمّ الهوى و ترك الخوارج فى الفتن.
كتاب الاختلاف.
روايت ابن نديم در مورد کتابهاى واقدى با آنچه كه ياقوت در معجم الادباء آورده، يكسان است و اختلاف مختصرى به شرح زير در آن ديده مىشود:
كتاب ششم را ياقوت با نام كتاب يوم الجمل ذكر كرده است.
در مورد نام كتاب نوزدهم، عبارت تصنيف القبائل و مراتبها و انسابها ذكر نشده است.
كتاب بيستم را با نام كتاب الترغيب فى علم القرآن ثبت كرده است.
كتاب بيست و يكم را مىگويد دو كتاب است:يكى مولد الحسن و الحسين و ديگرى مقتل الحسين.
كتاب بيست و دوم را با نام السنة و الجماعة و ذمّ الهوى آورده است.
صفدى هم در الوافى بالوفيات، کتابهاى واقدى را با اختلافى در اسامى آنها به شرح زير آورده است:
صفدى کتابهاى رقم هشتم، كتاب السيره و دوازدهم، كتاب صفين را ذكر نكرده است.
كتاب يازدهم را با نام حروب الاوس و الخزرج ذكر كرده است.
كتاب هيجدهم را با نام ذكر الاذان ياد كرده است.
در مورد كتاب نوزدهم مانند ياقوت، عمل كرده است.
كتاب بيستم را با نام كتاب الترغيب فى علم المغازى و غلط الرجال ثبت كرده است.
كتاب بيست و يكم را با نام كتاب مولد الحسن و الحسين و مقتله نوشته است.
كتاب بيست و دوم را به نام كتاب ضرب الدنانير آورده است.
كتاب بيست و هشتم را با نام كتاب اختلاف اهل المدينة و الكوفة فى ابواب الفقه ثبت كرده است.
به طورى كه نویسنده هدية العارفين نقل مىكند، حاجى خليفه صاحب كتاب كشف الظنون نيز همۀ اين كتابها را با تفاوت و اختلاف زياد در اسامى آنها نقل كرده است و چيزى بر کتابها نيفزوده است بجز يك كتاب بنام تفسير القرآن، كه شايد همان كتاب هفدهم باشد كه ابن نديم بنام كتاب ذكر القرآن ياد كرده است.
از مجموع تأليفات واقدى نسبت به دو كتاب مغازى و كتاب الردّة به او ترديدى نداريم. البته مطالبى از كتب ديگر او در تأليفات متأخرين نقل شده است.
از نامگذارى كتاب التاريخ و المغازى و المبعث، چنين برمىآيد كه به صورت يك كتاب واحد نبوده، بلكه سه كتاب جداگانهاند:يكى كتاب مغازى است و دو كتاب ديگر شايد بخشهايى از كتاب تاريخ كبير يا كتاب سيره بودهاند.
همين مسأله در مورد كتاب ديگر واقدى كه با نام الرّده والدار ثبت شده است پيش مىآيد زيرا مسأله جنگ ردّه و كشتن عثمان با توجه به اين كه ميان آن دو تقريبا ربع قرن فاصلۀ زمانى است، نبايد موضوع يك كتاب باشد.و چنين به نظر مىرسد كه آن هم بايد دو كتاب جداگانه باشد-مخصوصاً كه در منابع ديگر نام اين كتاب فقط به صورت كتاب الردّه آمده است.مثلاًسهيلى و ابن خير اشبيلى آن را چنين ثبت كردهاند.
يافعى هم در مرآة الجنان مىگويد:ديگر از كتب واقدى كتاب الردّه است كه در آن مسألۀ ارتداد عرب بعد از وفات پيامبر(ص) و جنگهاى صحابه با طلحة بن خويلد اسدى و اسود عنسى و مسيلمه كذّاب را مطرح ساخته است. حاجى خليفه هم اين كتاب را با همين نام آورده است. بروكلمان متذكر شده است كه نسخهاى از اين كتاب با نام كتاب الردّه در كتابخانۀ خدابخش شهر بانكيپور هند موجود است ولى پس از دسترسى به آن معلوم شد كه تمام مطالب آن از واقدى نيست، بلكه مجموعهاى است دربارۀ اخبار ردّه كه از واقدى و ابن اسحاق نقل شده است.
اين هم روشن است كه در عين حال آنچه ابن سعد و طبرى در مورد اخبار پيشآمدهاى بعد از وفات پيامبر(ص) نوشتهاند و همچنين بيشتر مطالبى كه ابن حبيش در كتاب غزوات خود نوشته است، مأخوذ از كتاب الردّه واقدى است.
دربارۀ كتاب طبقات واقدى مىتوان گفت در واقع كتابى است نظير كتاب طبقات كه شاگرد و كاتب او محمد بن سعد تأليف كرده و در آن از طبقات واقدى بسيار نقل كرده است.
تنها نويسندۀ ديگرى كه با واقدى همزمان بوده و در طبقات تأليفى دارد هيثم بن عدى است. بدين جهت واقدى را از پيشگامان تأليف طبقات و از بنيان گذاران آن علم مىشمرند.دو كتاب فتوح الشام و فتوح العراق واقدى از ميان رفتهاند و امروز به هيچيك از آن دو دسترسى نداريم.آنچه هم كه به نام فتوح الشام و فتوح العراق موجود است از او نيست چه تاريخ تأليف اينها پس از روزگار واقدى است.
بلاذرى در كتاب فتوح البلدان خود مطالب زيادى از واقدى نقل مىكند و اين بدان جهت است كه او از شاگردان ابن سعد است، كه كاتب واقدى بوده است.
همچنين طبرى و ابن كثير هم از واقدى مطالب فراوانى را نقل كردهاند.طبرى بسيارى از حوادث نيمۀ دوم قرن دوم هجرى را از واقدى نقل مىكند-غالباً حوادثى كه در دورۀ زندگى واقدى اتفاق افتاده است. ابن كثير هم قضاياى تاريخى سال 64 ه.ق. را از قول واقدى نقل مىكند.