مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

يكي از صاحبدلان وزنه‌برداري را ديد كه برآشفته بود و غبار خشم بر چهره‌اش نشسته بود و دهانش كف آورده بود.

سؤال كرد: او را چه شده است؟

گفتند: فلان شخص به او دشنام داده است.

گفت: اين فرومايه هزار من سنگ برمي‌دارد و طاقت سخني نمي‌آورد؟

لاف سر پنجگي و دعوي مردي بگذار / عاجز نفس فرومايه! چه مردي و چه زني
گرت از دست برآيد، دهني شيرين كن / مردي آن نيست كه مشتي بزني بر دهني

سعدی، گلستان، باب دوم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *