مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

درویشی به دهی رسید.

جمعی کدخدایان را دید که آن جا نشسته، گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه بخدا با این ده همان کنم که با آن ده دیگر کردم.

آن ها ترسیدند و گفتند: مبادا که ساحری باشد که از او خرابی با ده ما رسد. آن چه خواست دادند.

بعد از آن پرسیدند: با آن ده چه کردی؟

گفت: آن جا درخواست کردم چیزی ندادند به این جا آمدم. اگر شما نیز چیزی نمی دادید این ده را ترک می کردم و به دهی دیگر می رفتم.

عبید زاکانی، کلیات، ص 237.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *