مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

شخصی نزد طبیب رفت و گفت: که شکم من به غایت درد می کند و بی طاقتم. آن را علاجی کن.

گفت: امروز چه خورده ای؟

گفت: نان سوخته بسیار خورده ام.

طبیب به شاگرد خود گفت:

ظرف کوچک داروی چشم را بیاور.

مریض گفت: مولانا! من درد شکم دارم، چشم را چه کنم؟

گفت: اگر چشمت روشن بود نان سوخته نمی خوردی.

علی صفی، لطائف الطوایف، ص 205.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *