مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و پایان نامه

 

چکیده:

تحلیل و بررسی دلالت‌های سیاسی جریان‌های فکری در افغانستان از اهمیت خاصی برخوردار است. درواقع می‌توان گفت کشمکش‌های سیاسی تاریخ معاصر افغانستان بخش عمده اش در تضادهای فکری جریانات سیاسی نهفته است که در مواجهه با بحران و نابسامانی‌های موجود به راه حل‌های متفاوتی روی آوردند اما هیچ کدام به موفقیت مطلوب دست نیافتند. با توجه به اهمیت مساله از یک سو و نبود پیشینه جدی تحقیقی و مطالعاتی در این عرصه از سوی دیگر، رساله حاضر به تحلیل و بررسی دلالت‌های سیاسی سه جریان مهم فکری در افغانستان یعنی چپ‌گرایی، اسلام سیاسی و لیبرالیسم پرداخته و به این مسأله پاسخ می‌دهد که جریان‌های فکری سه‌گانه چه دلالت‌های را در عرصه سیاسی اجتماعی افغانستان پردازش می‌کنند و از چه شان و وزنی در ساماندهی وضعیت موجود برخوردارند؟.

فرضیه قابل بررسی تحقیق براین فرض استوار است که جریان‌های فکری سه‌گانه هرکدام با توجه به نظام فکری مخصوص به خود، دلالت‌های متفاوتی را بازگو می‌کنند اما در مجموع هرسه جریان با ارائه دلالت‌های مطلوب و متناسب باشرایط تاریخی و ذهنی افغانستان فاصله دارند. برای بررسی این مهم از چارچوب و روش دلالتی و تلفیق آن با توصیف و تحلیل مقایسه‌ای استفاده شده است. چارچوب «دلالتی» رهیافتی است که در تحلیل و فهم اندیشه‌های سیاسی، آراء و مکاتب فکری به کار گرفته می‌شود و سیر مراحل فکری از نحوه مواجهه با مشکل تا ارائه راه حل، در این قالب بازنمایی می‌شود. با توجه به این نظریه، هر اندیشه‌ی سیاسی متضمن دست کم چهار دلالت: تبیینی، بنیادین، هنجاری و راهبردی است که هرکدام به وجهی از وجوه فکری ـ سیاسی اشاره دارد و در مجموع به عنوان منظومه‌ی به‌هم پیوسته طرحی از ایجاد نظم مطلوب و معیار به حساب می‌آید. این چارچوب در کنار روش توصیف و تحلیل مقایسه‌ای، می‌تواند شناخت و فهم بهتری از جریان‌های فکری در افغانستان و علل شکست و ناکامی شان ارائه نماید. بررسی تطبیقی دلالت‌های سیاسی جریان‌های فکری در افغانستان، از حیث اشتراکات و تفاوت‌ها در تبیین بحران موجود، پیش فرض‌های بنیادین، ارائه معیارهای مطلوب و…، به خوبی ظرفیت‌ها و کاستی‌های فکری هر جریان را در حل بحران و معضل نا بسامانی موجود ترسیم نموده و رابطه آراء را با زمینه‌های عینی و فضای ذهنی و نیز با چشم اندازها و راه حل‌ها به خوبی نشان می‌دهد.

نتیجه‌‌ی منطقی متاخذ از تحلیل دلالت‌های سیاسی جریان‌های سه‌گانه، حاکی از این است که بنظر می‌رسد جرهان‌های مذکور هیچکدام از ظرفیت لازم فکری در حل معضل موجود برخوردار نیستند. با این وصف اما، نمی‌توان بطور کلی آن دلالات را نادیده گرفته و طرد نمود بلکه می‌توان از سرنوشت و دلالت‌های مثبت و منفی آن در راستای ترسیم الگوی مطلوب و جریان‌ سازی بهتر بهره برد.

نتیجه گیری نهایی

در مجموع و به صورت کلی بررسی دلالات سیاسی جریا‌ن‌های فکری سه‌گانه که در فصول مختلف بدان پرداخته شد، حاکی از عدم ظرفیت فکری این جریا‌ن‌ها در سامان دهی مطلوب سیاست و اجتماع بحرانی افغانستان است. از بررسی و تحلیل دلالات سیاسی این جریان‌ها به خوبی دلائل و شواهد کافی بر این ادعا مشاهده می‌شود. جریان‌های فکری در افغانستان با مسائل و دغدغه‌های متفاوتی ظاهر شدند و درپی آن به ارائه راه‌حل‌ها و سیاست‌های مختلفی نیز رو آرودند. حاصل جمع این رویکردها را می‌توان نگاه تک بعدی به بحران‌ها و مسائل افغانستان دانست که تحت تأثیر فضای بیرونی افغانستان قرارداشته و با نگاه بیرونی به حل مسائل درونی افغانستان پرداختند. دغدغه‌ها و مسائل چون با نگاه بیرونی شکل گرفته و حالت جبری داشته است، خصلت جزم‌گرایانه و دشمن انگارانه بخود گرفته از توان تعامل و گفتگوی فکری برای حل بحران موجود عاجز مانده است. بنابراین به‌جای رسیدن به هنجارهای همسو و راهبردهای مشترک که حاصل تعامل و گفتگوی فکری است، تقابل حد اکثری شکل گرفته و در عرصه میدانی به جنگ و ستیز و ویرانی در مقابل هم انجامیده است. در نتیجه هرجریان فکری پرونده اش به دست جریان دیگر بسته شده بدون این‌که جریان بدیل خود توفیقی در سامان سیاسی مطلوب حاصل کرده باشد.

تقابل فکری جریانات چیزی است که در فصول گذشته با نگاهی آسیب شناسانه به مهمترین دلالات سیاسی این جریان‌ها، بازنمایی شده است. نوع نگاه و بحران شناسی جریان‌های فکری از جامعه و تبیین آن از اهمیت خاص بر خوردار است که باید با درک درست و برخواسته از واقعیات تاریخی و مبتنی بر داده‌های علمی و مطالعاتی دقیق صورت بگیرد. در بررسی دلالت‌های تبیینی جریان‌های فکری فهمیده می‌شود که چنین شناختی از بحران دیده نمی‌شود. نگاه جریان‌ها به این موضوع یک سویه و تک بعدی است که در مجموع دو رویکرد سنت‌گرایی تجددستیز و تجددگرایی سنت‌گریز را شکل داده است. نگاه تک بعدی به بحران به‌گونه‌ای است که یک بعد از مسائل به کلی از حیطه فکر و اندیشه جریان‌های فکری غائب است و در نتیجه به‌جای فکر و ارائه راه حل به پاک کردن صورت مسأله انجامیده است. جریان‌های فکری سه گانه در تبیین خود از بحران بیشتر به ایدآل‌های بیرونی خود وابسته بوده و به همین جهت از تبیین در دایره واقعیت‌های موجود باز مانده است. لذا مسائلی چون تبعیض و انحصارگرایی (جز در مواردی محدود اسلام سیاسی شیعی و طیف خاصی از چپ گرایی)، در تبیینات این جریان‌ها قرار نداشته است.

در بررسی دلالت‌های بنیادین جریان‌های فکری نیز فهمیده‌شد که هرکدام از جریان‌ها با توجه به وابستگی که به مکتب فکری بیرونی دارند، از مبانی و بنیادهای مختلفی برخوردارند. در نگاه کلی به دلالت‌های بنیادین، باز دو رویکردکلی قابل استنباط است یک؛ اتکاء به مبانی و بنیادهای که منتسب به دین و وحی است (دلالت بنیادین اسلام سیاسی)، و دو؛ تکیه بر بنیان‌های که در محیط و خارج از دین پردازش شده و سکولار است (دلالت‌های بنیادین چپ‌گرایی و لیبرالیسم). در بررسی این دو رویکرد واضح و روشن است که اسلام سیاسی از آنجا که بر مبانی منتسب به دین و وحی مفاهیم و دلالات خود را پردازش می‌کند، از ظرفیت بهتری نسبت به رقبای سکولار در مقبولیت دهی به دلالت‌های سیاسی خود در فضا و محیط جامعه سنتی افغانستان برخوردار است. جریان فکری چپ‌گرایی و لیبرالیسم چون با ابتنا بر مبانی سکولار دلالت‌های سیاسی خود را ارئه می‌دهند، هرچند در ظاهر به مقولاتی مهمی اشاره دارند اما به خاطر همین مبانی، از سوی جامعه نفی و با واکنش مواجه می‌شوند. با این وصف مشکلی که در دلالت بنیادین اسلام سیاسی در افغانستان وجود دارد این است که در عین انتساب به دین، تحت سیطره قرائت نقل‌گرایانه و اشعری مشرب قرار داشته و به شدت عقل ستیز و خرد گریز است. همین امر باعث شده است که از درک اقتضائات زمانه و پاسخ گویی متناسب با عصر حاضر باز مانده، به انفعال و خشونت در راه پیشبرد دلالات سیاسی خود متوسل گردد.

با ابتناء به دلالت بنیادین، دلالت‌های هنجاری جریان‌های فکری نیز حاوی اختلافات شدید در این عرصه است که به آسانی قابل جمع نیستند. هنجارهای اسلام سیاسی یک سره به مقولاتی اشاره دارد که شریعت محور و جزئی است؛ مثل ایمان خالص، تقوا، حجاب و… که درجای خود اشاره شد. این عناصر هرچند به بخشی از تکالیف و ارزش‌های جامعه دینی اشاره دارد، اما توجه شدید به آن، هنجارها و فضیلت‌های را که خصلت انسانی و عام دارند به دایره نسیان و فراموشی سپرده و در نتیجه از ارائه مطلوبات یک همزیستی مسالمت آمیز و عاری از خشونت باز مانده است؛ مقولاتی چون عدالت، کرامت انسانی، وفاق و برادری و… که در عین اهمیت بالا در همزیستی مسالمت آمیز اجتماعی، می‌توانند تحت مفاهیم دینی و اسلامی پردازش شوند.

هنجارهای چپ‌گرایی و لیبرالیسم نیز با توجه به نظام معنایی و بنیادهای خاص خود به مقولاتی اشاره دارند که هرچند ارزش‌ها و فضیلت‌های انسانی را نوید می‌دهند اما از آنجا که همان فضیلت‌ها تحت مفاهیم و مبانی غیر پردازش می‌شوند، از مقبولیت عمومی باز مانده و با واکنش مواجه می‌گردند. عدالت و آزادی را می‌توان ثقل هنجاری چپ‌گرایی و لیبرالیسم در افغانستان دانست که در عین حال ضروتی اجتناب ناپذیر در عرصه سیاسی اجتماعی افغانستان محسوب می‌شوند، اما چنانچه مشاهده می‌شود همین ارزش‌های ارزشمند چون با اتکاء به بنیاد‌ها و مبانی مارکسیستی و لیبرالیستی ارائه‌ می‌شوند، از سوی جامعه متکی به دین از مفاهیم غیر پنداشته شده و نفی می‌گردند. سرنوشت چپ‌گرایی در این عرصه بهترین شاهد و دلیل است که عدالت خود ساخته‌ی آن جریان چنان با واکنش منفی مواجه می‌گردد که برای آنان غیر قابل تصور بود. چپ‌گرایی از درک این مطلب عاجز بود که چگونه یک دهقان در عین حالی که به شدت نیازمند زمین است، از قبول زمین‌های توزیعی دولت کمونیستی با فتوای یک ملای محل که آن را غصبی می‌دانست، امتناع کند!.

در عرصه دلالات راهبردی نیز چنانچه گذشت اختلافات بیش از اشتراکات و تفاهم است. در بررسی کلی راهبردهای این جریانات دو رویکرد اصلی در این زمینه مشاهده می‌شود؛ از دل اسلام سیاسی و چپ‌گرایی یک نظام متمرکز اقتدارگرا بوجود می‌آید که فقط به ایدئولوژی و آرمان‌های وابسته خود پاسخ گو است و مردم در آن از حد اقل‌های نقش نیز محرومند و سهمی جز اطاعت ندارند. در مقابل راهبرد نظم لیبرالی بر مردم سالاری متکی است و خود را تابع قانون و رای مردم می‌داند. در یک نگاه کلی می‌توان پی برد که نظم اقتدارگرایانه و تمرکزگرا با توجه به سابقه سوء نظام استبدادی حاکم بر تاریخ معاصر افغانستان، مناسب شرایط کنونی نبوده و قابلیت بالای تبدیل شدن به نظم استبدادی و ارثی شدن حکومت را داراست. لذا نظمی که نوید دهنده حاکمیت مردمی و دموکراتیک باشد از تناسب بیشتری با شرایط کنونی افغانستان بر خوردار بوده و توسل به آن تنها راه جلوگیری از تمرکز قدرت و استبدادی شدن حکومت محسوب می‌شود.

با تمام این اوصاف و ادعای که مبنی بر عدم ظرفیت فکری این جریان‌ها در حل معضل افغانستان صورت گرفت، اما نمی‌‌توان دلالت‌های سیاسی هرکدام را به‌کلی نادیده گرفته و به صورت عام نفی نمود. در هرصورت این جریانات از دل تحولات و مسائل موجود در افغانستان سر برآورده و رشد کرده اند و هرکدام دغدغه‌ها و مسائلی را گوشزد کرده اند که در جای خود امری قابل ملاحظه و توجهی است. بنابراین راهکار مطلوب و برخورد منصفانه این است که بتوان از نقاط مثبت و منفی منعکس در دلالت‌های این جریانات برای بیرون رفت از وضعیت موجود بهره جست. همچنانکه باید از آسیب‌های این جریانات عبرت گرفته و آن را طرد نمود، می‌توان از ظرفیت‌ها و قابلیت هرکدام استفاده نموده و در راستای جریان سازی مطلوب استفاده نمود. به عنوان مثال؛ جریان سنت گرا و تجدد گرا هرکدام بخشی از بحران و معضل جامعه کنونی افغانستان را با اهمیت دیده و با توجه به آن تبیین نموده اند که هیچ یک را نمی‌شود نادیده گرفت و به صورت کلی نفی کرد و قائل به اهم و مهم شد. همه آن مسائل معضلات واقعی افغانستان اند که باید در نظر گرفته شوند. بنابراین در یک تبیین مطلوب می‌توان به یک بحران شناسی جامع رسید که بتواند هردو روی یک سکه را پوشش دهد و نیز در کنار آن می‌توان به دیگر بحران‌های عینی و تاریخی جامعه افغانستان اشاره نمود که از دید این جریان‌ها عمدا یا سهوا غافل مانده است مثل بحران تبعیض و غیره.

به همین طریق می‌توان از اختلافات بنیادین جریا‌ن‌های فکری عبرت گرفته و به مبانی همسو با فضای ذهنی جامعه سنتی و در عین حال متناسب با مقتضیات زمان دست یافت که تحت همگرایی عقل و وحی اشاره شده است. از نگاه مبانی و بنیادهای مطلوب، همگرایی عقل و وحی در دایره دو مذهب فقهی اکثریت سنی حنفی و شیعه اثنا عشری که هرکدام در منابع استنباط شرعی خود به عقل بها می‌دهند، امکان پذیر است. امری که بی‌جهت تا کنون مغفول مانده و قافیه را به فهم بنیادگرایانه و عقل ستیز از اسلام که سنخیتی با فضای تاریخی ـ مذهبی افغانستان ندارد باخته است و نیاز به احیا و بازسازی دارد.

در عرصه هنجارها نیز هرچند دلالت‌های سیاسی جریان‌های فکری حاوی اختلافات شدیدی است، اما در عین حال بر قدر متیقن‌های اشاره دارند که می‌توان از آن در جهت هنجار مطلوب استفاده برد. به عنوان مثال می‌توان از فضیلت عدالت اجتماعی یاد نمود که دست کم هیچ یک از جریان‌های فکری حد اقل از حیث نظر با آن مخالفتی ندارند و در عین حال یک فضیلت بسیار مهم و متناسب با فضای تبعیض آلود جامعه افغانستان محسوب می‌گردد که دیگر فضائل و ارزش‌ها مثل کرامت انسانی، امنیت، رفاه و… با وجود و حول آن معنا می‌یابد.

به همین میزان می‌توان از تحلیل راهبرد‌های این جریانات به ظرفیت سنجی پرداخته و در عین حال از نقاط منفی آن دوری نمود. چنانچه تحت راهبردهای مطلوب یادآوری گردید، از حیث راهبردی جریان لیبرالیسم از آنجا که به دموکراسی مبتنی است از ظرفیت بهتری نسبت به رقبا بر خوردار است که خواهان نظم اقتدارگرایانه و متمرکز اند. با این وصف اما باید از القاء دموکراسی به عنوان ارزشی که با مبانی غیر ساخته و پرداخته شده دوری جست و تنها با دید یک “روش دموکراتیک” بدان نگرست که ارزش‌های خود را از محیط موجود و با توجه با فضای ذهنی و عینی جامعه اتخاذ می‌کند. در کنار روش دموکراتیک در حل و فصل قضایای سیاسی اجتماعی، راهبرد کار آمدی را به عنوان یک مقوله جداگانه از دموکراسی نیز باید جدی گرفت. در غیر این صورت ممکن است اتکای صرف به دموکراسی راه به‌جای نبرده و زمینه‌های بازگشت به شیوه استبدادی شریعت محور و یا غیر آن را فراهم سازد. والسلام.

فهرست مطالب

مقدمه 1
بیان مساله 1
سوال‌های اصلی و فرعی تحقیق 3
فرضیه تحقیق 4
ضرورت تحقیق 4
پیشینه تحقیق و نوآوری تحقیق حاضر 5
روش تحقیق 7
قلمرو تحقیق 8
اهداف تحقیق 8
محدودیت‌ها و دشواری‌های تحقیق 8
ساماندهی تحقیق 9

فصل اول: مباحث مفهومی و نظری 10
1ـ مفاهیم 11
1ـ1 مفهوم تطبیقی 11
1ـ2 مفهوم جریان فکری 12
1ـ3 مفهوم و مرور کلی جریان‌های فکری سه‌گانه 13
1ـ3ـ1 چپ‌گرایی 13
1ـ3ـ2 اسلام سیاسی 19
1ـ3ـ3 لیبرالیسم 29
2ـ رهیافت دلالتی؛ چارچوب نظری و روش 36
3ـ1 دلالت تبیینی 39
3ـ2 دلالت بنیادین 40
3ـ3 دلالت هنجاری 42
3ـ4 دلالت راهبردی 43

فصل دوم: دلالت‌های سیاسی چپ‌گرایی در افغانستان 40
1ـ دلالت‌های تبیینی چپ‌گرایی 48
1ـ1فئودالیسم در افغانستان 49
1ـ2 تبعیض و استثمار طبقاتی 52
1ـ3 امپریالیسم و ارتجاع 54
1ـ4 ستم ملی 57
2ـ دلالت‌های بنیادین چپ گرایی 60
2ـ1ماتریالیسم فلسفی 63
2ـ2 قانون دیالکتیکی تضاد و تکامل اجتماعی 66
2ـ3 ماتریالیسم تاریخی 67
2ـ4 سوسیالیسم انقلابی 71
2ـ5 تجدید نظر طلبی مارکسیسم افغانی 74
2ـ5ـ1 انتقال از فئودالیسم به سوسیالیسم 75
2ـ5ـ2 تئوری ارتش بجای طبقه کارگر 77
3ـ دلالت‌های هنجاری چپ گرایی 80
3ـ1 عدالت اجتماعی 81
3ـ1ـ1 برابری طبقاتی 82
3ـ1ـ2 برابری اجتماعی 84
3ـ1ـ3 برابری جنسیتی 86
3ـ2آگاهی اجتماعی 90
3ـ3 آزادی انسان 94
4ـ دلالت‌های راهبردی چپ گرایی 96
4ـ1دموکراسی نوین 97
4ـ2 مرکزگرایی دموکراتیک 100
4ـ3 دیکتاتوری پرولتاریا 101
4ـ4 خشونت انقلابی 104
4ـ5 رهبری اقتدار گرا 105
4ـ6 جهانی گرایی کمونیستی 107
جمع بندی 109

فصل سوم: دلالت‌های سیاسی اسلام گرایی در افغانستان 112
1ـ دلالت‌های تبیینی اسلام سیاسی 116
1ـ1 بحران هویت اسلامی 116
1ـ2 جامعه جاهلی 120
1ـ3 تکفیر، طاغوت و هجرت 122
1ـ4 دشمن دور و دشمن نزدیک 124
1ـ5 بحران شناسی اسلام سیاسی شیعی؛ تبعیض و انحصارگرایی 125
2ـ دلالت‌های بنیادین اسلام سیاسی 129
2ـ1 هستی شناسی اسلامی 130
2ـ2 انسان شناسی دینی 131
2ـ3 معرفت شناسی وحیانی 132
2ـ4 یگانگی دین و سیاست 135
2ـ5 حاکیمیت الهی 138
3ـ دلالت‌های هنجاری اسلام سیاسی 141
3ـ1عبودیت 142
3ـ2 توحید اجتماعی 143
3ـ3 خلوص ایمانی 144
3ـ4 شریعت 146
3ـ5 تقوا 149
3ـ6 حجاب 151
3ـ 6 هنجارهای مطلوب اسلام سیاسی شیعی؛ عدالت و آزادی 152
4ـ دلالت‌های راهبردی اسلام سیاسی 162
4ـ1 دولت اسلامی 162
4ـ2 خلافت 164
4ـ3 امارت 166
4ـ4 ولایت در اندیشه شیعی 168
4ـ5 شورا/ انتخابات/ دموکراسی 172
4ـ6 جهاد و خشونت 176
4ـ7 جماعت پیشتاز 180
جمع بندی 181

فصل چهارم: دلالت‌های سیاسی لیبرالیسم در افغانستان 93
1ـ دلالت‌های تبیینی لیبرالیسم 190
1ـ1بحران عقب ماندگی 190
1ـ2 جامعه سنتی 194
1ـ 3 تروریسم و خشونت مقدس 198
2ـ دلالت‌های بنیادین لیبرالیسم 201
2ـ1 علم گرایی و استدلال گرایی 202
2ـ2 عرفی‌گرایی 206
2ـ3 انسان مداری 210
2ـ4 فردگرایی و اصالت فایده 211
3ـ دلالت‌های هنجاری لیبرالیسم 215
3ـ1 آزادی 216
3ـ2 صلح و امنیت 221
3ـ3 کرامت انسانی مبتنی بر حقوق بشر 222
3ـ4 رفاه مبتنی بر اقتصاد آزاد 226
3ـ5 تساهل و مدارای اجتماعی 229
4ـ دلالت‌های راهبردی 231
4ـ1 مشروطیت 232
4ـ2 جمهوریت 234
4ـ3 مردم سالاری 235
4ـ4 قانون مندی 239
جمع بندی 242

فصل پنجم: تحلیل مقایسه‌ای جریان‌های فکری سه گانه و ترسیم الگوی مطلوب 246
الف: مشترکات جریان‌های فکری سه گانه 247
1ـ مشترکات آسیب شناختی؛ ضعف فکری مشترک 247
1ـ1مصرف گرایی تقلیدی 247
1ـ2 آمیختگی با قومیت 250
1ـ3 سیاست زدگی 252
1ـ4 عمل‌گرایی و فقدان عمق فکری 253
1ـ5 جزمیت و مطلق اندیشی 255
1ـ6 جهانی گرایی 258
2ـ دلالت‌های سیاسی مشترک 258
2ـ1 اشتراکات تبیینی 259
2ـ2 اشتراکات بنیادین 261
2ـ3 اشتراکات هنجاری 263
2ـ4 اشتراکات راهبردی 264
3ـ برایند مشترک؛ شکست جریان‌های سه گانه 268
3ـ1 شکست چپ‌گرایی در افغانستان 269
3ـ2 شکست اسلام سیاسی 271
3ـ3 ناکامی لیبرالیسم 276
ب: مفترقات جریان‌های فکری سه گانه 281
1ـ افتراقات تبیینی 281
2ـ تفاوت‌های بنیادین 282
3ـ افتراقات هنجاری 285
4ـ افتراقات راهبردی 287
ج: ترسیم دلالت‌های مطلوب 292
1ـ مطلوبات تبیینی؛ بحران شناسی جامع 292
1ـ1 همه جانبه نگری 293
1ـ2 متناسب باشرایط و واقعیات عینی 295
1ـ3 بر خواسته از متن تاریخی و داده‌های پیمایشی 296
2ـ مطلوبات بنیادین؛ همگرایی عقل و وحی 297
3ـ هنجارهای مطلوب؛ فضیلت‌های انسانی 301
3ـ1: عدالت اجتماعی 302
3ـ2 آزادی هدایت شده 305
3ـ3 وفاق و تساهل اجتماعی/اسلامی 307
4ـ مطلوبات راهبردی 308
4ـ1 دموکراسی روشی 308
4ـ2 کارآمدی 310

جمع بندی 311

نتیجه گیری نهایی 315

فهرست منابع 320

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *