چکیده
در تاریخ نگاری معاصر افغانستان همانند تحولات سیاسی اجتماعی این کشور، اقوام غیر پشتون از جمله هزاره¬ها با اجحاف، تحریف و تبعیض روبرو بوده اند و نقش و سهم این اقوام در تاریخ، فرهنگ و تمدن کشور نادیده گرفته شده است. در این رساله، تاریخ نگاری هزاره با توجه به بستر تاریخ نگاری رسمی و تحولات آن مورد بررسی قرار گرفته است. پرسش مهم رساله این است که هزاره ها چرا و با چه رویکردی به تاریخ نگاری روی آورده اند؟ از این رو با کاربست روش توصیفی تحلیلی و بهره گیری از اطلاعات اسناد و مدارکی در پی این بوده که چرایی پیدایی، رویکردها و روند تحولات تاریخنگاری هزاره ها را پیگیری کند.
یافته ها نشان می دهد مورخان هزاره در واکنش به تحولات سیاسی اجتماعی و جریان تاریخ نگاری رسمی در افغانستان و نادیده گرفته شدن سهم و نقش هزاره ها و دفاع از هویت تاریخی و اجتماعی قوم خود به تاریخ نگاری روی آورده اند، که در آن رویکردهای قوم گرایانه، سیاسی و باستان گرایانه برجسته تر هستند.
تاریخ نگاری معاصر افغانستان دو گونه روایت دارد. یک، روایت رسمی با رویکردی ناسیونالیستی قوم محور، که راوی آن حاکمیت و نهادهای وابسته به آن هستند، دوم روایتی که اقوام دیگر به ویژه هزاره ها از تاریخ ارائه کرده اند. هزاره ها اولین و مهمترین واکنش را به روایت رسمی نشان داده اند. مهمترین کانون های واکنش، داخل کشور، نجف، کویته و ایران بوده است. در داخل کشور به دلیل وجود استبداد و خفقان این واکنش دیر و کم رنگ بود تا این که در دوره حاکمیت کمونیست ها فرصت بروز یافت و پس از اندکی رکود در دوره پساطالبان جان دوباره گرفت. در کانون های خارج از کشور به دلیل نبود مانع، شاهد پیدایش آثار متعدد و خوبی در حوزه تاریخ نگاری هستیم.
در حال حاضر روایت رسمی از تاریخ مورد نقد جدی واقع شده و به نوعی فرو ریخته است و روایت های مقابل آن، یعنی روایت های مردمی به ویژه روایت هزاره ها در حال شکل گیری است. به نظر می رسد با فراهم شدن شرایطی، برآیند آنها می تواند منجر به تولید یک روایت مورد اتفاق همگان گردد.
نتیجه
تاریخ نگاری هزاره ها تاکنون موضوعی تازه و کار نشده است، و انجام آن نه تنها در مطالعات هزاره شناسی که مطالعات افغانستان شناسی هم مفید و دارای اهمیت است. هزاره ها که از گروه های قومی بزرگ در افغانستان اند و اکثریت قریب به اتفاق شان را شیعیان امامی تشکیل می دهند، در تاریخ معاصر افغانستان و به ویژه یک سده اخیر رویدادهای دردناکی از قتل و عامها، سرکوب های سیاسی اجتماعی و فرهنگی و انزوا و تجرید را، به دلیل رویه ی تبعیض آمیز رژیم های سیاسی حاکم تجربه کرده اند.
آنان عملا تا دهه های فراموش شده بودند و حتی تا همین اواخر مورد بی مهری قرار گرفته و حتی بسیاری از هزاره ها نیز از تاریخ و گذشته ی خود بی اطلاع بودند. در مطالعات افغانستان شناسی پژوهشگران داخلی و خارجی مورد توجه قرار نگرفتند و از همین رو در ارتباط با آنان به شدت با کمبود اطلاعات و تحقیقات جامعه شناختی، تاریخی و سیاسی روبرو هستیم. یکی از حوزه هایی که هزاره ها در آن مورد غفلت قرار گرفتند، تاریخ نگاری این کشور است. در روایت رسمی از تاریخ این کشور، نقش و سهم اقوام غیرپشتون به شمول هزاره ها که مهمترین گروه قومی پس از پشتونها هستند، در تحولات و رویدادهای تاریخ افغانستان مورد بی توجهی یا به عبارتی مورد غفلت قرار گرفت.
از این رو در این نوشتار تلاش شد تا این جنبه از حیات اجتماعی هزاره ها مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد. چرا مورخان هزاره به تاریخ نگاری روی آوردند؟ عوامل و انگیزه های آن چه بوده است؟ رویکردهای تاریخ نگاری شان چه بوده و تاریخ نگاری آن ها چه تحولاتی را پشت سرگذاشته است؟
برای پیگیری این پرسش ها، ابتدا لازم بود که تصویری از وضعیت سیاسی اجتماعی هزاره ها در دوره معاصر ارائه گردد. هم چنین می بایستی نگاهی اجمالی به روند شکل گیری تاریخ نگاری رسمی در یک سده اخیر می شد، چرا که بدون اطلاع از این امر نمی توان درک درستی از موقعیت، جایگاه و موقف سیاسی اجتماعی هزاره و نیز دلایل روی آوری آنان به تاریخ نگاری در مورد خودشان دست یافت. آنگاه به تاریخ نگاری هزاره ها، ظهور، رویکردها و تحولات آن پرداخته می شد. از این رو این نوشتار بر پنج فصل تنظیم گردید. در فصل اول، کلیات تحقیق، مقاهیم و وضعیت سیاسی اجتماعی هزاره در دوره معاصر بررسی گردید.
در فصل دوم چگونگی ظهور تاریخ نگاری هزاره ها و زمینه های آن مورد بررسی قرار گرفت. مهمترین عامل و زمینه در ظهور تاریخ نگاری هزاره ها را باید در تحولات سیاسی اجتماعی افغانستان و تطورات تاریخ نگاری رسمی دوره معاصر این کشور باید جستجو کرد. اقدامات حاکمیت در شکل دهی نوعی تاریخ نگاری که سهم دیگر اقوام در تحولات و رویدادهای آن نادیده گرفته شده و باعث واکنش انان گردیده است.
فصل سوم به رویکردهای تاریخ نگاری هزاره ها پرداخته است. در تاریخ نگاری معاصر افغانستان اتخاذ رویکردها تا حد زیادی ناظر به اهدافی بوده که برای تاریخ نگاری ترسیم می شده است. رویکردهای غالب در تاریخ نگاری رسمی، رویکردهای سیاسی، قوم گرایانه و باستان گرایانه است. تاریخ نگاری هزاره ها هم که نوعی واکنش به تاریخ نگاری رسمی است، همین رویکردها را در خود برجسته کرده است. البته در تاریخ نگاری هزاره ها به ویژه در خارج از کشور رویکردهای دیگری مانند رویکردهای فرهنگی و جامعه شناختی را هم می توان مشاهده کرد.
تحولات تاریخ نگاری هزاره ها به دلیل گستردگی، موضوع فصل های چهارم و پنجم این نوشتار قرار گرفته است. در فصل چهارم، تحولات تاریخ نگاری هزاره ها در داخل کشور مورد بررسی قرار گرفته است. تحولات تاریخ نویسی هزاره ها در داخل کشور را در چهار دوره زمانی می-توان پیگیری و بررسی کرد. دوره اول یا آغازین که کار فیض محمد کاتب را می توان مشخصه بارز آن دانست. دوره دوم یا دوره فترت که فاصله زمانی پس از کاتب تا رخ دادن حکومت کمونیستی در ماه ثور (اردیبهشت) 1357 شمسی را شامل می شود. دوره سوم یا شروع مجدد نگارش های تاریخی هزاره ها که دوره حاکمیت حزب دموکراتیک خلق تا پایان دوره مجاهدین را در بر می گیرد و دوره چهارم یا دوره پساطالبان. در دوره پساطالبان و در داخل کشور از یک حوزه جدید در تاریخ نگاری هزاره صحبت به میان آمد و آن تکاپوی هزاره های سنی افغانستان است که تا پیش از تحولات بن و پیامدهای آن، تحت سایه اقوام دیگر مانند تاجیک ها و ازبک ها قرار داشتند اما به نوعی متأثر از فعالیت های هم تباران شیعه شان آنان تلاش دارند تا از نشانی قومی و مذهبی خود عمل کنند.
در فصل پنجم تحولات تاریخ نگاری هزاره ها در خارج از کشور بررسی شده است. در این حوزه نویسندگان و مورخان هزاره از فرصت ها و امکانات بهتری نسبت به داخل کشور بهره مند بوده اند و به همین خاطر تولیدات مکتوب تاریخی بیشتر و جدی تری را به ثمر رسانده اند. در خارج از کشور چندکانون- نجف، کویته، ایران- محور تلاش های تاریخ نگارانه هزاره ها بوده است. نجف کانون آغازین و مهمی است که فقدان آن می توانست پیدایی کانونهای دیگر را متأثر کند. پس از بررسی کانون کویته، کانون ایران مورد توجه قرار گرفت که به نوعی مهمترین کانون به لحاظ کیفیت، کمیت و تنوع موضوعات تاریخ مرتبط با تاریخ هزاره هاست که براساس شواهد و نمونه ها حتی از کارهای تاریخ پژوهی هزاره ها در مراکز دانشگاهی و آکادمیک دولتی و خصوصی داخل افغانستان برتری فاحش دارد.
آنچه که در این نوشتار انجام شده خود نیز یک شروع است و آغازی در فصلی مهم از تاریخ و جامعه افغانستان و مطالعات هزاره شناسی. حوزه ای از مطالعات در مورد مردمی که همانند محرومیت هایی که در حوزه سیاست، اجتماع و اقتصاد تجربه کرده اند در حوزه مطالعات و بررسی های علمی و آکادمی هم با محرومیت ها، تبعیض و کم توجهی ها روبرو بوده اند. شاهد این مدعا فقر شدید منابع و پژوهش های هزاره شناسی در مراکز علمی و آکادمی داخل افغانستان و دنیای غرب است. نا گفته پیداست و طبیعی نیز می نماید که این نوشتار، کاستی ها و کمی های بسیاری دارد که برخی ناظر به کار محقق و بسیاری از آن هم ناظر به فقدان و فقر منابع در این موضوع، نبود یا سختی دسترسی به منابع و مدارک و اسناد مورد نیاز، فقدان بودجه و کمکهای مالی و مشکلات ناشی از بروکراسی و روندهای اداری که دانشجویان و طلاب خارجی به ویژه افغانستانی با آن در ایران روبرو هستند، می¬باشد. اگر هم نقطه روشنی در ان دیده می¬شود، حاصل راهنمایی و مشورت های اساتید محترم راهنما و مشاور هستند.
به نظر می رسد شایسته است در ادامه این پژوهش بحث ظهور و پیدایش تاریخنگاری میان هزاره ها و کانون های تاریخ نگاری هزاره ها و تمام موارد نگارشهای تاریخی در این کانونها به تفکیک مشخص، موضوع بندی ومورد بررسی قرار گیرد.