پیشوای گفتگو و برهان؛ خوانشی در مناظرات و احتجاجات امام رضا
همراه با مقایسهای میان روش او و حضرت ابراهیم(عليهما السلام)
چکیده
تاریخ «امامت»، در عین کثرت خود برخوردار از وحدت و تاریخ انسانی کامل با عمر دویست و پنجاه ساله، بلکه با عمری قریب هزار و چهارصد ساله است. چنین «انسان»ی مراحل بسیار گونهگونی را از تاریخ انسانی از سر گذرانده و برابر این مراحل، موضع روشنی داشته است. این تاریخ در عین حال از جهات مختلف قابل تقسیم و دستهبندی است. یکی از این جهات، دستهبندی آن به دو نیمه است: نیمه اول که معاصر با تصرف خلافت و خونریزیهای آشکار حکومت بنیامیه و صحنه جنگ و مقاتلههای مختلف است و نیمه دوم که مقارن با حکومت بنیعباس، گسترش قلمرو اسلامی، شیوع اتراف و اسراف عباسی، سیاست و کیاستی پیچیده، ادعاهای علمی و فرهنگی از سوی دستگاه خلافت و آراستن مجالس مناظره با رؤسای مذاهب و ادیان است.
امامت و پیشوایی امت اسلامی در چنین محیطی از جهتی پیچیدهتر از آراستن صحنههای جنگ و نبرد است و امام رضا در چنین میدانی حضوری نمایان و منحصر به فرد دارد. حضور مذکور در سرزمین ایران است که مهد کهن یگانهگرایی و میراثدار تمدنهای کهن و آبستن زایش تمدنی است که تمدن اسلامی نام میگیرد. ارض خراسان نیز در این هر دو مقطع تمدّنی برخوردار از جایگاهی شاخص و در خور اعتناست. حضور امام رضا در صحنههای مذکور همچنان در خور واکاوی و خوانشی جدید است. در سیره حضرت رضا همچنین میتوان مقایسهای میان سیره ایشان و حضرت ابراهیم در زمینه احتجاجات به عمل آورد.
کلیدواژهها: امام رضا، مناظرات رضوی، احتجاجات امام رضا، امام رضا در ایران، امام رضا و ادیان و مذاهب
مقدمه
درباره نيمه اول امامت اهل بيت و جانشينان پيامبر، سخناني از عهد صِغر در خطابهها و کتابها به چشم و گوش ميآمد و پايههايي از اطلاعات را گاهي در حد اطلاعات عمومي تشکيل ميداد؛ به تدريج اين پرسش به ذهن نگارنده ميآمد که نيمه دوم امامت ائمه و به خصوص از امام رضا به بعد به چه صورتي بوده و رسالتِ امامت چگونه ادا شده است.
اين تصور پيدا و پنهان وجود داشته و دارد که گويي نيمه دوم امامت، نيمهاي تقريبا کماثر در تاريخ امامت و اسلام است؛ نيمهاي که چه بسا بود و نبود بخش عمدهاي از آن، تأثيري در تاريخ اسلام و بالاتر از آن، تاريخ فکر و فرهنگ بشري ندارد. روشن است که اين تصور نادرست که مولود ضعف کار عميق ما در شناسايي ائمه با نگرشها و نگارشهاي نوين است، نميتواند در برابر پرسشهاي انديشه آگاه و مسئول يک انسان مسلمان دوام بياورد. جدا از اين، همانگونه که در نيمه اول سلسله امامت، «امام سوم» براي ما حالت يک نقطه عطف و مقطعي شاخص را در ميدان حماسه و شهامت و شهادت يافته که بر مقطع پس از خود نيز تأثيري بسيار آشکار ميگذارد، در نيمه دوم نيز، زندگي «امام هشتم» نظرها را به خود معطوف ميدارد و حتي انديشههاي دور از دانش و تحليل تاريخ امامت را به سوي خود ميخواند و انديشه يک انسان پرسشگر هرچه به اين مقطع نزديکتر ميشود، حقايق و دقايقي افزون را کشف ميکند.
دو امام
نگارنده در مقالهای دیگر که هنوز مراحل انتشار آن پایان نیافته، به این موضوع اشاره کرده که زندگی انبیا و اولیای الهی را میتوان به نحوی مراحل مختلف زندگی یک انسان بزرگ در شرایط مختلف و بسیار متنوع زمانی و مکانی دانست. زندگی ائمه اهلبیت، از این حیث، به حسب تسلسل زمانی از یک سو و شرایط و تحولات سریع و سنگین، در این زمینه بسیار پرمعناتر است.
در مقاله مورد اشاره به وجود شباهتهایی میان زندگی دو پیشوای بزرگ از جهات مختلف نیز اشاره شد. مراد از آن دو پیشوا، یکی حضرت ابراهیم و دیگری حضرت رضاست و از جمله جهات مختلف، یکی موضوع مناظرات و احتجاجات است که مقاله حاضر در اینجا عهدهدار بسط موضوع اخیر یعنی مناظرات و احتجاجات میگردد.
اولين کسي که «امام» و پيشوا شد، در ميان مردم سخن گفت، حضرت ابراهيم است. آخرين «امام»ي که در تاريخ امامت توانست در ميان مردم حضور عام بيابد و خطاب به آنان سخن بگويد، امام رضا است؛
قرآن دو بار از «اهلالبيت» سخن ميگويد، يکي «اهل البيت» حضرت ابراهيم و ديگري «اهل البيت» رسول اکرم. سلسله «اهل البيت» ابراهيم استمرار پيدا ميکند تا به امام رضا برسد و با او تضمين ويژهاي مييابد. کساني که امام رضا را امام ميدانند، شيعه «دوازدهامامي»اند و به امامت ائمه ديگر تا حضرت حجت نيز عملا عقيده و تمسّک دارند؛
اولين کسي که قرآن کريم از «ملت» او سخن گفت و پدر و پيشواي امم بسيار گرديد، حضرت ابراهيم است. آخرين کسي که در ميان مردم راهدار «ملت ابراهيم حنيف» بود، امام رضا است. دستگاه خلافت، امامانِ پس از امام رضا را به تدريج از جامعه و مردم جدا کرد؛
انسان بزرگي که ميان يهودي و مسيحي و مسلمان و برخي اديان ديگر، محترم و عزيز است، حضرت ابراهيم است. امامي که با بزرگان يهودي و نصراني و صابئي و طرفداران ديگر نحلههاي زمان خودش به گفتگو نشسته امام رضا است؛
اولين انساني که قرآن کريم از زبان او استدلالات برهاني و احتجاجات عقلاني و قالب قياسهاي منطقي در باب توحيد را نقل ميکند، حضرت ابراهيم است. آخرين «امام»ي که در ميان توده مردم حديث ميخواند، امام رضا است: حديث او همچنان حاوي همان درس نخست است که ابراهيم داده است: «توحيد». امام رضا با تمهيد و زمينهچيني و ذکر سلسله سند زرّين، تنها ميخواهد بگويد: «کلمه لااله الاالله دژ محکم خداست». حال اين موضوع، يعني انگشت گذاشتن بر روي «کلمه لااله الاالله» اهميت مطلب را ميرساند يا کُندي بشر را در گرفتن اين درس نخست؟ شايد هم هر دو را؛ انساني که «خانه خدا» را برپا ميکند، ابراهيم است؛ کسي که از ذريه او در شهري در نزديکي همان خانه به دنيا ميآيد و دعوت او را ادامه ميدهد، رضاي آل محمد است.
پيشوايي که در يک حوزه تمدني کهن، در شرقيترين نقاطي که در آن از حضور پيامبران سراغ دادهاند، حاضر است، حضرت ابراهيم است، پيشوايي که بيش از دو هزاره پس از او، در غربيترين نقطهاي که در آن از حضور يک «امام» معصوم خبر دادهاند حاضر شده و از سنخ همو سخن گفته، امام رضا است؛ پيشوايي که سر و کارش با دستگاه سياست و طغياني بزرگ در «بابلِ» کهن افتاده حضرت ابراهيم است؛ پيشوايي که سر و کارش با دستگاه سياستي زيرک در «مرو» کهن افتاده، امام رضا است؛ کسي که خود پيامبر احتجاج و زبانآوري و دعوت به «فطرت» است، حضرت ابراهيم است. او از خدا يک درخواست از همين جنس نيز دارد: «وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الآخِرِينَ (شعرا، 84)». رضاي آلمحمد، زبانهاي از شعله آن لسان صدق است که بعد از او با اقوام و ملل همچنان سخن از راستي و درستي ميگويد؛ مقالهی حاضر کوششي براي بررسي اين مانندگيهاست.
اگر بخواهيم از نقطه نظر پيشوايي و منصب امامت، ميان اين دو شخصيت ديني مقايسهاي صورت بدهيم، ميتوانيم بگوييم:
1. ابراهيم و رضا هر دو «امام»اند؛
2. اين دو امام، سِير و سيرهاي شاخص از حيث بينالمللي بودن دارند؛
3. هر دو در دو حوزه مهم تمدني حضور مييابند؛
4. هر دو تأثير بزرگي در انديشه بشر دارند؛
5. هر دو با عموم مردم و در عرصه جغرافيايي مهمي با استدلال و برهان سخن گفتهاند.
در ميان ائمه، از حضرت اميرالمؤمنين نيز خطابههاي متعددي به دست ما رسيده است، خطابههاي غرّاي يک خطيب جمعه و يک رهبر بزرگ جهاني، در خطبهها نيز استدلال و برهانهاي مهم و محکمي ميتوان ديد. علي ندا ميداد: از من بپرسيد، پيش از آنکه مرا از کف بدهيد؛ اما آشکار است که جنس سؤالات قوم و سطح پرسشهاي آنان کدام و کجا بوده است.
شيعه و سني از اميرالمؤمنين نقل ميکنند که: اگر من امکانش را بيابم ميان اهل تورات به تورات و ميان اهل انجيل به انجيل و ميان اهل زبور به زبور و ميان اهل قرآن به قرآن حکم خواهم کرد.[1]
در نمونهای دیگر احتجاج امام موسیبن جعفر را با یکی از دانشمندان بزرگ مسیحی میبینیم که پس از احوالپرسی میان آنان سخن از کتابهای آسمانی در بین آمد. عالم مسیحی از امام کاظم پرسید: علم شما به قرآن چگونه است؟ امام پاسخ داد: من به معنا و تأویل این کتاب آگاهی دارم. پس سخن از انجیل به میان آمد. امام کاظم بندهایی [آیاتی] از انجیل برای وی خواند. ابرهه مجذوب شیوه تلاوت انجیل توسط امام کاظم شد و گفت: حضرت مسیح نیز اینگونه انجیل نمیخواند و من پنجاه سال است که در پی کسی میگردم که بتواند انجیل را اینگونه بخواند. ابرهه با مشاهده چنین حالتی به حقانیت امام کاظم پی برد و آیین اسلام را گردن نهاد.[2]
اما مجالي که عرصه چنين سخناني براي علي باشد، فراهم نبود. ميبايست قريب دو قرن برود و زماني بياد که فرزند او، نه در سرزمين حجاز که در ديار ايران با رؤسا و بزرگان اديان و مذاهب ديگر به سخن و احتجاج از نوع بالا بنشيند.
در سخنان علي حکمتهاي مهمي براي آيندگان نهفته است. اما آنچه درباره امام رضا ديده ميشود، شکل و تنوع استدلالات و احتجاجات رضوي به جهت مجال تازه و گستردهاي است که پديد آمده است. نظير اين گونه احتجاجات و استدلالات را در سخن ائمه بدان سعه و شمولی که در سیره رضوی میتوان دید، نميتوان يافت. حتي اگر بخواهيم شيوه سخن علي را نيز مثال بزنيم، خواهيم ديد که چنين تشابهي محقق نميشود و نوع سخن امام رضا، تقريبا خاص و منحصر به فرد ميماند، زيرا:
علي امام نخست و خليفه پيامبر در سرزميني است که هنوز آتش جاهليت در زير خاکسترها وجود دارد و کينههاي کهنه در سينه بسياري از چهرههاي جامعه زبانه ميکشد و موج ميزند.
علي امام است، اما کسي هنوز تصور درستي از «امام» و امامت ندارد؛ هنوز غير از گروهي از خواص امت کسي نميداند، امام کيست و امامت چيست. اگر امام منصوب رسولالله در رأس جامعه اسلامي باشد، چه خواهد شد و اگر امامي از آن جنس در رأس جامعه نوپا نباشد، چه اتفاقي خواهد افتاد. دخت پيامبر و همسر علي بايد به مسجد بيايد و براي مردم خطبه بخواند و از فلسفه احکام مختلف اسلام و از جايگاه امامت براي آنان بگويد.
علي جانشين کسي شده که بر اساس تنزيل قرآن با «صناديد» و سران شرک و پردهداران بتها مواجه بود؛ اما خود او يعني علي ميبايست بر اساس «تأويل» با قوم مواجه شود. تأويل اين کتاب براي جماعت جمود و تحجر، «حمّال ذووجوه» بود و آنان نيز که همهشان مجتهد. مقام خلافت گفته بود که مجتهد ميتواند اجتهاد کند؛ اگر اجتهادش مطابق واقع بود، دو اجر خواهد برد، اگر به خطا رفت و هر اثري نيز که از اجتهادش در فرد و جامعه پديد آمد، دستکم يک اجر براي وي تضمين شده خواهد بود. علي را جواني شمرده بودند که زياد مزاح ميکند و شأن زمامداري سرزمين بزرگ اسلام را ندارد. ميگفتند: قبل از علي، پيامبر و بنيادگذار آيين بوده، هم اکنون نيز در کنار وي سران بزرگ قريش و اصحاب فضل و سابقههاي بزرگ و برجستهاند؛ ديگر نيازي به علي نيست. اگر علي بر سر کار نباشد، مشکلي پيش نخواهد آمد، بلکه اگر او نباشد، اوضاع بهتر هم خواهد بود.
اما امام رضا…
او زماني زمامدار شده که از زمان پيامبر خدا دو قرن ميگذرد. مردم جور دستگاه خلافت را ديدهاند. سرگذشت بنياميه و سپس شعارهاي بنيعباس را شنيدهاند. پس از اينهمه، اين لشگر حيرت و سرخوردگي است که آمده بر فراز خاطر آنان خيمه زده است.
امام رو به ايران آورده است؛ سرزمين گسترده و کهن که خود داراي دين و دنيا بوده است. قرنها پيش از آنکه قوم عرب به پيغمبرشان بگويند چرا در عدد خدايان دست ميبري و از شمار آنها ميکاهي؛ خدا اصولاً چيز خوبي است، هرچه بيشتر بهتر (أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ ـ ص 5) ، در ايران کهن آيين توحيدي برقرار بود و کسي ذيل دامن خود را به گَرد گردش بر گرد بتان نميآلود.
ايران، سرزميني که مردم از آغاز اسلام را به سان گمشده خود يافته بودند و آمدن اسلام به سوي آن، آمدن باران به سوي زميني مستعد بود. سرزميني که سرداران و مردمش، بنياميه را مدعياني دروغين يافته بودند که در حال سواري گرفتن از مرکب رام و ذَلول دين بودند. سرزميني که فرزندان اميه را ميوههاي درختي آلوده و تباه ميدانستند و از طهارت و عدالت آل علي هم بيخبر نبودند. از همين رو به مخالفان بنياميه کمک رسانده بودند تا آنها بتوانند به مسند خلافت نزديک شوند. اما ديري نميپايد که ببينند فتنه و افسون منصّه و منصب بسيار شديدتر و برق آن بسي چشمگيرتر از چيزي بوده که ميپنداشتهاند. ظلم و فساد و ترَف و اسراف عباسي در همه زمينهها، گوي سبقت را از آلبنياميه ربوده است.
حالا پس از گذر دو قرن از درگذشت پيامبر و روي کار آمدن خلفاي اموي و عباسي و پس از پرداخت همه هزينههايي که فرزندان علي در حجاز و عراق اعم از مدينه و کوفه و کربلا و بغداد ميبايست بپردازند، زمزمه آمدن «رضاي آل محمد» به گوشها ميرسد.
حضرت امام رضا در جامعه اسلامي حضور پيدا کرد و پس از گذر دو قرن، در منصّهاي سياسي نيز ديده شد. با مردم حرکت کرد و در نماز ايشان حاضر شد و براي آنان سخن گفت. ولايتعهدي که به امام رضا قبولانده شد، براي او موقعيتي را رقم زد که قبل از او براي ائمه ديگر پديد نيامده بود.
اگر علي و فرزندش حسن، مدت کوتاهي در کسوت خلافت مسلمين درآمدند، گرفتار جنگهاي سنگين بودند. امام رضا گرفتار جنگ شمشير نشد، بلکه او در متن نبردي فکري و فرهنگي واقع شد که از جنگهاي پيشين ظريفتر و از جهاتي عميقتر و جهانيتر بود.
نميتوان گفت قدر امام رضا نيک دانسته شد و از او بهرههاي بايسته برده شد، اما مجالس مناظرهاي که با رؤساي اديان و سردمداران فکر و فرهنگ زمان، آراسته شد، مجالي را پديد آورد که در آن، فرزند پيامبر آخرالزمان، لب به سخن بگشايد و با «لسان قوم» خطاب به اقوام و طوايف مختلف سخن بگويد. امام رضا از مدينه بيرون آمد و در نقطهاي دوردست که نزديک سرحدّات و مرز اسلام و غير اسلام بود، مستقر شد، اما اين استقرار اجباري، باب مهمي را در سلسله و خط امامت گشود: جنبه بينالمللي امامت و خلافت نبوي، ظهوري عينيتر يافت. با بررسي شرايط زمان و مکان و شخصيت امام رضا، ميتوان گفت اگر مأمون نيز حضرت را از حجاز به خراسان نميآورد، حضرت اين امکان مهم و آن مکان ويژه را براي توسعه فکري و فرهنگي آيين و شريعت اسلامي از دست نميداد.
این پرسشی است مهم که نبوت و امامت اين دو پيشوا، حضرت ابراهيم و حضرت عليبن موسيالرضا بر روي کدام پيشينه و بستر سياسي و فرهنگي قرار ميگيرد؟
سخن از ميانرودان از جهت ظهور و حضور ابراهيم در آن و شکلگيري تمدّنها و طغيانهاي سياسي بشري و نيز شکلگيري خلافت عباسي در آن است. سخن از دمشق نيز به سبب شکلگيري خلافت اموي و ريشهدواني عداوت جاهلي بر ضدّ رسول اکرم و خاندان ايشان در آن است.
بنياميه شام را از روميان همراه با پارهاي از شيوههاي آنان براي مقاصد سلطنت خود به ارث ميبرد و بنيعباس، ميانرودان و سپس شرق ايران را با سنت و دستگاه ساساني در اختيار خود ميگيرد؛ ابتدا با شعار حمايت از اهلبيت و سپس براي استوار کردن خرگاه و دستگاهي ستمکارتر از دستگاه اموی.
بنياميه و بنيعباس با وجود تمام عداوتها و خونريزيهايي که ميان خود داشتند، در يک چيز با هم تشريک مساعي کردند: در بر کردن پوستين دين به صورت وارونه و تهي کردن ديانت اسلامي از حقيقت خود و حفظ پوستهاي پرتجمل از آن.
ائمه اهل بيت و خلفاي حقيقي رسولالله و فاروقها و صدّيقان راستين ديانت محمدي، در قريب دويست و پنجاه سال حضور خود در ميان مردم و در متن جامعه اسلامي، بايد تکليف الهي خود را در مواجهه با چنين اوضاع سختهاي ايفا کنند.
معاويه به عنوان سياستمداري زيرک، پايههاي محکم و شالوده ثابتي در سياست خارجي به وجود آورد، اما دوران او شاهد فتوحات وسيعي همانند دوران خلفاي نخستين نبود و اين نه از کوتاهي او، بلکه از برآورد درست کارها ناشي ميشد. او نسبت به مسائل سياست خارجي حساس بود و در واقع عظمت کاري را که در اين زمينه بر دوش داشت درک ميکرد. به اصطلاح امروزين يکي از چالشهاي فراروي او در اين حوزه، سر بر کردن انواع جنبشهاي متمرّدانه و استقلالطلبانهاي بود که هر لحظه در نقاط مختلف سرزمين اسلامي از سوي ايرانيان و درپي آگاهيهاي قومي ايشان پديد ميآمد.[3] معاويه ميبايست براي اين موارد تدابير روشني بيانديشد؛ يکي از اين نقاط، سرزمين خراسان بود که درباره موقعيت و اهميت آن در صفحات آتي سخن گفته خواهد شد.
تأييد روشني از روش نبوي نسبت به فتوحات ديده نميشد و دستگاه خلافت، بيآنکه توفيق کاملي در استقرار شريعت محمدي در ديار عربي داشته باشد، مُصِر بر گسترش قلمرو جغرافيايي اسلام بود. ايران، سرزمين مهمي بود که استقرار در آن و سلطه بر آن براي قوم عرب قبل از اسلام قابل تصور نمينمود. سرزمين ايران، قرنها قبل در نگاه طمع قدرتهاي جهاني و سرداران روم و مقدونيه و يونان بود و براي تصرف بر آن و رسيدن به منطقه خليج فارس جنگهاي هولناکي درگرفته بود. قوم عرب جايي در موازنههاي قدرت جهاني نداشت و نميتوانست نگاه و نقشهاي براي آينده ايران داشته باشد. طلوع آفتاب عالمتاب محمدي، به عرب سيادت و رياست بخشيد و فتح سرزمينهاي خصب و گسترده را براي آنان ميسر گردانيد. نام سرزمين ايران و اراضي گسترده ري و خراسان و طبرستان که ميبايست بعدها به چنگ آيد، چنان جلوهاي داشت که پسر فاتح آن را به ريختن خون پسر پيامبر ترغيب کند، تا بتواند با برداشتن قدمي از جوي خون شهيدان کربلا به گندمزارهاي دشت طلايي ري که از برفابهاي البرز سيمگون سيراب ميشد، برسد. فصل آتي از مسير و مأموريتهاي جديد ميگويد.
ايران، ارض مستعد
گسترهاي جغرافيايي که از آن در سيره دو پيشواي ملل سخن گفته ميشود، از ميانرودان تا خراسان را در برميگيرد. اين منطقه در مقاطع طولاني و مهمي از تاريخ، جزء قلمرو سلسلههاي ايراني و از حيث عقيده و آيين، يگانهگرا و با گرايشهاي روشن توحيدي بود. بیشتر مناظرات و احتجاجات رضوی در سرزمین ایران صورت میگیرد و نباید از خاطر برد که سرزمین ایران، زمین و زمینهای مستعد برای این امور داشت.
با نگاهی به سابقه دیانت رسمی ایرانیان پیش از اسلام باید بگوییم که ایرانیان زرتشتي، به تصريح مورخان ايراني و غيرايراني، قومي يگانهگرا و خداپرست بودهاند. آنان به اهورمزدا يا خداي داناي يگانه و بزرگ معتقد بودند و تصورات آنان در خصوص خداوند بسيار راقيتر از تصورات ساير ملل در زمانهاي باستان بوده است[4] و همين امر، چنانکه در متن کتاب هم آمده، ريشه اصلي اقبال ايرانيان به آيين اسلام، اسلامِ اصيل که تجسّم و تجسّد آن را در آلعلي ميديدند، گرديد. ايرانيان، «آتشپرست» نبودهاند، بلكه در نزد آنان، ميترا يا مهر و آتش، حكم نماد و قبله داشتهاند. آفتاب در روز و ماه در شب، هريک راهبر به سوي اقليم روشنايي بودهاند، آتش، پاكي و طهارت، و خاك و آب دو سرچشمه زندگي را در خاطر ايرانيان نمودار ميساختهاند. بيش از نيمي از اوستا، كتاب مقدس ايرانيان باستان از بين رفته و آنچه باقي مانده است، ترجمه و برگرداني از زبان از دسترفته آن است، با اينحال اوستا، در زمان خود كتاب و آيين طبيعت است و طبيعت را بهعنوان آفريده و آيينه وجود اهورامزداي پاک و يگانه برابر ديدگان قرار ميدهد.
مجوس در قرآن کريم يک بار در سوره حج؛ سوره اديان و ملل و سورهاي که ربطش با ابراهيم حنيف روشن است، آمده است. مجوس در اين سوره در کنار اهل کتاب ذکر شدهاند. هرچند تاريخ حيات زرتشت روشن نيست و تفصيل آن و نيز بخشهاي مهمي از کتاب اوستا در اثر تقلبات روزگار و حمله عناصر ضدّفرهنگي چون اسکندر مقدوني به ايران از بين رفته است، اما از همين مقداري که باقي مانده است، ميتوان آموزههاي راقي توحيدي را در آن ديد. در کتب تفسيري نيز ذيل کلمه مجوس، اشاره به عقيده توحيدي آنان و نيز دوري از شرک و بتپرستي آمده[5] و همين موضوع از مايهها و پايههاي قرابت با آيين پدر توحيد است. در اين بين خلطي نيز در بخشي از تاريخ و جغرافياي اسلامي پديد آمده و آن الحاق بتپرستان به کيش و عنوان مجوسيان است. فتح اسلامي با جنگ حاصل شد، اما نشر اسلام در بين مردم به زور جنگ نبود، خاصه در جاهايي که مردم از نظر اسلام، اهل کتاب بودند يا در رديف آن، يهود، نصارا و مجوس. تکليف يهود و نصارا معين بود، چون در اينکه آنها اهل کتاب بودند، اختلافي وجود نداشت. نسبت به مجوس ترديد بود، اما با آنها نيز به دستاويز حديث، معامله اهل کتاب شد. حتي بعدها بتپرستان اروپا و هند و تبت نيز توانستند به عنوان مجوس در قلمرو اسلام با پرداخت جزيه در صلح و آزادي به سر ببرند.[6]
نگاهي به سير تاريخي و زباني واژه مجوس، نشان از حضور و سابقه ديرينه آن در گستره تاريخي و جغرافيايي گستردهاي ميدهد.
واژهي مجوس ايرانيالاصل است و ظاهراً برابر دو واژه است که از دو طريق، راه خود را به وراي مرزهاي ايران گشودهاند و به گستره گستردهاي در سرزمينهاي شرق و غرب ايران بزرگ يعني از کنارههاي اقيانوس آرام و شبهقارّه هند تا کرانههاي مديترانه راه يافتهاند.
اين واژه ضمن آيين زرتشتي هنگام فتح بابل و آشور به دست کوروش در سال 539 پيش از ميلاد مسيح، به سرزمين ميانرودان راه يافت. مجوس به وسيلهي آراميها با تغيير صوتي و حرفي اندکي وارد زبان عربي گرديد، همانگونه از خاستگاه مناطق مزبور، راه خود را به سرزمين روميان گشود.
مجوس، به معناي مردي از فرقهي مجوس، معرب مجوشا (آرامي) با توضيح بالاست که در زبانهاي ديگر به صوَر magu (اوستايي) màgos (يوناني و لاتين) آمده است.
اصل واژهي موبد در پهلوي، magupat مرکب از دو جزء maguـpati است؛ جزء نخست، همان مغ و جزء دوم، پسوند «بَد» يا «بُد» به معناي سرور و بزرگ است (نظير: هيربد، گهبد، سپهبد).[7]
با توجه به آنچه در برخي منابع بالا و منابع ديگر آمده، «مجوسيان» مشرک و بتپرست نبودند. نام زرتشت و حتي بخشي از تعاليم او کافي بود تا ايران را از ننگ بتپرستي برهاند.
آري، به گفته برخي مفسران: نفوذ انحرافات فراوان در دستگاه ديانت مزديسني، عاملي اصلي براي تجديد دين ايرانيان و نه اعراض از دين الهي بود.
در واقع، سرزمين ايران از جهت اعتقادات و اخلاق و سياست و قدرت دورانهاي باشكوه و عظمتي را پيموده بود، اما در اوان بعثت پيغمبر اكرم (ص) در بدترين وضعي به سر ميبرد. عقيده يكتاپرستي آن تبديل به آتشپرستي شده بود و از توجه به پروردگار يكتا و يزدان بيهمتا كه نور آسمانها و زمين است منصرف شده، به پرستش مظاهر و آثاري از حق مانند نور و آتش سرگرم بودند. پروردگاري، از نور و آتش و ستارگان هم تنزل نموده صاحبان قدرت و مغها و موبدها هم از خدايي سهم ميبردند و پرستش خود را بر مردم تحميل ميكردند. تحميلات عقيدهاي و قدرتهاي خودپرستانهاي كه از متوليان آتشهاي مقدس بر مردم ميشد، يكسره آئين يگانهپرستي و دادگري را از ميان برده، و عموم را آزرده و خسته نموده بود. اين وضع با عوامل ديگر، عقيده الحاد و اباحي را از طرف مزدك و ماني پديد آورده و مانند برق در افكار مردم سرايت نموده بود. خودسري و تاختوتاز شاهزادگان و موبدان و مرزبانان و دهقانان و اختلاف عقيدهاي و رقابت سپهبدان براي تقرب و جلب خاطر پادشاهان و ملكهها و فرسودگي و لگدكوب شدن مردم زير لگد خودخواهان و تحميلات جنگي، ايران را روزبهروز به پرتگاه فنا نزديك مينمود و مردم فقط در آفاق زندگي تيره خود به انتظار روزنه نجات و لطف يزدان به سر ميبردند… .[8]
با اين وصف، ايرانيان مشتاق تجديد دعوت توحيدي و استقبال از آيين حنيفي شدند که فرزند ابراهيم در نزديکي مرزهاي ايران آورد. اين آيين به دست خاتم پيامبران بنيان نهاده شد و پس از وي، نمود کامل آن نزد ذريه و اهلبيت پيامبر واپسين باقي ماند و آنچه در دستان اهل بيت بود، براي ايرانيان داراي جاذبه بالايي گرديد.
احتجاج و مناظراتی بر پایه عقل و فطرت
ابراهيم، پيامبر زبانآوري و احتجاج است و نام او در قرآن کريم، با اين مقولهها گره خورده است.
ابراهيم بر مسلمات حريف تکيه ميکند، فضاي فکري جامعه را در نظر ميگيرد. اگر جامعه، جامعهاي است که در آن توجه به کواکب و ستارگان اوج و رواج دارد، او هم با همان شيوه سخن ميگويد،
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (٨٨)فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ (٨٩)فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (٩٠)فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلا تَأْكُلُونَ (٩١)مَا لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (٩٢)فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِينِ (٩٣)فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (٩٤)قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ (٩٥)وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ (٩٦)قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ[9] (٩٧)
گاهي نيز با آنان همراهي و همگامي ميکند، اما به تدريج فضاي فکر و سخن را به سويي ميبرد که طرف مقابل، ناگاه خود را دچار تناقض ميان مسلمات احساس کند و ناتواني و نارسايي انديشه خويش را با چشم خود ببيند. البته او از ناتواني و فروماندگي آنان غنج نميزند، او شفيق و «اوّاه حليم» و «منيب» است. از آن سؤال ميکند، اما داوري را بر عهده خود آنان ميگذارد.
دعوت ابراهيم و احتجاجات او بر سر توحيد و يگانهگرايي است. اين درس مهم را در آموزهها و احتجاجات امام رضا نيز ميبينيم. گويي بشر در طول چندين هزار سال آمد و شد پيامبران، همچنان بخشهايي از اين درس را درست فرا نگرفته و همچنان نيازمند آن است که برگزيدگان الهي اين امر را براي او همچنان تبيين و تشريح کنند، همچنان با استدلال و همچنان با احتجاج. آري، توحيد با دقايق و ظرافتهاي فراواني که دارد در هر زماني درس روز است و البته سخنان و مناظرات امام رضا، چشمه آبي زلال در پاي شجر عقيده توحيدي است.[10]
احتجاج و مناظراتی بر پایه مسلمات شرايع و اديان
دعوت توحيدي و تشريع جهاني با نام ابراهيم گره ميخورد. احتجاجات توحيدي و بينادياني، با کساني که ابراهيم نزد آنان محترم است، در زمان امام رضا به اوج خود ميرسد. ابراهيم پيامبري معتبر و محترم نزد پيروان اديان الهي و اقوام پاکدين و يگانهگرا است. در تقسيمبندي تأملبرانگيزي که امروزه از اروپا آمده است، گروه «اديان ابراهيمي» معروف است. ابراهيم نزد «اديان غيرابراهيمي» نيز شخصيت متهمي نيست.
ابراهيم جدا از اينهمه، «پدر» است. هم پدر جسمي صدها ميليون مسلمان و مسيحي و يهودي که هم اکنون وجود دارند و هم پدر ديني و معنوي آنها. همين نسبت و مفهوم است که در مسيحيت به تدريج معنايي مقدس و سپس شرکآلود يافته است.
امام رضا نيز کسي است که با رؤساي اديان و مذاهب به گفتگو مينشيند و البته مقام علمي او نيز قرين تأييد و تحسين ايشان قرار ميگيرد. در واقع موضوع احتجاج و جنبه بينديني، سرفصل مهم ديگري از زندگي اين دو «امام» است. اين دو امام در جايي سفره خرد و حکمت را ميگسترانند که زمينههاي مساعد قبلي و بعدي هردو فراهم است.
خداوند متعال براي آنکه از وجه استدلالي ابراهيم بگويد و داستاني شاخص را در اين باب بياغازد، از ارائه «ملکوت آسمانها و زمين» به او ميگويد، با اين هدف که او از «موقنان» باشد و براي اهل عالم نيز سوغات و رهآوردي از ملکوت يقين بياورد. خداوند قبل از آغاز همين اشاره نيز از خلق آسمان و زمين و شيوه «امر» او که دائر بر مدار (كُنْ فَيَكُونُ) است و اين مُلک تنها از آن اوست، و او «عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» و «حَكِيمُ» و «خَبِيرُ» است، ميگويد:
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (٧٣)وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (٧٤)وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (٧٥)فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ (انعام، 73-76)
فيلسوف ذوالفنون ابوالحسن شعراني درباره ابراهيم مينويسد:
ابراهيم، پدر امت بسيار، نام مشهورترين پيغمبران که همه ملل وي را حرمت ميگذارند. خداي يگانه را او شناخت و پرستيد و مردم را هدايت کرد. دين توحيد از او ميان مردم رايج گشت، چنانکه غير پيروان او هم به روش او متأثر گشتند و ميتوان گفت حکماي موحد نيز به شنيدن رأي او هدايت يافتند و خداي يگانه را به عقل شناختند. [خداوند] ملکوت آسمانها را بدو نمود و استدلال بر اينکه ماه و ستاره و خورشيد خدا نيستند.[11]
اين سخني است که شايد چندوچوني در آن روا افتد و يا نيازمند نوعي تأويل باشد، اما قريب به آن را در اعلام قرآن محمد خزائلي نيز ميبينيم. او نيز شبيه علامه شعراني، فرانسهدان بوده و اين مطلب را از مأخذي فرانسوي ميآورد:
اظهار توحيد به وسيله حضرت ابراهيم و استنتاج يکتاپرستي از مطالعه سير کواکب در قرآن کريم مذکور است. در مدراش اثر سِفر هايشار[12] موجود است. اين مدراش بعد از حضرت محمد نوشته شده، لکن اين داستان را در تاريخ عهد کهن يهودي[13] تأليف فلاويوس جوزفي[14] ميبينيم. در اين کتاب آمده: ابراهيم نخستين کسي بود که خدا را خالق جهان دانست و به وسيله سير کواکب و مشاهده آنچه در زمين و دريا ميگذشت، به اين معنا پي برد و دانست که حرکات آنها تابع قدرتي است و خود آنها قدرتي ندارند که به ما نفعي رسانند و همه مطيع فرمان اويند.[15]
قرآن کريم از دعوت نوح قبل از ابراهيم و نيز استدلال وي با قومش بر سر مسائل مربوط به زمين و آسمان و کواکب سخن ميگويد:
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا (١٠)يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا (١١)وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا (١٢)مَا لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا (١٣)وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا (١٤)أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا (١٥)وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا (١٦)وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأرْضِ نَبَاتًا (١٧)ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَيُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا (١٨)وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ بِسَاطًا (١٩)لِتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلا فِجَاجًا (نوح، 10-20).[16]
اما همين قرآن، همچنان ابراهيم را پدر ميخواند و بر استدلالات و احتجاجات توحيدي او تأکيد ميکند. شايد وجه جمع اين باشد که دعوت نوح در جهان ماندگار نشد و چنانکه قرآن کريم ميگويد، گروندگان به وي اندک بودند: وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِيلٌ (هود، 40).
عصر امام رضا، عصر تحولات فرهنگي
حق اين است که حرکت انبيا و اولياي الهي هيچگاه از کوشش براي اصلاح فرهنگي خالص نيست و اساس ماهيت دين آسماني قبل از هرچيزي، فرهنگي است. از اين رو سخن گفتن از عصر امام رضا، سخن از يک عصر شاخص فرهنگي و گشايش سربرگي جديد از دفتر فکر و فرهنگ است. چنانکه در فصول پيشين گذشت، بابل خود سرزمين تمدن و فرهنگ بود و کار حضرت ابراهيم نيز در اصل داراي صبغه و صيغهاي فرهنگي بود؛ با اين حال ميتوان اين تفاوت را در اين دو منتهياليه تاريخي و جغرافيايي در عصر اين دو پيشواي ملل اينگونه مدّ نظر قرار داد که حضرت ابراهيم با بتهاي سنگي و نيز با طاغوتي خاکي طرف بود که بر بالاي بلندي ميشد تا خدا را با تير بزند و مشکل قدرت برتر و مافوق بشر را حل و خيال خود و اقران و همکاران فراواني را که در گذرگاه تاريخ قرار بود به دنبال وي بيايند، براي هميشه آسوده کند، امام رضا با بتها و طاغوتي پيچيدهتر مواجه است. طاغوتي که درسهایي از قضا از همان ياران و همکاران سلف خود گرفته و آن قدر عقل و درايت پيدا کرده است تا مشکلات و منويات خود را با زبان و «ادب»ي متفاوت طرح کند. اينجا ديگر «تبر» اصلا کارساز نيست، «تيشه»هاي کوچک فکري براي شکافتنهايي ظريف و به اميد شکفتنهايي لطيف لازم است.
مأمون جدا از آنکه انساني داراي سياست و کياست بالا و پيچيده است، در ميان خلفا يک «روشنفکر» و «باسواد» است، «طب» ميداند و با «نجوم» ـ دانش کهن ايران و ميانرودان ـ آشناست، در سالهایی که در پیش دارد، بيتالحکمه و به زبان امروز معهد، دارالترجمه، انستيتو و آکادمي و خلاصه فرهنگستان علوم تأسيس ميکند و مجالس محاجّه و مناظره با حضور رؤساي اديان و اصحاب فکر و نظر تشکیل میدهد.[17] مأمون گروهی از مترجمان را در آنجا گرد آورد و شماری را در پی گرد کردن کتب سودمند به ایران و قسطنطنیه گسیل کرد. آثاری که از اواخر قرن هفتم به بعد ترجمه شدند از شش زبان مهم دنیا و تقریبا از تمام زبانهای رایج در دنیای علم آن روز، یعنی عربی، سریانی، پهلوی، هندی، لاتین و بالاخره و مخصوصا یونانی بودند. به گفته حنا الفاخوری و خلیل الجر، ترجمههای پدید آمده انقلابی فکری و فرهنگی را در جهان اسلام و عرب ایجاد کرد که نظیر آن در تمام تایخ تمدن بشری دیده نشده بود و این انقلاب حتی بر رنسانس اروپا در قرن پانزدهم میلادی برتری داشت.[18]
پيشتر، امام جعفر صادق در مسجدالحرام به بحث و مناظره با اصحاب نحلهها و نظرهاي ديگر بنشسته بود، اما مأمون آمده بود تا با يک دنيا سياست و کياست، طرُفه و تحفهاي در کار خلافت عباسي بوده باشد. مأمون حتي با دانش نجوم نيز آشناست. اين نيز البته يک همانندي ميان او و ميان دشمنان حضرت ابراهيم در ارض بابل تواند بود.
باري، زمان امام رضا و مکان او در سنين پاياني عمر و ساليان اقامت در ارض مهجر يعني سرزمين خراسان، زمان و مکان ويژهاي است.
در آن زمان وسعت کشور اسلامي به آخرين حد خود رسيده بود و کشورهاي ايران، افغانستان، سند، ترکستان، قفقاز، ترکيه، عراق، سوريه، فلسطين، عربستان، سودان، الجزاير، تونس، مراکش و اسپانيا (آندلس) در قلمرو دولت اسلامي قرار داشت. عصر مورد اشاره در تاريخ اسلام، مقطعي بارز و بيسابقه در التقا و نيز التقاط فرهنگهاست. کار اين التقا و التقاط به جايي ميرسد که متعاقب آن به طور طبيعي انديشه پيراستن اسلام از ناخالصيها و حرکتهاي اصلاحي در ميان اهل سنت پديد آيد. چنانکه از جمله، الهيات اسلامي «راستکيش» مقابل کلام معتزلي ريخته شد. اين مکتب بعدها دستخوش تغييرات و تحولات مختلفی گرديد.
آمدن امام رضا به ايران، آفاق جديدي را در جغرافياي امامت و رسالت کوشيد و طلوع آفتابي بلند در زمان و مکاني بود که تحت تبليغ بيوقفه خلفاي جور قرار داشت. با آمدن امام رضا، انديشه علوي و شيعي در ايران جان تازهاي گرفت. پس از امام خواهر و برادران حضرت و نيز شماري از علويان به ايران آمدند و در ديار و نواحي گوناگون ايران حضور يافتند. هنگامي که اين افراد از دنيا ميرفتند يا به دست دشمنان و بدخواهان به شهادت ميرسيدند، مدفن آنان اغلب محل آمد و شد علويان، کسب آشنايي و همرايي و همراهيهاي فکري و سياسي و نيز مواصلات تشکيلاتي ايشان ميشد. امام رضا خود نيز شخصا در خراسان بر سر قبور برخي مسلمانان حاضر شد. و البته اين سخن نيز درست است که در گذر زمان، شمار زيادي «امامزادگان» دروغين به وجود آمد.
يکي از کساني که پس از حضرت رضا به ايران آمدند، خواهر ايشان حضرت فاطمه معصومه بود. تأثير آمدن ايشان به ايران و قم و حيات کوتاه ايشان در ايران و پس از حيات، تأثير مدفن ايشان بر تقويت و پشتيباني فکري و معنوي انديشه شيعي بينياز از توضيح است.
در عين حالي که چرخ فتوحات عربي در خراسان از حرکت و حرارت افتاد، با خيزش دوباره جامعه اسلامي در ديار خصب خراسان بزرگ، آيين اسلام از همين ميمنه اسلامي، سوار بر محملهاي گوناگون نظامي و فرهنگي به سوي شبهقارّه دامن کشيد. بخش مهمي از خراسان و طي قرون آتي هندوستان قرنها بعد صاحب حکومت اسلامي و جمعيت شيعي گرديد. دانشمندان و ادباي بزرگ مسلمان از اين ديار سر بر کردند. از خراسان بود که اسلام به شبهقارّه هند راه يافت و شاخه مهمي از جمعيت اسلام و تشيع در اين سرزمين پهناور سر بر کرد. لشگرکشيهاي سبکتگين و پسرش محمود غزنوي در سالهاي پاياني سده دهم ميلادي، تشکيلدهنده حکومت غوريان در هند پايهگذار نهاد سلطنت مسلمانان هند گرديد.[19] مسلمانان شبهقارّه بعدها چنان نيرويي يافتند که توانستند دست به تأسيس کشور مستقلي بزنند. آن را پاکستان نام نهادند، اصطلاحاً در تعريض به نامسلمانان ناپاک. بنيانگذار و قائد اعظم پاکستان نيز در اصل شيعي بود.
رفتار و گفتار امام رضا بذر تشيع را در شهرهاي نيشابور و بيهق بيش از پيش پاشيد. شهر بيهق، منطقه مهمي براي مقاومت سازمانيافته عليه هجوم مغول و پيدايش نهضت سربداران گرديد و شيعي بودن اين شهر و نيز عزيز نبودن «سنّي» در آن جزء امثال و حکايات گرديد.
مولوي در اين باره اين تمثيل را ميآورد:
شد محمد آلب الغ خوارزمشاه
گفت نرهانيد از من جان خويش
بس جوال زر کشيدندش به راه
کي بود بوبکر اندر سبزوار
سبزوار است اين جهان و مرد حق
در قتـــال سبـــزوار بـيپنــاه
تا نياريدم ابوبکري به پيش
کز چنين شهري ابوبکري مخواه
يا کلوخ خشک اندر جويبار
اندر اين جا ضايع است و ممتحَق[20]
خراسان آبستن خيزشهاي فکري نيز بود. در حوزه عقلي و دانش پيشرفتهاي همچون فلسفه سياسي، خراسان به زودي شاهد ظهور شخصيتي چون فارابي است که با توجه به آرا و انديشههاي او، احتمال اثرپذيرياش از مکتب اهلبيت در خراسان بسيار زياد است.
فيلسوف سياسي اسلام، ابونصر محمدبن محمد طرخاني مشتهر به فارابي، و ملقب به معلم ثاني و و شخصيت اثرگذار بر بزرگان فلسفه و حکمت همچون بوعلي سينا، سهروردي و ملاصدرا در حدود سال ۲۵۷هجري قمري/ ۸۷۰ ميلادي، نيم قرن پس از امام رضا در منطقه فارياب خراسان به دنيا آمده است.
به گفته دکتر رضا داوري اردکاني، بعضي گفتهاند که تفکر فارابي تفکري شيعي است. تا آنجا که من اطلاع دارم، هيچ سند و مأخذي نداريم که تشيع فارابي را اثبات کند و فارابي نيز در جايي اظهار تشيع نکرده است. با اين حال، سنخ فکر او سنخ فکر شيعه است.
فارابي ترتيبي براي عالم قائل است که نظير همان را براي سياست هم معتبر ميداند. کل عالم را مخلوق خداي واحد و خداي واحد را مدبر همه امور ميداند و به اين جهت ميگويد مدينه بايد بر وفق نظام عالم سامان داده شود.
وقتي او از رئيس مدينه فاضله حرف ميزند، گويي از پيغمبر حرف ميزند، او رئيس مدينه را واضعالنواميس و گاهي واضعالشريعه ميخواند. او در مورد امام نيز ميگويد: لازم نيست امام حکومت داشته باشد؛ امام، امام مردم است، چه حکومت داشته باشد و چه نداشته باشد؛ چه زمام قدرت را در دست داشته باشد، چه در گوشهاي غريب باشد. امامت چيزي نيست که با حکم و فرمان بشري به دست کسي برسد، بلکه حکم امام از نوعي ديگر است. اگر وضعي که بعدها در تشيع پيش آمد، در زمان فارابي وجود ميداشت، نظر فارابي بهتر فهميده ميشود. فارابي فقه را در مدينه فاضله لازم ميداند؛ و نيز علم کلام را. او معتقد است که در عقايد مردم شبهه وارد ميشود و خلاف پيش ميآيد، از اين رو لازم است کساني باشد که اهل علم عقايد باشند و از عقايد درست دفاع کنند و مقابل عقايد نادرست بايستند.
فارابي در مقابل مدينه فاضله از چندين نوع مدينه ديگر نيز سخن ميگويد؛ نظير مدينه جاهله و مدينه فاسقه. مدينه جاهله مدينهاي است که اهل آن، حقيقت را نميشناسند و معبودهاي غير از معبود حق و شايسته پرستش دارند. آنها اهل مجد و و افتخارند، اهل رأي و غلبهاند، اهل تمتّعاند. مدينه ديگر مدينه فاسقه است. او در زمان خود آشکارا ميبيند، که کساني سخن از اسلام ميگويند، به نام اسلام حکومت ميکنند، خليفه و جانشين پيامبر ميروند، اما چون به خلوت ميروند و گاهي در جلوت کار ديگر ميکنند. به عبارت ديگر، مدينه فاسقه، مدينه زمان خود اوست. او ميگويد مدينه فاسقه و همه مدينههاي غيرفاضله ميتوانند تمامي صورتهاي مدينه جاهله را هم بپذيرند. يعني هم ميتوانند دنياخوار و جاهطلب و اهل تغلّب و استيلا باشند.[21] که اين آشکارا همان منطق فرعوني است:
فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى[22] (طه، 64)
و همان منطقي که تمامي انبيا و اوليا با آن رو در رو بودهاند.
تاکنون پژوهندگان در باب اينکه اقوام مختلف از يونانيان چه چيزهايی آموختهاند، مقالات بسيار نوشتهاند، اما نگفتهاند و نميخواهند و نميتوانند بگويند که علاقه و تعلق به علم و تحقيق از کجا و چگونه به وجود آمد. مردمي که علاقه و استعداد و قوه قبول به علم نداشته باشند، هرچه به ايشان عرضه شود، هدر ميرود و وقتي قوه قبول در ايشان به وجود آمد، علم را از هر جا که باشد فرا ميگيرند. سطحيترين و مغرضانهترين سخني که درباره متعلمان علوم يوناني گفتهاند، اين است که اينان مقلد يونانيان بودهاند. چگونه ممکن است کسي با همت و تعلق خاطر آثار افلاطون و ارسطو را بخواند و به عمق مقاصد ايشان راه يابد و مقلد باشد؟
شرقشناسان و پژوهندگان پيرو روش ايشان که فلاسفه و متکلمان دوره اسلامي و قرون وسطاي مسيحي را مقلد دانستهاند، قياس به نفس کردهاند. آنها چون همّ خود را مصروف نقل ظواهر ميکنند، و اهليت نظر و علاقه به تحقيق در آن اقوال را ندارند، ميپندارند که هرکس هرچه بگويد از کسي و از جايي نقل کرده است. اينکه آنان فلاسفه دوره اسلامي را مقلد يونانيان دانستهاند، از آثار غلبه روح شرقشناسي بوده است. مستشرق با اين پندار شروع به پژوهش ميکند که تفکر و علم از آن غرب است و اگر ديگران چيزي از آن ميدانند از غرب فرا گرفتهاند و خود قوه تصرف ندارند و مقلدند.
نتیجهگیری
از همین سطور اخیر میتوان وارد آخرین قسمت مقاله یعنی نتیجهگیری آن شد. قرآن نازل گردید تا كتاب و حكمت را جانشين اميت و جاهليت گرداند. رسول اكرم مأموريت يافت تا آن قوم «امي» را تزكيه كند و به آنان كتاب و حكمت را تعليم دهد و ايشان را از آن گمراهي گويا و آشكار به در آورد (جمعه، 2-3).
تعبيري كه قرآن كريم درباره جاهليت دارد به معني عدم برخورداري از خواندن و نوشتن و يا چيزي در حد آن نيست، بلكه قرآن كريم، دوران قبل از اسلام را از اين جهت «جاهليّت» شمرده كه از فرهنگ «وحي» محروم بودهاند، همچنانكه سالها بعد نيز در سور مدني نسبت به امر بازگشت به جاهليت به شدت اعلام خطر ميكند و اين موضوع را نكوهش ميفرمايد. در سوره احزاب، خطاب به همسران پيامبر آنان را از تبرّج و خودنمايي بر حذر ميدارد و آن را عمل (تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الأولى) (احزاب، 33) ميشمرد؛ قرآن همچنين قوم لوط را به سبب کردار زشتشان، قومي «جاهل» (نمل، 55) حميّت و لجاجت پسماندگان قريش را در سورهي فتح، «حميّة الجاهليّة» ميخواند. در فرهنگ قرآني، جهل ضد علم نيست، بلكه ضد حلم و عقل و قريب به سفاهت، غضب، خشونت و ناهنجاري است. دستگاه اهلبيت، دستگاه حلم و عقل و دستگاه اکثريت خلفا (نه همه اهل تسنن)، دستگاه حميت و جاهليت بود و اين جبههبندي در سوره فتح مکه ـ شهري که تختگاه جاهليت شده بود ـ از پيامبر تا دنياي امروز ادامه يافته است.
کوشش انبياي الهي و اوصياي آنها خارج ساختن مردم از ظلمات به سوي نور و از جاهليت به سوي سکينه و کلمه تقوا است. اين جدّ و جهد در مقياس جهاني آن از حضرت ابراهيم و قبل از او، نوح آغاز شده و تا زمان حاضر ادامه دارد. زندگي و امامت حضرت رضا، مرحلهاي خاصّ از اين جهاد جاني و جهاني است که در آن، موضوع احتجاج و برهان جایگاهی شاخص دارد.
ابوالفضل خوشمنش
عضو هيئت علمي دانشگاه تهران
کتابنامه
6. ابن شهرآشوب، محمدبن علي، مناقب آل ابيطالب، علامه، قم، بيتا.
7. پیرنیا، ایران باستان، ابنسینا، تهران، 13344.
8. تقیزاده، گاهشماری در ایران باستان، امیرکبیر، تهران، 1358.
9. خزائلي، محمد، اعلام قرآن، اميرکبير، تهران، 1387.
10. خوشمنش، ابوالفضل، حمل قرآن، پژوهشي در روششناسي تعليم و تحفيظ قرآن مجيد، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1388.
11. ــــــــــــ ، فارابي مؤسس فلسفه اسلامي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1377.
12. زرينکوب، عبدالحسين، کارنامه اسلام، اميرکبير، تهران، 1384.
13. شعراني، ابوالحسن، نثر طوبي، اسلاميه، تهران، 1398.
14. صدوق، عيون اخبارالرضا، ترجمه حميدرضا مستفيد و علياکبر غفاريصفت، صدوق، تهران، 1373.
15. طالقاني، سيد محمود، بعثت، ناس، تهران، بيتا.
16. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، اسلامی، قم، بیتا.
17. طقّوش، محمدسهيل، امويان، ترجمه حجتالله جودکي و اضافات رسول جعفريان، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1384.
18. الفاخوری، حنا و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ، زمان، تهران، 1358.
19. کريمي زنجاني اصل، محمد، دارالعلمهاي شيعي و نوزايي فرهنگي در جهان اسلام، اطلاعات، تهران، 1389.
20. کومون، فرانتس، اديان شرقي در کافرکيشي رومي، ترجمه تيمور قادري، اميرکبير، تهران، 1383.
21. معين، محمد، فرهنگ فارسي، اميرکبير، تهران، 1375.
22. نراقي، محمدمهدي، انيس الموحدين، الزهرا، قم، 1363.
Blaise, Albert, Dictionnaire latin-français des auteurs chrétiens, Brepols, Belgique, 1954.
Bloch, Oscar, Dictionnaire étymologique de la langue française, Presse universitaire de France, Paris, 1964.
Chatelain, Chatelain, Emile, Dictionnaire français-latin, Hachette, Paris, 1891.
Colin, Jean-Paule, Dictionnaire des difficultés du français, Robert, Paris, 1993.
Cotton, Gérard, Vocabulaire raisonné latin-français, H. Dessain liège, Paris, 1961.
D’Haute Rive, Dictionnaire d’ancien français, Larousse, Paris, 1947.
Dauzat, Dauzat, Grand dictionnaire étymologique et historique du français, Larousse, Paris, 2006.
Hachette, Le dictionnaire de notre temps, Paris, 1989.
La Sainte Bible, La Bible, traduction et annaotation d’Émile Osty et Joseph Trinquet, Rencontre, Paris, 1970.
Larousse, Larousse, Pierre, Petit Larousse illustré, Paris, 2006.
Oxford, Oxford, The concise oxford dictionairy of word origins, Edited T. F. Hoad, Oxford University Press, New York, 1986.
Picoche, Jacqueline, Nouveau dictionnaire étymologique de la langue Française, Hachette -Tchoue, Paris 1971.
Réau, Louis, Dictionnaire d’art et d’archéologie, Larousse, Paris, 1930.
[1] . نراقي، محمدمهدي، انيس الموحدين، ص 163.
[2] . ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 210.
[3] . نگا. طقّوش، دولت امويان، ص 42.
4. نگا. خورشيديان، نگرشي نو بر تختجمشيد، ص 144؛ مهر، ديدي نو از ديني كهن ـ فلسفه زرتشت، ص 61، 100، 107، 157 و 190ـ163). موضوع توحيد ايرانيان باستان و مقايسه آن با ديگر آيينهاي دنياي آن روز در خور تحقيقي مستقل است.
[5] . نگا. طباطبايي، الميزان في تفسير قرآن، ج 14، ص 385؛ صادقي، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنه، ج 2، ص 38؛ و نيز: کومون، اديان شرقي در کافرکيشي رومي، ص 155.
[6] . زرينکوب، کارنامه اسلام، ص 11.
[7] . بررسيهاي مفصل مربوط به اين موضوع را در منابع مختلف میتوان دید. نام نویسندگان برخی از این منابع در اینجا قابل ذکر است و تفصیل معلومات مربوط به آنها در فهرست پایان مقاله آمده است: معين 1907 و 3884، پيرنيا: كتاب نهم، دورهي پارتي: اشكانيان2690 و 2693، تقيزاده: گاهشماري در ايران قديم 114، هومباخ 11، مشيري 960، هاري 64 و 65، مکنزي 103، موله114 و 116. و نيز:
Réau 283, Ernout 376ـ379, Dauzat 435, Bloch 383ـ384, Picoche 402, D’haute Rive 99, Gaffiot: le grand Gaffiot 950, Hachette 1134, Chatelain 837, Colin 330, Larouusse, édition 2005, 837, Oxford word origines 277, Blaise 509, La sainte Bible: Evangile selon Matthieu 1, Cotton 194ـ195.
[8] . طالقاني، بعثت، ص 3ـ11.
[9] . در اين هنگام نظر مخصوصى به ستارگان كرد (88). و گفت: من بيمارم (89). مردم شهر به ناچار او را به حال خود گذاشته به بيرون شهر رفتند (90). ابراهيم كه شهر را خالى از اغيار ديد به سوى خدايان ايشان رفت (و ديد كه بر حسب معمول هر عيدى، طعام پيش روى آنهاست) پرسيد: پس چرا نمىخوريد؟ (91). (و چون جوابى نشنيد) گفت: چرا حرف نمىزنيد؟! (92). پس با نيروى هر چه تمامتر بر آنها كوفت (و همه را خرد كرد) (93). مردم شهر كه خبردار شده بودند سراسيمه به سوى او شتافتند (94). ابراهيم پرسيد چيزى را كه خودتان مىتراشيد مىپرستيد؟ (95). با اينكه خدا شما و عمل شما را آفريده؟ (96). گفتند بايد براى سوزاندنش آتشخانهاى بسازيد و او را در آتش بيفكنيد (97).
[10] . بخش مهمي از کتاب عيون اخبار الرضا، حاوي احاديث رضوي، خطبهها و مناظرات حضرت در باب توحيد و تبيين و تفصيل آن است.
[11] . شعراني، نثر طوبي، ص 5.
[12] . Sepher Hayachar.
[13] . Antiquités Judaïque.
[14] . Flavius Josephi.
[15] . خزائلي، اعلام قرآن، ص 62.
[16] . به ايشان گفتم كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او بسيار آمرزنده است (10). كه اگر چنين كنيد آسمان را مرتب بر شما مىباراند (11). و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مىكند و برايتان باغها رويانيده و نهرها جارى مىسازد (12). راستى شما را چه مىشود كه براى خدا عظمتى قائل نيستيد (13). با اينكه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد (14). آيا نديديد كه چگونه خدا هفت طبقه آسمان را خلق كرد (15). و ماه را در آنها نور و خورشيد را چراغ فروزنده قرار داد (16). آرى و خدا بود كه شما را چون گياه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد (17). و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين خارج مىكند (18). و خدا است كه زمين را برايتان گسترد (19). تا بعضى از قسمتهاى آن را با راههاى باريك و فراخ و يا كوهى و دشتى طى كنيد (20).
[17] . درباره نقش بيتالحکمه هاروني و مأموني (و به صورتي محدودتر در زمان منصور و مهدي عباسي) و آثار آنها در جهان اسلام، نگا. سياهپوش، بيتالحکمه و نقش آن در تحول علوم و پيشرفت تمدن اسلامي، بخشهاي مختلف کتاب از جمله ص 7 که نگارنده کتاب مزبور در آن ميگويد: براي شناخت بيتالحکمه بايد تمدن بينالنهرين (عراق، بابل)، هند، چين، يونان و به ويژه هلنيسم را خوب بشناسيم. بيتالحکمه، اسباب تلاقي جريانهاي تمدني از ملل گوناگون را در بغداد فراهم کرد. اين جريان با بيش از هزار سال پشتوانه علمي، با ظهور اسلام به امر تجارت آزاد و برداشتن مرزهاي ميان شرق و غرب و تبادل انديشهها و روشها انجاميد و به عبارت ديگر با پيدايي بيتالحکمه عناصر تمدنهاي گوناگون در حوزه تمدني اسلام متحول شد. همچنين نگا. بخشهاي ديگر کتاب نظير: بيتالحکمه و ترجمه، تأليف، تفسير، تصحيح، نقد و بازنگري ترجمهها (ص 152)، بيتالحکمه به منزله فرهنگستان علوم (ص 152)، بيتالحکمه و خزانه الحکمه (ص 160)، دارالعلم و دارالحکمه (ص 166)، بيتالحکمه و پيشرفت تمدن اسلامي (ص 198). بيتالحکمه زمینهساز پیدایی دارالعلمهای شیعی شد که در رقابت با آن و با نوعي نگاه ارتقايي و توسعهاي در شهرهاي بزرگ بلاد اسلامي پديد آمدند، نقش مهمي در امر نوزايي فرهنگي جهان اسلام ايفا کردند و د ر آنها از اساتيد بزرگ شيعه و سني بهره گرفته شد. (نگا. کريمي زنجاني اصل، دارالعلمهاي شيعي و نوزايي فرهنگي جهان اسلام، ص 20-27، 37-46، 54-61، 79 و… .
[18] . الفاخوری و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص 33-342.
[19] . ارشاد، مهاجرت تاريخي ايرانيان به هند، ص 163.
[20] . مولوي، مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ص 851-852.
21. نگا. داوري اردکاني، فارابي، مؤسس فلسفه اسلامي، ص 58 و نيز: فارابي، انديشههاي اهل مدينه فاضله، فصل بيست ونهم: گفتار در مضادّات مدينه فاضله، ص 278-293.
[22] . منطق فرعونيان که سوره طه آن را نقل کرده است. همان منطقي که در طول تاريخ به زبانهاي گوناگون و به تصريح و به تلويح مورد اشاره قرار گرفته، اعمال گرديده و از آن ضربالمثل نيز ساخته شده است. تعابير و امثال «قانون جنگل» در فارسي، «قانون الغابه» و «الحقّ لمن غَلبَ»، «و لکن تؤخذ الدنيا غِلاباً» در عربي و «La loi du plus fort» در فرانسه و پارههايي از سخنان ماکياولي در کتاب شهريار، واگويههايي از همين سخن فرعونياند.
منبع: برهان مبین
مجموعه مقالات همایش علمی ـ پژوهشی
امام رضا علیه السلام؛ ادیان، مذاهب و فرق
تهران ـ دوم مهرماه 1391