مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
آیت الله سید علی خامنه ای

{mp3remote}http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/21933/13911105_4993_64k.mp3{/mp3remote}

ذكر نام مقدس نبى‌اكرم صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله‌وسلّم و شرح گوشه‌هايى از زندگى آن بزرگوار انصافاً كم است و چهره نورانى آن درّةالتاج آفرينش و آن گوهر يگانه عالم وجود براى بسيارى از افراد، آن‌چنان كه شايسته است، روشن نيست – نه تاريخ زندگى آن بزرگوار، نه اخلاق آن بزرگوار، نه رفتار فردى و سياسى آن بزرگوار – بنده قصد داشتم كه در ايام آخر صفر، به قدر گنجايش وقت و توفيق خودِ اين حقير، در يك خطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبى عرض كنم؛ اما ترسيدم كه تراكم مطالب باز موجب شود كه اين ابراز ارادتِ لازم و واجب فوت شود و به تأخير افتد؛ لذا امروز قصد دارم كه در اين خطبه راجع به آن وجود مقدّس صحبت كنم.

نبى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت و اتّصال به غيب و آن مراتب و درجاتى كه امثال بنده از فهميدن آنها هم حتّى قاصر هستيم، از لحاظ شخصيت انسانى و بشرى، يك انسان فوق‌العاده، طراز اول و بى‌نظير است. شما درباره اميرالمؤمنين مطالب زيادى شنيده‌ايد. همين قدر كافى است عرض شود كه هنر بزرگ اميرالمؤمنين اين بود كه شاگرد و دنباله‌رو پيامبر بود. يك شخصيت عظيم، با ظرفيت بى‌نهايت و با خلق و رفتار و كردار بى‌نظير، در صدر سلسله‌ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شده‌ايم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم؛ كه فرمود: «ولكم فى رسول‌اللَّه اسوة حسنة». ما بايد به پيامبر اقتدا و تأسى كنيم. نه فقط در چند ركعت نماز خواندن كه در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معامله‌مان هم بايد به او اقتدا كنيم. پس بايد او را بشناسيم.

خداى متعال شخصيت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفى تربيت كرد و به وجود آورد كه بتواند آن بار عظيم امانت را بر دوش حمل كند. يك نگاه اجمالى به زندگى پيامبر اكرم در دوران كودكى بيندازيم. پدر آن بزرگوار، بنابر روايتى قبل از ولادتش، و بنا بر روايتى ديگر چند ماه بعد از ولادتش از دنيا مى‌رود و آن حضرت پدر را نمى‌بيند. به رسم خاندانهاى شريف و اصيل آن روز عربستان كه فرزندان خودشان را به زنان پاكدامن و داراى اصالت و نجابت مى‌سپردند تا آنها را در صحرا و در ميان قبايل عربى پرورش دهند، اين كودك عزيزِ چراغ خانواده را به يك زن اصيل نجيب به نام حليمه سعديّه – كه از قبيله بنى سعد بود – سپردند. او هم پيامبر را در ميان قبيله خود برد و در حدود شش سال آن كودك عزيز و آن درّ گرانبها را نگه‌داشت؛ به او شير داد و او را تربيت كرد. لذا پيامبر در صحرا پرورش پيدا كرد. گاهى اين كودك را نزد مادرش – جناب آمنه – مى‌آورد و ايشان او را مى‌ديد و سپس باز برمى‌گرداند. بعد از شش سال كه اين كودك از لحاظ جسمى و روحى پرورش بسيار ممتازى پيدا كرده بود – جسماً قوى، زيبا، چالاك، كارآمد؛ از لحاظ روحى هم متين، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با ديد باز، كه لازمه زندگى در همان شرايط است – به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر اين كودك را برداشت و با خود به يثرب برد؛ براى اين‌كه قبر جناب عبداللَّه را – كه در آن جا از دنيا رفت و در همان جا هم دفن شد – زيارت كنند. بعدها كه پيامبر به مدينه تشريف بردند و از آن‌جا عبور كردند، فرمودند قبر پدر من در اين خانه است و من يادم است كه براى زيارت قبر پدرم، با مادرم به اين جا آمديم. در برگشتن، در محلى به نام ابواء، مادر هم از دنيا رفت و اين كودك از پدر و مادر – هر دو – يتيم شد. به اين ترتيب، ظرفيت روحى اين كودك كه در آينده بايد دنيايى را در ظرفيت وجودى و اخلاقى خود تربيت كند و پيش ببرد، روزبه‌روز افزايش پيدا كرد. ام‌ايمن او را به مدينه آورد و به دست عبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شيرين از اين كودك پذيرايى و پرستارى مى‌كرد. در شعرى عبدالمطلب مى‌گويد كه من براى او مثل مادرم. اين پيرمرد حدود صدساله – كه رئيس قريش و بسيار شريف و عزيز بود – آن‌چنان اين كودك را مورد مهر و محبت قرار داد كه عقده كم محبتى در اين كودك مطلقاً به وجود نيايد و نيامد. شگفت‌آور اين است كه اين نوجوان، سختيهاى دورى از پدر و مادر را تحمل مى‌كند، براى اين‌كه ظرفيت و آمادگى او افزايش پيدا كند؛ اما يك سرسوزن حقارتى كه احتمالاً ممكن است براى بعضى از كودكانِ اين‌طورى پيش بيايد، براى او به‌وجود نمى‌آيد. عبدالمطلب آن‌چنان او را عزيز و گرامى مى‌داشت كه مايه تعجب همه مى‌شد. در كتابهاى تاريخ و حديث آمده است كه در كنار كعبه براى عبدالمطلب فرش و مسندى پهن مى‌كردند و او آن‌جا مى‌نشست و پسران او و جوانان بنى‌هاشم با عزّت و احترام دور او جمع مى‌شدند. وقتى عبدالمطلب نبود يا در داخل كعبه بود، اين كودك مى‌رفت روى اين مسند مى‌نشست. عبدالمطلب كه مى‌آمد، جوانان بنى‌هاشم به اين كودك مى‌گفتند بلند شو، جاى پدر است. اما عبدالمطلب مى‌گفت نه، جاى او همان‌جاست و بايد آن‌جا بنشيند. آن وقت خودش كنار مى‌نشست و اين كودك عزيز و شريف و گرامى را در آن محل نگاه مى‌داشت. هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم از دنيا رفت. روايت دارد كه دم مرگ، عبدالمطلب از ابى‌طالب – پسر بسيار شريف و بزرگوار خودش – بيعت گرفت و گفت كه اين كودك را به تو مى‌سپارم؛ بايد مثل من از او حمايت كنى. ابوطالب هم قبول كرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامى او را مورد پذيرايى قرار داد. ابوطالب و همسرش – شيرزن عرب؛ يعنى فاطمه بنت‌اسد؛ مادر اميرالمؤمنين – تقريباً چهل سال مثل پدر و مادر، اين انسان والا را مورد حمايت و كمك خود قرار دادند. نبى‌اكرم در چنين شرايطى دوران كودكى و نوجوانى خود را گذارند.

خصال اخلاقى والا، شخصيت انسانىِ عزيز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با دردها و رنجهايى كه ممكن است براى يك انسان در كودكى پيش بيايد، شخصيت در هم تنيده عظيم و عميقى را در اين كودك زمينه‌سازى كرد. در همان دوران كودكى، به اختيار و انتخاب خود، شبانى گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانى شد. اينها عوامل مكمّل شخصيت است. به انتخاب خود او، در همان دوران كودكى با جناب ابى‌طالب به سفر تجارت رفت. بتدريج اين سفرهاى تجارت تكرار شد، تا به دوره جوانى و دوره ازدواج با جناب خديجه و به دوران چهل سالگى – كه دوران پيامبرى است – رسيد.


بیانات در خطبه‌هاى نمازجمعه تهران‌ – ۱۳۷۹/۰۲/۲۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *