مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی

 

بارها در تابستان در بابل، خشکسالی می شد، مردم از اطراف گرد آمده و به منزل آن مرد بزرگ (مرحوم آیه الله ملامحمد حمزه شریعتمدار (ره)) می رفتند و ایشان برای طلب باران به همراه مردم می رفتند و دست به دعا بلند کرده و به زبان مازندرانی با خداوند مناجات می کردند، باران می آمد و مردم از خشکسالی نجات می یافتند.

در یکی از سالها، که باران نیامده بود، زهاد و علما برای نماز باران رفتند، ثمری نبخشید، در آن اوقات، در بابل حاکمی بود که به ستمکاری معروف و نامش قهار قلی خان بود. در بامداد یکی از آن روزها، مرحوم شریعتمدار بعد از نماز صبح، به در خانه حکومت شتافت و حاکم را خواست، حاکم به در خانه آمد، شیخ را دید که کفش¬های خود را زیر بغل گرفته و منتظر است، حاکم در برابر شریعتمدار بخاک افتاد و گفت: قربان چه شده است که با این حال آمده اید؟ فرمود: هر چه می گویم انجام دهید، فوراً کفشهایت را زیر بغل بگذار و با من بیا، حاکم گفت: کجا برویم؟

فرمود: بیا با هم هر کجا می گویم، برویم. حاکم قبول کرد و پابرهنه با او از شهر بیرون و نزدیک هفت تن که مصلای اهالی بابل بود، رفتند. آنجا هر دو دست به دعا بلند کردند.
ملا محمد حمزه (ره) به زبان مازندرانی مناجات کرد که ترجمه فارسی اش چنین است:

«ای خدای من؛ وعده فرمودی که دعای عادل عادل یا ظالم ظالم را مستجاب فرمایی، اکنون عرض می کنم اگر عادل می خواهی، به اعتقاد خودم عادلم و اگر ظالم می خواهی قهار قلی خان حاکم! ای خدای من، هرگاه می خواهی این مردم را از گرسنگی، به هلاکت رسانی حرفی نیست، اما بهتر از این مردم خلق نخواهی کرد. بخدا ظالم تر و موذی تر از این مردم بوجود خواهی آورد، پس به این مردم رحم کن و باران رحمت را بفرست و مردم را سیراب گردان».

از قول قهار قلی خان نقل می کنند که، سخنان شریعتمدار تمام شد، اتفاقاً ابرها پدید آمد و در مدت سه چهار ساعت، تمام زراعت سیراب شد، راهها گِل شد، عبور و مرور بسته شد، برای آنان قاطر بردند و سوارشان کرده به شهر بردند.

لازم به ذکر است این داستان در سخنرانی علامه محمد تقی جعفری در دومین کنفرانس تحقیقاتی علوم و مفاهیم قرآنی قم نیز مورد اشاره قرار گرفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *