به گزارش ایکنا، زهره باقریان، عضو هیئت علمی پژوهشکده زن و خانواده، دوم دی ماه در نشست علمی «فمنیسم و نظریه جنسیت در تاریخنگاری» به ارائه بحث پرداخت که متن سخنان وی به شرح زیر است:
امروزه در دانشگاههای مختلف ایران نظریاتی در مورد تاریخنگاری جنسیت دست به دست میشود بدون اینکه معرفتشناسی این نظریات مورد توجه قرار بگیرد؛ این نظریات به عنوان نظریات پساساختارگرایانه و فوکویی در مطالعات تاریخی مورد استفاده و کاربست است در حالی که معرفتشناسی آن نشان میدهد نظریات فمنیستی است.
ما طبیعتاً در هر کجا تاریخ را تورق میکنیم به دنبال یافتن نقش زنان در تاریخ هستیم و آن را انکار نمیکنیم؛ ما حضور زنان در تاریخ اسلام را بر خلاف نظرات برخی که این حضور را پنهان میدانند، آشکار و پررنگ میدانیم زیرا اسامی آنان در برخی غزوات و صحابهنگاریها و تراجم بیان شده است. تاریخنگاریهای فمنیستی زن را با برچسب مردانه معرفی کردهاند مثلاً در تنازعات گفتمانی بین بنی امیه و بنی عباس یا بنی امیه با علویان، ماجرای سمیه مادر زیاد را پررنگ نشان میدهند یا اینکه زنان را طوری نشان میدهند که مقهور قدرت هستند و درباره آنان در ذیل قدرتهای ایدئولوژیک بحث میشود.
به عبارت دیگر حضور زنان در تاریخ حضور جنس زن نیست بلکه حضور جنس مردانه است و با این مقدمه، سراغ تاریخنگاریهای فمنیستی میروم. تاریخنگاری فمنیسم جانبدارانه و آگاهانه است زیرا با دیدگاه و تجربیات زنان آغاز میشود یا دنبال موضوعات تاریخنگاری فراتر از یک جنس خاص است. ریشه ظهور فمنیسم به تحولات رنسانس و انقلاب فرانسه و صنعتی برمیگردد و در این عصر، زن محل تأملات سیاسی و حقوقی و شناختی قرار میگیرد و مناسبات زن و مرد و نابرابریهای اجتماعی مورد سؤال است و جنبش دفاع از حقوق زنان در همین جنبس رنسانس ایجاد میشود.
با گذشت زمان این جنبش به عرصه فرهنگی و اجتماعی و از جمله تاریخنگاری راه یافت زیرا بر این عقیده است که معرفتشناسی در تمام حوزههای دانشی، مردانه و مذکرمحور است و سوژه تاریخنگار تاریخ را با عقلانیت مردانه مینویسد و علت حذف زنان از تاریخ رویکردهای مردانه و خردگرایانه در مطالعات تاریخی است. این مردان هستند که جهت میدهند چه چیزی باید مطالعه و تفسیر شود و زنان در تاریخ غایب و پنهان هستند و با به چالش کشیدن مقولات تاریخی به بازنگاری آن با چشمانداز زنانه پرداختهاند.
۳ مرحله مطالعات فمنیستی
مطالعات تاریخنگاری فمنیستی سه مرحله را سپری میکند؛ مرحله اول این است که روایت مردانه از تاریخ مورد اعتراض قرار میگیرد؛ در این مرحله تاریخنگار دنبال آن است که زنان و نقش آنان را در تاریخ برجسته و بیان کند و نشان دهد زنان در تاریخ منفعل نبودهاند و اگر فرصت برابر به آنان داده میشد در تاریخ نقشنمایی برجستهای داشتند. تاریخنگاران فمنیسم، زنان موفق مانند زنان شاعر، زنان سیاستمدار و مرثیهسرا، زنان تحصیلکرده، فقیه و مورخ و … را در آثار خود معرفی کردند تا نشان دهند حضور زن فعالانه بوده است.
مرحله دوم تاریخنگاری فمنیستی به جای پرسش از اینکه زنان در تاریخ در کجا بودهاند، این پرسش را طرح میکند که چرا زنان از تاریخ حذف شدهاند؟ یعنی از چرایی حذف سخن به میان میآورد؛ مهمترین شخصی که به این پرسش پرداخت جان استوارت میل بود و از ستم مردان بر زنان در طول تاریخ سخن گفته است. در این مرحله تاریخنگاری زنان از شرح حالنویسی به سمت تاریخنگاری اجتماعی میرود و در پاسخ به چرایی حذف زنان در تاریخ دلیل، اصلی را ظلم مردانه و غلبه فرهنگ مردسالاری معرفی میکند و سعی میکنند از مفهوم پدرسالاری در تحلیل شواهد بهره ببرند.
بعد از مدتی متوجه شدند با وجود تغییراتی که در عرف و قوانین در مورد زنان صورت گرفته است، باز روابط مرد و زن از منظر آنان مردسالارانه است یعنی هر کاری میکنند و هر دستکاری در قوانین که میشود باز زنان همچنان در محدودیت هستند لذا تلاش کردند تا ساختار جامعه که پدرسالارانه است را به چالش بکشند و در اولین گام گفتند فرمانبرداری زنان از مردان امر طبیعی و ثابت نیست بلکه یک برساخت اجتماعی است؛ لذا اولین گام برای کنارنهادن مردسالاری و تاریخنگاری مردسالارانه، برساخته و غیرطبیعی معرفی کردن این نگاه است.
فمنیستها بعد از این دو نقد خودشان وارد عرصه نگارش تاریخ شدند و برای اولین بار تاریخنگاری از اینجا شروع شد تا بتوانند مردسالاری را از جامعه رخت بربندند. این رویکرد سبب شد تا در تاریخنگاری که صرفاً بر پایه عقلانیت مردانه بود احساس زنانه را هم وارد معرفتشناسی تاریخنگاری کنند. از دید این افراد حتی منظر زنانه و مردانه به تاریخنگاری متفاوت است و باید نظریات را هم تغییر دهیم. اگر ما براساس اصلاح نظریات پیش رفته و نظریات معرفتشناسی مردانه را به زنانه تبدیل کنیم باید نظریات جدیدی ایجاد شود لذا نظریه تفاوتهای جنسی مطرح شد و رندال برای اولین بار در این باره سخن گفت.
رندال گفت که تاریخ زنان نیازمند قفس جداگانه نیست و باید مطالعات تاریخی را بر تفاوتهای جنسی متمرکز کنیم در این صورت تاریخنگاری نه زنانه خواهد بود و نه مردانه. رندال، پژوهشهای دیویداف و کارترین هال را در این زمینه زیر سؤال برد گرچه به تدریج به این نتیجه رسیدند که همین مطالعات باز بیانگر آن است که هنوز غلبه نگاه مردسالارانه وجود دارد به تعبیر دیگر گفتند ما وقتی یک بحثی را روایت میکنیم با نگاه پساساختارگرایانه، این روایت منجر به تأیید میشود.
ارائه نظریه جنسیت از سوی اسکات
براساس این نگاه، رندال مطرح کرد که دیویداف و هال که تفاوتهای جنسی را روایت میکنند خودش باعث برساخت و شکلگرفتن این تفاوتها میشود، لذا خانم اسکات به صورت نهایی گفت خیر؛ احتمالاً آنچه را زنان میکوشند در قالب تجارب شخصی عرضه کنند بیش از هر چیز از خلال گفتار و زبان آنان قابل دریافت است یعنی وقتی زنان از نابرابری جنسی سخن میگویند این نابرابری را نهادینه میکنند. اسکات برای حل این مسئله مرحله اول و دوم تاریخنگاری فمنیستی را نفی کرد و نظریه تحلیل جنسیت را ارائه کرد.
اسکات در این نظریه از نظریات پساساختارگرایانه در نقد زبان استفاده کرد؛ در این نظریه انکار بدن طبیعی را داریم و اینکه تلاش میکنند تا تاریخنگاری را به سمت ال جی بی تیها در جهان معاصر سوق دهند و براساس شواهدی مهر تأیید بر آن بزنند. اولین فردی که این نظریه را در ایران مطرح کرد افسانه نجمآبادی در کتاب «زنان سیبیلو و مردان بی ریش» بود. رساله سارا موسوی که به کتابی تبدیل شد هم با صراحت بیان کرده کار بنده براساس نظریه خانم اسکات است و کاربست نظریه ایشان و متأسفانه این امر سبب شد تا رسالههای زیادی بعدا هم با همین کاربست و رویکرد نوشته و بازنویسی شوند، در صورتی که این نظریه با اصول اسلامی و انگارههای فرهنگی و عرفی جامعه ایران مغایرت دارد و روش فمنیستی پست مدرن و در تأیید دگرباشیهای جنسی است.
جان والاک اسکات در تحلیل تاریخ براساس جنسیت برای نقد نظریات مردسالارانه از نظریه ساختارشکنانه دریدا بهره برد و تحلیل جنسیت را برای مطالعه همه ساختارهای اجتماعی پیشنهاد داد؛ او گفته است تاریخنگاریهایی که قبل از نظریه من نوشته شده، سرگذشت اجتماعی زنان است؛ از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ تاریخنگاری از سمت رجال سیاسی به سمت مردم رفت و تاریخنگاری زنانه هم در این راستا ایجاد شد.
اسکات معتقد است این نوع تاریخنگاری فقط بر عاملیت زن تأکید دارد و به دنبال جستوجوی تجربیات زنانه نبوده است؛ او این شیوه تاریخنگاری اجتماعی و شرح حال نویسی را نادرست دانسته است و به نقد تامسون میپردازد و میگوید او با اینکه به موضوعات زنانه پرداخته است ولی کدها و گزارشات او مردانه است و زنان در ذیل هویت مردانه معرفی میشوند یعنی زن باید بپذیرد که جنس درجه دوم است و این تفاوت براساس آناتومی زن و مرد است لذا اسکات میگوید همه تاریخنویسان باید نقادانه به سراغ نقد روابط جنسیت بروند لذا سراغ انکار طبیعی جنس رفت و گفت تفاوت جنسیت ریشه بیولوژیک ندارد بلکه عمدتاً ناشی از برساختهای اجتماعی است و افراد تغییر جنسیتداده شده را دلیل و شاهد بر این مدعا گرفته است.
برساخت دانستن هویت جنسی
او هویت جنسی را یک برساخت اجتماعی میداند یعنی درست است تفاوت بین زن و مرد وجود دارد ولی به فرهنگ هر جامعه وابسته است. اسکات میگوید آزمایشات انجام شده در زمینه تفاوتهای جنس مبتنی بر مطالعه درباره حیوانات است؛ فمنیستهای پستمدرن میگویند جنس و جنسیت و نژاد و بدن چیزی مصنوعی است؛ در این رویکرد، نظریه زیستشناسی جنسیت کنار میرود و تفاوت جنسیت به مسئله قدرت نسبت داده میشود.
اسکات معتقد است حتی برخی نگاههای دینی، برساخته است که البته این مسئله برای جامعه اسلامی قابل پذیرش نیست. بنابراین تاریخنگاری فمنیستی سه مرحله دارد که آخرین مرحله آن یعنی نفی و انکار تفاوت بیولوژیکی بین زن و مرد از همه خطرناکتر است که کسانی چون نجمآبادی و آقای توکلی طرقی هم این مسیر فوکویی را طی کردهاند. اولین قدم در تبیین این نظریات، از سوی خانم نجمآبادی برداشته شد؛ او قصد داشت ردپای مدرنیته در بحث جنسیت را تحلیل کند.
او مدعی شد که ایرانیان در عصر قاجار همخواهی داشتند که تبدیل به دگرجنسگرایی شد و برای اثبات این ادعا از نظریه جنسیت استفاده کرده است. او درصدد است چیزی را که در جامعه ایران وجود نداشته اثبات کند لذا معتقد است صفات زیبایی در این عصر مختص زنان نبوده است و تصورات جنسی جامعه ایرانی را زیر سؤال برده و گفته است نامگذاری زن، مرد و … برای اولین بار در مدرنیته شکل گرفت که خیلی تعجبآور است.
البته مهمترین تناقض روشی در کتاب خانم نجمآبادی نگاه مدرن با ادعای پساساختارگرایانه است؛ او میگوید مفاهیمی چون عشق و زیبایی در جامعه ایرانی وجود نداشت و بعد از مدرنیته تولید شده است.