مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

برنامه طلوع دانش در رادیو معارف به بررسی تاریخ علوم اسلامی می پردازد. در برنامه روز پنج شنبه 19 دی 1392 ساعت 15:30، حجة الاسلام و المسلمین احمد مبلغی به بررسی تاریخ فقه اسلامی پرداخت و تاریخ را از مقدمات بسیار جدی و محوری اجتهاد دانست؛ بگونه ای که اگر کسی تاریخ و تحلیل تاریخی نسبت به علم و مسایل آن را نداند، یقینا ضریب خطای بسیاری در کار اجتهاد او وقوع پیدا می کند.

وی در این برنامه به تعریف پارادایم و بیان نقش تاریخ علم در شناخت پاردایم های حاکم بر ذهنیت فقها پرداخت. مشروح این برنامه را در ادامه بخوانید.

در برنامه گذشته گفته شد که فقه در لغت به معنای فهم عمیق و در اصطلاح تاریخ فقه، به معنای احکام فقهی است که یکی از رشته های علوم اسلامی نیز به همین نام است و این اصطلاح خاص، از نیمه دوم سده نخست بکار رفته است.

رابطه علم فقه و علم کلام رابطه طولی است. فقه بدون توجه به مبانی کلامی مطرح نمی شود و آموزه های کلامی در شیوه های استنباط و قواعد و مبانی فقهی تاثیر گذار است.

 

درباره رابطه علم فقه و علم حدیث هم می توان گفت که حدیث محمل احکام شرعی است و در آغاز احکام شرعی با ادبیات حدیثی ارائه می شد؛ زیرا خوف بدعت در دین می رفته است. این شیوه تا دو قرن پس از عصر معصومین نیز همجنان رواج داشت. اما رفته رفته این ادبیات  کنار گذشته شد و از روش های دیگری برای ارائه احکام فقهی استفاده شد. 

رابطه علم فقه و علم تفسیر نیز بر اساس نسبت عموم و خصوص من وجه است؛ به این معنا که یک نقطه اشتراک و دو نقطه افتراق بین این دو علم وجود دارد؛ یعنی در یک جا، آن فعالیتی که رخ می دهد هم نمام فقه و هم نام تفسیر بر آن نهاده می شود. و در دو جا از هم جدا می شوند.

اگر از جهت آیات الاحکام به تفسیر نگاه شود، این تفسیر، فقه هم هست؛ زیرا یک عالم مضامین فقهی را از آیات الاحکام استخراج می کند که نوعی استنباط و اجتهاد است و لذا آیات الاحکام بطور خاص امری جدای از فعالیت فقهی دیده نمی شود؛ در عین حالی که تفسیر هم هست. در این جا ما به سراغ آیاتی می رویم که بدون تفسیر، معانی شان فهم نمی شود. هرچند ممکن است گاهی اوقات آیات الاحکام از سنخ نصوص باشند ولی تقیید و یا تخصیص آن ها یا تکمله هایی که در روایات نسبت به آن ها وجود دارد یک امر فقهی را تشکیل می دهد.

از طرف دیگر، در مواردی تفسیر شکل می گیرد، بدون این که فقه باشد. مثلا اگر به سمت آیاتی بروید که متضمن نکات اخلاقی، تاریخی و کلامی باشد به آن تفسیر گفته می شود ولی فقه نیست. در عین حال نیز اگر به سمت نصوصی غیر از آیات بروید که روایات یا ادله دیگر وجود دارد فقه هست اما عنوان تفسیر بر چنین فعالیتی صادق نیست. این معنای عموم و خصوص من وجه است.

نوع نگرش به تاریخ فقه

به عنوان مقدمه باید گفت که در تاریخ علم نباید بر خروجی ها و ظواهری مثل مدرسه ها یا کتاب ها یا عالمان یک علم و ذکر آن ها اکتفا کنیم و مراحل تاریخ را بر اساس تمرکز بر آن ها پایه گذاری کنیم. این چنین تاریخی که تاریخ تشریفاتی است، هرچند اطلاعاتی را به مخاطب می دهد اما نمی تواند حقیقت یک علم و واقعیت اندیشگی آن را برملا کند. متاسفانه عمدتا تاریخ نگاری علم به این سمت رفته که تاریخ نگاران ما می گویند در این مرحله این کتاب ها نوشته شد و این مدرسه ها شکل گرفتند و از نظر جغرافیا و عالمان این گونه هستند.

ما باید به درون علم برویم و ببینیم چه تحولی بر سر اندیشه ای آمده که اساس علم را تشکیل می داده و چه اندیشه هایی در گذر زمان بروز یافته اند؟ رابطه اندیشه های مرحله بعد با اندیشه های مرحله گذشته چگونه بوده است؟ اندیشه ها با محیط خود چه رابطه ای داشته اند؟ چه نظریه هایی و در چه مراحلی بروز و ظهور یافته اند؟ آیا این نظریه ها در مسیر تحول قرار گرفته یا در زمانه ای دفن شده و از مقابل دیدگان تاریخ، محو شده است؟

عمده باید نگاه به تاریخ علم، متمرکز بر حلقه هایی باشد که پشت سر هم آمده اند و با افزوده شدن یک حلقه، تحولی بر سر اندیشه صورت گرفته است. در این جا حتی می توانیم حلقه هایی که در تاریخ مفقود شده اند را شناسایی کنیم؛ زیرا تاریخ، در معرض مخفی سازی است و می توان بر اساس تحلیل های تاریخی پنهان های یک تاریخ را آشکار کرد.

نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که نباید تاریخ علم را شتاب زده شروع کرد و به پایان برد؛ زیرا مکنونات تاریخ و امور پنهان شده در تاریخ بسیار بیشتر از امور آشکار است و کشف این پنهانی ها نیاز به تامل بیشتر و رفت و برگشت مداوم دارد. باید تجمیع قرائن صورت گیرد و وضعیت های چند گزینه ای طرح گردد و بر اساس قرائن، یکی از این گزینه ها را بر دیگران ترجیح داد و نهایتا بر اساس آن نظریه ای پایه ریزی کرد که تاریخ آن علم شکل بگیرد.

تاریخ جامعه و تاریخ اسلام، مقدمات و مبادی علمی تاریخ علم هستند و پژوهشگر باید خلأ پیش فرض های تاریخ جامعه اسلامی و وضعیت های فرهنگی و سیاسی جامعه را جبران کند. از این نظر حوزه های علمیه باید تمرکز قوی و نیرومند بر روی تاریخ علم بگذارند و اگر تاریخ علم بخوبی شناخته نشود در تولید گزاره های علم با نقیصه مواجه هستیم.

 

تاریخ علم، نقشی بسیار موثری در بازسازی و توسعه علوم دارد؛ بطوری که ممکن است بدون آشنایی با تاریخ علم به بیراهه برویم و مبانی علمی و نظری آن علم را گم کنیم. خصوصا در علم فقه که بر اساس اصول مکتبی شکل می گیرد و این چهارچوب ها بر ذهنیت یک فقیه سیطره پیدا کرده اند و فقیه بر اساس آن ها اظهار نظر می کند.

به عنوان مثال، مکتب شیخ طوسی و سید مرتضی در تاریخ علم، دو مکتب بودند ولی در این مورد چیزی در تاریخ علم نداریم و اصلا بدنبال مکتب شناسی تاریخی نمی رویم و بررسی نمی کنیم که تفاوت این مکتب ها چه بوده است؟ مثلا در ابتدای اجتهاد تفریعی چه تفاوت و تمایز میان این دو مکتب بوده است؟ اگر فقه ما بر روی ریلی حرکت می کرد که ایجاد کننده آن سید مرتضی بود آیا فقه به همین سمت می رفت که امروزه رفته است؟ همه این ها نیاز به تحلیل تاریخی دارد و اگر کسی چنین تحلیلی نکند تنها یک مساله ای را استنباط می کند، بدون این که توجه داشته باشد این مسایل، محصول و دستاورد یک تطور تاریخی است که ابتدایش دو گزینه وجود داشته است و یک گزینه، چارچوب علم را شکل داده و به تعبیر امروزی ها پاردایم های علمی را محقق ساخته است.

 

لذا تاریخ علم یک ضرورت غیر قابل انکار است و به نظر من از مقدمات اجتهاد هم هست؛ زیرا فقها در مقوله اجتهاد به مقدماتی پرداخته اند که کارکردهای احیانی و حداقلی و فرضی دارند؛ مثلا منطق را جزو مقدمات اجتهاد می دانند، در حالی که نقش احیانی دارد. ممکن است کسی منطق هم نخوانده باشد ولی منطقی بیندیشد اما چون احتمال تاثیر گذاری آن در مواردی وجود دارد می گویند که مجتهد باید منطق را نیز بداند وگرنه ممکن است در مسیر استنباط حکم الله به خطا برود.

تاریخ از مقدماتی بسیار جدی و محوری است و اگر کسی یقینا تاریخ و تحلیل تاریخی نسبت به علم و مسایل آن را نداند، حتما ضریب های خطای بسیاری در کار اجتهاد او وقوع پیدا می کند.

سوال مجری: اشاره کردید به این که در آغاز، فقه با ادبیات حدیثی ارائه می شده و رفته رفته از فقه منصوص فاصله گرفتند. چرا فاصله گرفتند؟ و آیا دانستن این مساله، در دیدگاه فقیه امروزی که در آن فضا نیست موثر است؟

فرض کنید اگر شما به شکل تحلیلی بدانید در یک دوره ای فقهای ما مضامین یا موضوعات حدیث را مورد افتاء خود قرار می دادند، و به انگیزه های آن ها نیز علم داشته باشید طبیعتا می توانید مصارفی را برای آن ها از باب اجتهاد به بار بیاورید. مثلا مرحوم آیت الله بروجردی بر اساس همین تحلیل تاریخی که در آن مقطع داشت، می فرمود که اجماع در این حوزه و در بین این گونه کتاب ها اعتبار دارد؛ با این استدلال که آن ها اصولی را سینه به سینه گرفته بودند و دقیقا فتاوای آن ها بر اساس همین اصول بود و اگر اجماعی بین آن ها رخ می داد حدس و گمان قوی می رود که این فتوی، ماثور و برآمده از امام معصوم(ع) باشد.

 

آیت الله بروجردی در اجتهاد خودش بر اساس مطالعه و تحلیل تاریخی، چنین استفاده ای می کند ولی ممکن است مجتهدی که اجتهاد خود را طور دیگری بدست می آورد بگوید که اینها از باب احتیاط و قلّت ادبیات فقهی و از باب ترس در ورود در مسایل جدید بوده است و هیچ بار اصول متلقاطی و مأخوذ از امامان را ندارد و ممکن است برای اثبات این مدعا شواهدی را نیز عرضه کند.

به عنوان مثال، دیدگاه صاحب جواهر و بسیاری از فقها این است که بسیاری از مسایلی که شیخ طوسی در نهایه آورده است اصلا فتوا نبوده است. در حالی که آیت الله بروجردی در نقطه مقابل آن ها معتقد است که اتفاقا فتوای ماخوذ از امامان معصوم(ع) بوده است. آن چه این دو نگاه را متمایز می کند نگرش تاریخی است. علم تاریخ باید تحلیل کند و این نکته ها را استخراج کند. این مطالب، در صلب اجتهاد هم هست؛ زیرا گاهی اوقات مساله به نگاه همین قدمای دارای کتب فقهی حدیثی برمی گردد که اگر دارای نظریه ای نباشید می گویید احتیاط این است که چنین باشد که با این کار اجتهاد را تمام نکرده اید.

با توجه به این که واقعیت های تاریخی در باب اجماع وجود داشته، باید ابتدا به اطلاعات تاریخی مراجعه کرد تا بر اساس آن، نظریه ای را بنا نمود. مثلا اصطلاح اجماع دخولی در علم اصول، مبتنی بر داده تاریخی است که وجود ندارد و می گویند امام وجود داشته است. این کار با کمک تاریخ، امکان پذیر است. باید دید آیا شواهدی هست که افرادی با امام معصوم ارتباط داشته اند یا این که خودمان می سازیم؟ بنابراین، تاریخ، مصرف جدی قطعی برای اجتهاد دارد که باید به آن توجه شود.

منظور از پارادایم

پارادایم که ظاهرا معادل فارسی و عربی ندارد، به اندیشه های مسلط بر ذهنیت عالمان گفته می شود که بدون آن که بدانند در آن چارچوب فکر می کنند و اصلا امکان خروج از آن وجود ندارد . مثلا اجتهاد در شیعه یک پارادایم است و هیچ کس فکر نمی کند اجتهاد، خطا باشد . همان طوری که نفی اجتهاد و توجه به اخبار (نه بر اساس اجتهاد) یک پاردایم برای اخباری ها بود و اخباریان در آن چارچوب فکر می کردند.

اصولا پارادایم، یک دیدگاه کلی چارچوب مندی است که در بسیاری موارد، بدون این که انسان بفهمد، در آن قالب فکر می کند و اساس و زیرساخت فکر او را تشکیل می دهد. در این پارادایم، اگرچه مجتهدان بسیاری با هم اختلاف دارند ولی اجتهادشان یک رنگ و بوی خاص دارد و یک اصول قطعی مورد اتفاق بین آن ها وجود دارد.

گاهی این پارادایم ها جابجا هم می شوند؛ یعنی در یک عصر ممکن است وجود داشته باشد و در اثر بروز شرایطی، عالمان به نتیجه برسند که آن چارچوب غلط بوده است و آن را کنار بگذارند. مثلا فقه منصوص، زمانی پارادایم بود و کسی فکر نمی کرد که بتوان فتوایی غیر از چارچوب ادبیات حدیثی داد. ولی شدت نیاز به فتوا در زمینه های جدید و زمینه هایی که هماوردی میان فقهای شیعه و اهل سنت را ایجاد کرده بود جامعه شیعی را به سمتی هدایت کرد که به این نقطه اساسی دست یافتند که باید ادبیات و اجتهاد تفریعی داشته باشیم و لذا سید مرتضی و شیخ طوسی، همزمان با یکدیگر، فقه تفریعی را پایه گذاری کردند و کتاب اصولی نوشتند؛ هرچند نحوه کارکرد آن ها با هم متفاوت است.

یا در مثالی دیگر، واژه اجتهاد در میان علمای اهل سنت معنای خاصی دارد و در زمان علامه حلی پارادایم عوض می شود و علامه، این واژه را با تعریف خاصی می پذیرد. بنابراین، پارادایم های کوچک و بزرگی وجود دارد که بر فضای اجتهاد موثر خواهد بود؛ بدون این که خود فقها متوجه باشند.

در این زمینه توجه به چند نکته الزامی است:
1-    ممکن است پارادایم ها اشتباه باشند؛ و اگر این گونه نبود، الان باید بر پایه ادبیات حدیثی فتوا صادر می کردیم یا اجتهاد نکنیم و اصلا تحول در علم اتفاق نمی افتاد.

2-    فهم پارادایم ها امر بسیار مشکلی است؛ زیرا پارادایم ها، اصول مخفی نانوشته بر ذهن است که در دستور کار مطالعه اجتهادی نیست.

3-    تنها راه شناخت، بازیافت و تغییر پارادایم ها، مطالعه تاریخ است؛ زیرا گاهی پارادایم ها چندین قرن در وضعیت غالب به سر می برد و هرچه تاریخ جلو می رود آن وضعیت غلبه بیشتری دارد و سیطره و رسوخ پارادایم محکم تر می گردد. آن چه امکان ارزیابی نسبت به چارچوب های پارادایمی را می توان ایجاد کند مطالعه تاریخ است؛ وگرنه هرچقدر هم دقت کنید با توجه به این که در پارادایم غلطی مطالعه می کنید در حقیقت به جایی نمی رسید.

 

متن برنامه های تاریخی رادیو معارف

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *