آقای دکتر سید حسین فلاح زاده روز جمعه 9 اسفند 1392 در برنامه دیار سلمان رادیو معارف، سرانجام تلخ و عبرت انگیز امیر مبارز الدین محمد را مورد بررسی قرار داد و در ادامه به حکومت شاه شجاع و اتفاقاتی که در آن دوران رخ داد اشاره کرد و انعکاس آن وقایع را در اشعار معاصر آن دوران خصوصا حافظ شیرازی، بازگو نمود.
در برنامه های گذشته درباره حکومت هایی صحبت می کردیم که در دوران فترت یعنی پس از ایلخانان تا ظهور تیمور به قدرت رسیدند. از سربداران، مرعشیان، آل کیا، آل چوپان، آل جلایر، آل مظفر و خاندان اینجو صحبت کردیم.
ادامه:
سرانجام امیر مبارز الدین محمد
او اخلاق عجیبی داشت؛ تعصب دینی داشت و بر دیگران سخت می گرفت و گفتیم که می خواست قبر سعدی را بخاطر برخی اشعار تخریب کند. این اخلاق تند، نه تنها بر مردم بلکه بر خانواده و دربار خودش هم سخت بود که باعث شد سرنوشت بسیار بدی را پیدا کند.
ماجرا از این قرار بود که در سفری که به تبریز رفته بود و چون در آن جا خشونت زیادی به خرج داده بود، شاه شجاع و شاه محمود، دو پسر خود را تهدید کرد که شما را خواهم کشت یا شما را کور خواهم کرد، (شاید بدلیل حرکت ضعیف نظامی یا حرکت دیگری از طرف آن ها بوده است).
بنابراین این دو پسر، همراه با دامادشان شاه سلطان، می نشینند و پیش از پدر برای او تصمیم می گیرند تا او را دستگیر کنند. در بازگشت از تبریز در حدودرمضان سال 760 قمری، داخل منزل پدر آمدند که در حال خواندن قرآن بوده و او را دستگیر می کنند و داخل قلعه ای می برند و شاه سلطان به چشم او میل کشید و او را کور کرد.
مدتی در همان قلعه بود و بعد از مدتی به فارس آوردند و در آن جا زندانی کردند.
بعد از او در حالی که زنده است شاه شجاع به حکومت می رسد و برادرش شاه محمود را به اصفهان و جاهای دیگر می فرستد. مدتی می گذرد و شاه شجاع از این رفتار پشیمان می شود و شاید مورد اعتراض و ملامت مردم نیز قرار گرفته بود. خواست از پدر، دلجویی کند، لذا پدر را به فارس آورد و خطبه و سکه را به نام او کردند. یعنی در واقع اعلام کردند که حاکم تو هستی و ما به نیابت از تو حکومت می کنیم.
یکی دو ماه گذشت و شاه شجاع متوجه توطئه پدر برای کشتنش شد. پدر جمعی را مامور کرده بود تا پنهانی شاه شجاع را به قتل برسانند. زمانی که شاه شجاع متوجه شد، واسطه ها را دستگیر کرد و به قتل رساند و پدر را به کلی از حکومت کنار زد. ابتدا او را در قلعه جهرم زندانی کرد و بعد به کرمان در قلعه بم فرستاد و در زندان مریض شد و در سال 765 قمری درگذشت و جنازه اش را از بم به میبد آوردند و همان جایی که پدرش را به خاک سپردند (مدرسه مظفریه) او را دفن کردند.
در این زمان، حکومت 40 ساله او به پایان رسید و عملا حکومت به پسرش شاه شجاع، منتقل شد. داستان زندگی او بسیار عبرت آموز است. حافظ در این زمانه این مسایل را می بیند و لذا بسیاری از دردهای او که در اشعارش متبلور شده است نشانه های از همین دردهاست. حافظ امیر مبارز الدین را محتسب لقب می دهد و درباره او شعری دارد:
دل منـه بر دنیـی و اسبـاب او زانکه از وی کس، وفاداری ندید
کس عسل بی نیش از دکان نخورد کس رطب بی خار از این بستان نچید
بی تکلـف هرکـه دل بر وی نهـاد چـون بدیـدی خصم خود می پرورید
شـاه قاضـی خسـرو گیتـی ستـان آن کـه از شمشیـر او خـون می چکید
سروران را بی سبب می کرد حبس گردنـان را بـی خطـر سـر می بـریـد
عاقبـت شیـراز و تبریـز و عـراق چـون مسخـر کـرد وقتـش در رسیـد
آن که روشـن بد جهان بینش بدو میـل در چشـم جهـان بینـش کشیـد
بنده معتقدم باید روح تاریخ را در دیوان اشعار جستجو کرد. شاعران به این دلیل که روح زمانه را درک می کنند می توانند واقعیت را بهتر منعکس کنند.
شاه شجاع
فرزند امیر مبارز الدین از سال 754 قمری (12 سال قبل از مرگ امیر) ولیعهد بود و بعد از پدرش به حکومت رسید. شیراز را مقر خود قرار داد و مناطق اطراف را مانند اصفهان و ابرقو(ابرکوه) به شاه محمود دارد و کرمان را به برادر دیگرش سلطان احمد سپرد. شاید می خواست با این کار، تنش ها را کاهش دهد ولی این کار هم موجب آرامش نشد و دیری نپایید که نزاع شاه شجاع و شاه محمود و سلطان احمد ادامه یافت و شاید اگر تقسیم نمی کرد این مشکل بروز نمی کرد.
آن چنان با هم رقیب شدند که هر دو می کوشیدند حاکمان زمانه را برای غلبه بر برادر به خود نزدیک کنند. قبلا اشاره کردیم که هر دو از دختر سلطان اویس جلایری خواستگاری کردند تا او را به خود نزدیک کنند که نهایتا چون شاه محمود در نامه اش بیشتر اظهار لطف و عجز کرده بود موفق به این ازدواج شد و از حمایت سلطان اویس بهره مند شد و به شیراز لشکر کشی کرد اما قبل از این که موفق به درگیری شود از دنیا رفت.
با مرگ او، اصلی ترین رقیب شاه شجاع حذف شد و تا سال 776 قمری به مدت 26 سال حکومت کرد. او با فتوحات تیمور لنگ مواجه شد و زمانی که از این قضیه باخبر شد نامه ای همراه با نماینده برای تیمور فرستاد و اعلام وفاداری کرد و تیمور هم به واسطه این کار، در آن حملات اولیه ای که به ایران کرد متعرض قلمروی شاه شجاع نشد ولی بعدها مناسبات تیمور و آل مظفر به گونه ای دیگر پیش رفت.
چند نکته:
1- چون پیروی مذهب اهل سنت بود مانند پدرش از خلفای عباسی مصر تبعیت می کرد. و لذا با حکومت های شیعی در ایران مانند سربداران و خواجه علی موید درگیری داشت و دشمنان آن ها را تحریک می کرد.
2- وزرای مختلفی را انتخاب کرده و تعدادی از آن ها را به قتل رسانده است و حتی گفته اند فرزند خودش سلطان شبلی را نابینا کرده است.
حاکمان بعدی
بعد از شاه شجاع فرزندش در سال 786 قمری به مدت سه سال به حکومت رسید که با حملات تیمور مواجه شد و چون مانند پدرش در برابر تیمور اظهار اطاعت نکرد،تیمور به این منطقه حمله کرد و او را کنار زد و فرد دیگری بنام شاه یحیی را نصب کرد تا تابع تیمور باشد.
ولی زمانی که منطقه فارس را ترک کرد یکی دیگر از خاندان آل مظفر بنام شاه منصور که از نوه های امیر مبارزالدین محمد بود شاه یحیی را کنار زد که باعث شد مناسبات آل مظفر با تیموریان در وضعیت سختی قرار گیرد و تیمور دوباره به این منطقه حمله کند و علیرغم شهامتی که در مدت حمله از خودش نشان داد سر انجام شکست خورد و چون مقاومت کرده بود و رسم تیمور این بود که در چنین مواردی دست به قتل عام می زد در این جا نیز چنین کرد و دستور داد همه اعضای خاندان مظفر را جمع کردند. ابتدا همه اموال آن ها را ضبط کرد و بعد دستور داد که تمام خاندان مظفر را از دم تیغ بگذارنند و حکومت آن ها در سال 795 قمری به پایان رسید.
یکی از کتاب های خوبی که در این زمینه نوشته شده است کتاب تاریخ آل مظفر نوشته دکتر حسینقلی ستوده است که دانشگاه تهران آن را به چاپ رسانده است.
شعر شاه شجاع در رثای برادر
در پایان اشعاری از شاه شجاع که در مرگ برادرش شاه محمود سروده است و یکی از شعرایی به شاه شجاع جواب داده است را می خوانم.
محمـود برادرم شـه شیر کمیـن می کرد خصومت از پی تاج و نگین
کردیم دو بخش تا بیاساید خلق او زیر زمین گرفت و من روی زمین
یکی از شعرا به او جواب داده است:
ای شـاه شجـاع ملـت و دولـت و دین خود را به جهان وارث محمود مبین
در روی زمین اگرچه هستی دو سه روز بـالله که به هم رسیـد در زیر زمیـن
متن برنامه های تاریخی رادیو معارف