مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
سخن تاریخ و دربدرها رستگار نمی شوند!

 

چهارم و پنجم مرداد سالروز مرگ دوپادشاه تبعیدی سلسله پهلوی و همزمان با آن، تلاش های مذبوحانه بازمانده تبعیدی این خاندان، بار دیگر سرانجام بد فرجام این خاندان را در اذهان تداعی کرد.

در چهارم مرداد 1323، رضاشاه پهلوی که توسط انگلیسی ها به تبعید اجباری به ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی فرستاده شده بود، در آوارگی و دربدری درگذشت تا تاوان سال ها دیکتاتوری خود را با مرگ رقت بار در تبعید پس بدهد. البته سخت تر از مرگ همراه با تراژدی او، چگونگی دفن این حاکم مستبد بود. پیکر او علیرغم این که ولیعهد جوانش حکومت متزلزل ایران را با دادن تعهد به انگلیسی ها بر عهده گرفته بود، اجازه بازگشت به میهن پیدا نکرد و به صورت موقت در مصر به خاک سپرده شد و بعد از حدود 4 سال اجازه بازگشت و دفن در ایران را پیدا کرد و آن هم در میان استقبال سرد و تشییع جنازه کم رمق، در شهر ری به خاک سپرده شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مقبره او ویران شد و همان زمان شایعه شده بود که محمدرضا شاه در هنگام فرار، جنازه او را نیز به همراه خود برده و در مسجد الرفاعی مصر دفن کرده است. در اردیبهشت 1397 و در حالی که اطراف حرم حضرت عبدالعظیم(ع) ساماندهی می شد، جنازه ای از زیر آوار درآمد که گفته می شد جنازه رضا شاه است.

وضعیت پسر تاجدار او به مراتب بدتر از او بود. اگر رضا شاه مجبور به تبعید شده بود اما فرزندش جانشین او شده بود و به مانند یک متهم فراری تحت تعقیب نبود. اما محمدرضا شاه مجبور به فرار شده بود و حکومتش هم از بین رفته بود و به دنبال جا و مکان می گشت و بدتر از همه اینکه به عنوان متهم فراری، تحت تعقیب بود و نظام تازه تاسیس جمهوری اسلامی نیز به شدت به دنبال استرداد و محاکمه او بود. رضاشاه به سوی مکان مشخص و امنی تبعید شده بود اما محمدرضاشاه هیچ مکان مشخصی نداشت و افزون بر آن، امنیت هم نداشت. بر همین اساس از اسوان و مراکش و باهاما تا مکزیک و آمریکا و پاناما را در نوردید و عاقبت دوباره به انور سادات پناه برد و در تاریخ 5 مرداد 1359 در دربدری و آوارگی مرد و در مسجد الرفاعی قاهره دفن شد.

این روزها 45 سال بعد از مرگ آخرین شاه ایران، تنهابازمانده این خاندان که خود را میراث دار شکوه(!)شاهنشاهی دانسته مدتی است که درسایه اقدامات ایذایی و ابتر، در اوهام بازگشت به آن دوران به زعم او باشکوه(!) قرار دارد.

این ته مانده پهلوی ها به ویژه بعد از اغتشاشات 1401، قوه اوهامش قوی تر شد و با راه اندازی یک ائتلاف مضحک با برخی از مهره های بدنام، با برگزاری میزگردی در دانشگاه جورج تاون آمریکا به راه اندازی منشوری موسوم به مهسا، همت گماشت اما به خاطر به ارث بردن روحیه استبدادی از پدر و جد تاجدارش، موجب از بین رفتن این به اصطلاح ائتلاف سیاسی شد.

رضا پهلوی بعد از شکست در این سیرک مضحک، اینبار کوشید تا برای بازگشتن به رویای پادشاهی، به دامن صهیونیست های کودک کش پناه ببرد. به همین علت در فروردین سال 1402، به اراضی اشغالی سفرکرد و ضمن دیدار با بنیامین نتانیاهو، به پشتیبان جدی این رژیم غصبی و آدمکش تبدیل شد و به جانبداری از صهیونیست‌ها پرداخت.

در جریان جنگ تحمیلی 12 روزه، ته مانده اعتبار خود در میان اندک ایرانیان را هم از دست داد. او به قدری احمق بود که می پنداشت صهیونیستها در این جنگ به پیروزی رسیده و حکومت آینده به او سپرده خواهد شد. حماقت او در این مسئله بود که هیچ گاه نیندیشید برفرض هم بتواند بر ویرانه های این جنگ، تخت شکسته پادشاهی خود را مستقر کند، چگونه می تواند بر این مردم حکومت کند چرا که او با هم پیمانی با قاتلین مردم و حمایت از آن ها، بر خون مردم پا می گذاشت و حکومتی که بر خون مردمش بنا شود دیر یا زود سقوط خواهد کرد.

تجمع اخیر در مونیخ نیز که با حضور چند ده دربدر برگزار شد، در واقع به مثابه تیر خلاص به رضا پهلوی و سلطنت‌طلبان به شمار می آمد چرا که اصولا وطن فروشان دربدر هیچ گاه سعادتمند نمی شوند همان گونه که پدر و پدر بزرگ دربدر او نیز رستگار نشده بودند. در واقع باید گفت که دربدرها رستگار نمی شوند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *