حجة الاسلام و المسلمین احمد مبلغی روز پنج شنبه 11 اردیبهشت 1393 در برنامه طلوع دانش رادیو معارف، در ادامه بررسی تاریخ فقه و موضوعات مندرج در آن، مکاتب فقهی را مورد کنکاش قرار داد و در ابتدا برای تشریح بیشتر این اصطلاح، چند اصطلاح مدرسه، مذهب و مسلک را تعریف کرد.
برنامه گذشته:
بحث ما در تاریخ فقه تفاوت آشکاری با مباحث گذشته درباره تاریخ علم دارد. در مباحث تاریخ علم معمولا به ترتیب تاریخی پیش می آمدیم ولی در این بحث بصورت موضوعی مباحثی را مطرح کردیم و سرنوشت آن را در عرصه تاریخ اسلام پیگیری کردیم.
در این برنامه قرار است درباره مکاتب فقهی بحث کنیم.
ادامه:
چند اصطلاح وجود دارد که بر اساس آن ها می توان اصطلاح مکتب را فهم کرد:
1- مدرسه فقهی
2- مذهب فقهی
3- مسلک فقهی
4- مکتب فقهی
5- مذاق فقهی
هر کدام از این اصطلاحات، به یک معنایی نظر دارند.
مدرسه فقهی
این اصطلاح، گسترده ترین حوزه فقهی را در بر می گیرد و مربوط به قبل از تکوین مذاهب اسلامی است. گفته شده است در ابتدا سه مدرسه اهل بیت، مدرسه رای و مدرسه حجاز یا حدیث وجود داشت که از دل هر مدرسه مکاتبی برخاست. البته مدرسه اهل بیت به لحاظ یک دست بودن، این گونه نبود که از دل او مکتب هایی برخیزد.
مذهب و مسلک فقهی
در میان شیعه، اخباری ها و اصولی ها را می توان دو مذهب به حساب آورد ولی چون واژه مذهب به یک معنا در قرن دوم، دارای معنای خاصی شده بود بجای مذهب مسلک گفته شد. مسلک همان مذهب است که یک وضعیت تاریخی دارد که در عصر بعد از تشکیل مذاهب شکل گرفت. این اصطلاح بویژه در شیعه بکار گرفته شد؛ زیرا واژه مذهب را در برابر مذاهب دیگر یدک می کشد.
در هر صورت مسلک از سوی شیعه، همان نقش و کارکرد مذهب را در مدارس دیگر دارد. مثلا درون مدرسة الرای، چند مذهب وجود دارد. باید توجه داشت به این دلیل که در مدرسه اهل بیت، بعدها مذاهب شکل گرفتند و مدرسه را تبدیل به مذهب کردند و تفصیل هایی نسبت به آن دادند، لذا برای اخباری ها و اصولی ها که در حقیقت دو مذهب فقهی هستند، کلمه مذهب بکار نرفت. اخیرا در نجف، اصطلاح مدرسه بکار گرفته می شود که همان مکتب است. لذا به معنای مدرسه که عام است توجه می کنیم و به این معنای خاص شیعه توجهی نداریم.
در میان اهل سنت چهار مذهب حنفیه، شافعیه، مالکیه و حنبلیه و از شیعه هم مذاهبی مانند مذهب جعفریه، زیدیه و اسماعیلیه بوجود آمده اند. البته مذاهب دیگری هم بوده اند و از بین رفته اند. درون مذهب جعفری دو گرایش اخباری و اصولی پدید آمد که در واقع مذهب هستند ولی به لحاظ این که کلمه مذهب در مورد آن ها بکار برده نمی شود از تعبیر مسلک استفاده می شود.
این دو مسلک شیعی با هم فاصله ای دارند که فاصله مذاهب اهل سنت به این اندازه نیست. منظور از فاصله، فاصله در روش است. آن چه که معیار تکون مذهب است تفاوت در دو ناحیه است: در ناحیه منابع و ناحیه ساز و کار استنباط. بین اخباری و اصولی این دو تفاوت، بصورت جدی تفاوت دارد؛ مثلا اخباری ها به اجماع و عقل توجه نمی کنند بلکه به کتاب و سنت توجه دارند. از طرف دیگر ساز و کار مراجعه به این دو مصدر به شدت تمام با ساز و کارهای اصولی ها متفاوت است؛ زیرا اصولی ها با ابزار اصول و اجتهاد به این منابع مراجعه می کنند و اخباری ها چنین نمی کنند. بنابراین تفاوت این دو تا سر حد دو مدرسه پیش نرفت و لا اقل می توان گفت، دو مذهب هستند. ولی چون در این جا مذهب جعفری وجود دارد دو مذهب گفته نمی شود بلکه مسلک گفته می شود ولی در بین اهل سنت صراحتا مذهب اطلاق می شود.
مکتب فقهی
اصطلاح مکتب اخیرا بوجود آمده است. همانطور که ما از اهل سنت، واژه مدرسه را گرفته ایم به نظر می رسد واژه مکتب، قابل صدور به فضای اهل سنت است؛ زیرا می تواند تفاوت هایی را در نگاه آنان ایجاد کند.
مکتب فقهی درون یک مذهب شکل می گیرد؛ یعنی یک مدرسه ابتدا باید تبدیل به مذهب شود و ذیل مذاهب، ممکن است در اجتهاد مجتهدین آن مذهب، مکتب هایی شکل گیرد. البته تعریف خاصی ارائه نشده است ولی واژه مکتب، پرکاربرد است؛ زیرا نشان دهنده این است که شخصیتی از شخصیت های فقهی، فقه و اصولش دارای ویژگی هایی است و لذا گفته می شود فلانی دارای مکتب است. این اصطلاح نشان می دهد که وی از نظر روشی و فقهی از دیگران بالاتر است، همچنین نمایان می کند که او شخصیتی ماندگار در تاریخ است. مکتب اصولا چند نسل را می تواند پوشش دهد.
منشأ تحولات مکتب
به نظر من می رسد که مکتب از سه تحول سر چشمه می گیرد:
1- حوزه مبنایی؛
2- حوزه روشی؛
3- حوزه خروجی اجتهاد.
طبعا حوزه خروجی، تابعی از آن دو تحول و به این معنا است که اگر آن دو تحول، اساسی باشند و به خروجی جدید بینجامند می توانیم آن را مکتب بنامیم؛ البته باید منابع آن نیز یکسان باشد. البته لازم نیست همه مبانی دستخوش تحول شود تا فکر فرد، مکتب شود، بلکه بخشی از مبانی او هم که دچار تحول شود کافی است، به شرط این که تحول در مبانی، به خروجی متفاوتی در فقه بینجامد؛ همینطور تحول در روش.
اجزاء روش های استنباط
از منظر ما، روش تنها اصول را شامل نمی شود بلکه علم اصول بخشی از روش است. روش، عبارت از یک مجموعه چند جزئی است که یک جزء آن قواعد است و قواعد نیز قواعد اصولی، فقهی، رجالی، لغوی و ادبی و علم درایه است.
یک بخش دیگر روش، چینش این قواعد است؛ به این معنا که در استنباط چه جایگاهها و اولویت هایی را برای رجوع به این قواعد قائل هستید. مثلا معروف است نجفیان تا پرونده استنباط یک مساله را می گشایند سریعا به سراغ قواعد اصولی می روند و برخی از آن ها قواعد اصولی را گستره فراخی در استنباط می دهد، چندانکه گویی استنباط او حول قواعد اصولی می چرخد. پس نوع اهمیتی که به قواعد اصولی داده می شود و نوع ترتیبی که برای یک قاعده بکار گرفته می شود چینش قواعد نامیده می شود. البته چینش اعم از چینش قواعد و به این معنا است که شما چه ترتبی را برای قواعد قائلید؟ مثلا فقیهی است که برای استنباط به سراغ کتاب می رود و سپس سنت را بررسی می کند و فقیه دیگری است که به سراغ این دو نمی رود و از اجماع کار خود را شروع می کند. این ها همگی نوعی چینش و تقدم و ترتب را نشان می دهد. در همین چینش، چینش قواعد فقهی و اصولی هم اگر ملحوظ شود موثر است.
یک جزء دیگر از روش، مراجعه به میراث فقهی و نظریه ای است که انسان در ارتباط با نوع استفاده از میراث فقهی دارد. منظور از میراث فقهی، کتاب ها، دیدگاه ها و اندیشه هایی است که وجود دارد که در این جا ممکن است یک مکتبی نقش تاریخ را در استنباط مطرح کند و دقیقا به میراث گذشته به گونه و نظم و روش خاصی بنگرد و ماحصل آن را در استنباط بکار بگیرد؛ باز هم به شرط این که در خروجی تاثیر بگذارد. مثلا آیت الله بروجردی را مکتبی می دانند؛ به این دلیل که نوع نگاه ایشان به میراث، متفاوت بوده است. ایشان نظریه ای داده است که بر اساس آن سلف بر دو قسم اقدمین و غیر اقدمین تقسیم می شده و اقدمین را دارای کتب و نگاه خاصی می دیده است. این چیزی است که تاثیر می گذارد و فقه او رنگ و بوی ویژه ای پیدا می کند. آقای بروجردی همه را سلف نمی دانسته است و سلف واقعی که متصل به امام معصوم بوده اند از نظر ایشان یک گروه خاص هستند. آن هم نه تمام کتاب های آن ها، بلکه یک کتاب خاص.
جزء چهارم از روش، نگاه ها و دیدگاه ها و اندیشه های یک فقیه است. حقیقتا یک فقیه می تواند دارای این نگاه و دیدگاه و اندیشه های متفاوت باشد که گاهی روش او را عوض می کند. البته ممکن است اندیشه های شخص صاحب مبنا، بگونه ای باشد که در آن علم، تولید انبوه کند، مثلا امام خمینی در اصول قائل به تبدل موضوع در سایه زمان و مکان بود که مکتب می شود.
اگر تحولی در بعد روشی ایجاد شود که در این اجزاء باشد ما آن را مکتب به حساب می آوریم.
خلاصه:
تحول در بخش مبانی کلامی، حدیثی و غیره و یا تحول در بخش روشی به گونه ای که این تحول به خروجی متفاوتی آن هم به صورت تکرار شونده منجر شود سبب شکل گیری مکتب می شود.
مکاتب مختلف
در اهل سنت چند مکتب، بروز کرده است: مکتب جوینی، غزالی و شاطبی. در شیعه دو مکتب کلان سید مرتضی و شیخ طوسی شکل گرفت ولی مکتب سید مرتضی زوال یافت و در ادامه مکتب شهید اول ایجاد شد. مکتب های مرحوم اردبیلی، صاحب جواهری، مرحوم وحید بهبهانی، مرحوم شیخ انصاری و آیت الله بروجردی.
در اصول، مرحوم نائینی و مرحوم محقق اصفهانی و در معاصرین آن ها، امام خمینی و شهید صدر هر کدام دارای یک مکتب هستند. البته آن چه گفتیم تمام قضیه نیست و بحث پیچیده ای است که در برنامه های آینده به آن خواهیم پرداخت.
متن برنامه های تاریخی رادیو معارف