من نیز در ایشان نگرم
پیرزنی پشت خمیده را گفتند: آن خواهی که خدای تعالی، پشت خمیده تو را راست گرداند، یا آن که زنان دیگر را نیز مانند تو خمیده پشت گرداند؟ گفت: آن خواهم که دیگران مثل من گوژپشت شوند تا با آن چشمی که دیگران در من نگریسته اند من نیز در
پیرزنی پشت خمیده را گفتند: آن خواهی که خدای تعالی، پشت خمیده تو را راست گرداند، یا آن که زنان دیگر را نیز مانند تو خمیده پشت گرداند؟ گفت: آن خواهم که دیگران مثل من گوژپشت شوند تا با آن چشمی که دیگران در من نگریسته اند من نیز در
پادشاهی به سفر می رفت و زنی زیبا داشت که بسیار به او علاقمند بود. هنگام خداحافظی، انگشتری طلا در انگشت زن دید. به او گفت: این انگشتر را به من ده تا یادگار تو نگاه دارم، و هرگاه که نظرم بر آن افتد ترا یاد کنم. زن گفت:
مردی بزرگ بینی، زنی را خواستگاری کرد و در تعریف خود گفت: من مردی ام متحمل و بارکش. زن گفت: راست می گویی اگر متحمل و بارکش نبودی این بینی را چهل سال نمی کشیدی.
زماني كه نوری سعید (نخست وزیر: 1930-1958 م) بر عراق حكومت داشت، يكي از نمايندگان مجلس عراق كه شيعه بود و از بستگان مرحوم علامه امینی (1320-1390 ق) به شمار ميآمد خدمت ايشان آمده بود. مرحوم آية الله اميني از او پرسيده بود:
شخصي ميخواست وكيل مجلس شود قبل از آن كه در انتخابات به پيروزي رسد مردم با او سخن ميگفتند و سؤال ميكردند. شخصي از او پرسيد اگر شما در اين دور انتخابات به مجلس راه يابيد چه كار خواهيد كرد؟
مترجم امیرکبیر (1222-1268 ق) می گوید: در يكي از ملاقاتهاي بين اميركبير و سفير روس حادثه جالبي اتفاق افتاد. وزير مختار روس در يك موضوع سرمرزي تقاضاي بيموردي داشت. امير كه معمولاً به اين تقاضاها گوش نميداد، وقتي مطلب وزير مختار روس را ترجمه كردم در جواب گفت: از وزير
در ايام صدارت ميرزا تقي خان امیرکبیر (1222-1268 ق) ، روزي احتشام الدوله عموي ناصرالدين شاه كه والي بروجرد بود به تهران آمد و به حضور ميرزا تقي خان رسيد. امير از احتشام الدوله پرسيد: وضع بروجرد چگونه است؟
وزیر نظام شبی فرمان داد بامداد حلاجی بیاورند تا پنبه زند. سپس شکایت از نانوایی به او آوردند که به سنگ کم فروخته است. گفت: او را هم فردا صبح بیاورید. فردا گماشته بیامد و گفت: کسی را که دیشب احضار فرموده اید بر در است. وزیر امر داد چوب
روزی حجاج بن یوسف (40-95 ق) -والی حجاز و عراق در عهد بنی امیه- در صحرایی با گروهی از خاصان خود می گشت. از دور شبانی را دید که گوسفند می چرانید. به همراهان گفت: همین جا بمانید تا من با آن شبان صحبتی کنم. سوار بر اسب خود شد
ملک علاء الدین از فرمانروای سلسله غوریان (544-556 ق) قصد بهرامشاه کرد و بهرامشاه با او در کنار آب باران مصاف داد. بهرامشاه با وجود این که دویست فیل جنگی داشت از علاء الدین شکست خورد و شب از شدت سرما به خانه دهقانی پناه برد. گفت: طعام چه داری؟
روزی شاعری بنام بنائی به درگاه امیر علیشیر شاعر، دانشمند و وزیر سلطان حسین بایقرای گورکانی(۸۷۵ – ۹۱۱ ق) آمد و نشست. امیر از درون خرگاه (چادر سلطنتی) صدا زد که : بیرون در کیست؟ گفت: بنائی. گفت: خوش آمدی که ما کسی می خواستیم تا زمانی با او مسخرگی
مردی را نزد خلیفه آوردند که او کافر است. خلیفه او را نزد خود طلبید و گفت: به من رسیده که تو زندیقی. گفت: ابدا بلکه مرد مومن و نمازخوان و روزه دار و شبخیز و پرهیزگارم. خلیفه گفت: من تو را تازیانه می زنم تا تو به زندیقی اقرار